گروه جامعه ـ همزمان با ایام سوگواری اباعبدالله الحسین (ع) و یاران باوفای ایشان؛ محمد لطیفکار؛ مدیرمسئول فردایکرمان در کانال شخصی خود در تلگرام (یادنوشت) متنی را منتشر و ضمن معرفی یک اثر مکتوب ارزشمند در باب حماسهی عاشورا، روایتی از تاریخ طبری را نیز گزینش کرده و در این متن آورده است. به گزارش فردایکرمان، متن این یادداشت را با کمی اضافات و تغییرات، در ادامه میخوانید:
«در عالم کودکی و نوجوانی پای ثابت مجالس روضهخوانی بودم. آنموقع علاوه برمساجد و حسینیهها، آیین «روضهخوانی» در ماههای «محرم و صفر»، در حیاط منازل افرادی که از نظر مالی کم و بیش وضع متوسط به بالایی داشتند برپا میشد.
در کنار روضهخوانها که عموما از روحانیون طراز اول نبودند، عدهای «نوحهخوان» هم اینگونه مجالس را به ویژه در مرحلهی پایانی، گرم میکرد. بساط چای و سیگار هم بهوفور برقرار بود. بچهها هم که ما باشیم حکم خدمه را داشتیم. جمعیت بهقدری میآمد که جا برای نشستن باقی نمیماند؛ بهخصوص اگر روحانی منبر آخر، صدای گرم و گیرایی هم داشت؛ عدهای حتی در کوچه میایستادند، و در ثواب مجلس شریک میشدند. زنان نیز معمولا روی پشت بامهای اطراف، نظارهگر و شنونده بودند. در مواردی هم که مجلس از کیفیت بالایی برخوردار بود، برخی روحانیون تراز اول و مراجع محلی شرکت میکردند؛ اما نه برای سخنرانی.
ازجذابیت این مجالس یکی این بود، روضهخوانها بهفراخور دانش و تبحری که داشتند، گوشههایی از واقعهی عاشورا را با صدایی پر از حزن و اندوه روایت میکردند و بهقول معروف اشکی از مردم حاضر میگرفتند. آن روزها هنوز در سنو سالی نبودم که بدانم منبریها و نوحهخوانها، این همه روایتهای خرد و مختلف در بارهی عاشورا را از کدام منبع نقل میکنند، و سرچشمهی آنها کجاست؟
سال گذشته که به مناسبتی در جلسهای حضور داشتم، میزبان ما آقای وحید محمدی معاون فرهنگی ارشاد کرمان، موقع خداحافظی کتاب ارزشمند «واقعه عاشورا در منابع کهن» را به سهچهار نفر افراد جلسه هدیه داد. عنوان کتاب را که دیدم «خاطرات کودکی» و آن مجالس باردیگر در جانم زنده شد.
شب گذشته بهتناسب حال این ایام، باردیگر کتاب را تورقی کردم. کتاب شامل هزارها خرده روایت قدیمی از واقعهی عاشوراست، که از شش منبع کهن و مهم برگرفته و تالیف شده است. با نثرهایی بهغایت موجز و زیبا. بعد از اینکه از طراحی و تنظیم روایتها شگفتزده شدم، دانستم آن روزها فقط صدای گرم روضهخوان نبود که مجلس را پر از اشک میکرد و به عرش میبرد. ساختار روایتها بهگونهای است که از نظر نحوهی بیان، پر از نکات بدیع و جذاباند. حتی بدون اغراق برای نویسندگان داستان و روزنامهنگاران امروزهم میتوانند درسآموز باشند و الگوی گزارشنویسی بهشمار آیند.
برای اینکه توضیح خود را کامل کنم باهم فهرست اجمالی کتاب را مرور میکنم، تا گفته باشم این شش روایت کلان و هزاران روایت خرد دیگر که در درون آنهاست امضاء چه نامهای بزرگی را روی خود، دارد.
گزارش یکم: مقتل سیدالشهدا(ع) به روایت «تاریخالطبری»( م 310 ق) / گزارش دوم: مقتل سیدالشهدا(ع) به روایت « الارشاد» شیخ مفید( م 413 ق) / گزارش سوم: مقتل سیدالشهدا(ع) به روایت « الفتوح» ابن اعثم( م 314 ق) / گزارش چهارم: مقتل سیدالشهدا(ع) به روایت «الملهوف» سیدابن طاووس( م 664 ق) / گزارش پنجم: مقتل سیدالشهدا(ع) به روایت «الامالی» شیخ صدوق( م 381 ق) / گزارش ششم: مقتل سیدالشهدا(ع) به روایت «مقاتلالطالبیین» الوالفرج اصفهانی( م 356 ق).
حالا که این همه از زیبایی روایتها نوشتم، دریغم میآید از نوع روایتگری ابوجعفرمحمدبن جریرطبری که از مورخان برجستهی اهل سنت و مولف تاریخ 16 جلدی تاریخالطبری است، نمونهی کوتاهی در اینجا نقل نکنم. این تاریخ سرشار از همین خرده روایتهاست؛ بهویژه در بخش مربوط بهسالهای 60 و 61 قمری، یکی از منابع ارزشمند تاریخ کربلاست.
راوی گوید: وقتی یزید به زمامداری رسید، اندیشهای نداشت جز آنکه از آن چند کس که دعوت معاویه را به بیعت با یزید نپذیرفته بودند، بیعت بگیرد و کارشان را به سر برد. پس به ولید نوشت: «... حسین و عبداللهبن زبیر را سخت و بیامان به بیعت وادارکن...».
گوید: پس ولید، عبداللهبن عمروبنعثمان را که جوانی نوسال بود، سوی حسین و عبدللهبن زبیر فرستاد که آنها را بخواند. عبدالله آنها را در مسجد یافت که نشسته بودند؛ پیش آنها رفت. این به وقتی بود که ولید برای کسان نمینشست و کس پیش وی نمیرفت. گفت: «امیر دعوتتان کرده، اجابتش کنید». گفتند: «برو، هماکنون میآییم». آنگاه یکیشان رو به دیگری کرد. عبداللهبن زبیر به حسین گفت: «حدس بزن که در این وقت که به مجلس نمینشیند، برای چه ما را خواسته است؟». حسین گفت:« به گمانم طغیانگرشان هلاک شده و ما را خواسته تا پیش از آنکه خبر فاش شود، ما را به بیعت وادار کند». عبداللهبن زبیر گفت: « من نیز جز این گمان ندارم. میخواهی چه کنی؟». گفت: « هماکنون جوانانم را فراهم میکنم و میروم و چون به در رسیدم، آنها را میگذارم و پیش ولید میروم». گفت: «وقتی به درون شدی، از او برتو بیم دارم». گفت: « وقتی پیش او میروم که قدرت مقاومت داشته باشم».
گوید: آنگاه پیش ولید رفت و سلام امارت گفت. مروان نیز پیش وی نشسته بود... ولید، نامه را بداد که بخواند و خبر مرگ معاویه را داد و او را به بیعت خواند. حسین گفت: «... اینکه گفتی بیعت کنم، کسی همانند من به نهانی بیعت نمیکند! گمان ندارم به بیعت نهانی من بس کنی و باید آن را میان مردم علنی کنیم». گفت: « آری». گفت: « وقتی میان مردم آیی و آنها را به بیعت خوانی، ما را نیز بخوان که کار یکجا شود». ولید گفت: « به نام خدا برو تا با جمع مردم بیایی». مروان گفت: « اگر اینک برود و بیعت نکند، هرگز چنین فرصتی به دست نیاری تا میان شما و او کشته بسیار شود. این مرد را نگاهدار و از پیش تو نرود تا بیعت کند یا گردنش بزنی». در این هنگام، حسین برخاست و گفت: ... تو مرا میکشی یا او؟ به خدا نادرست گفتی و خطا کردی!».
گوید: « آنگاه حسین برون شد و به یاران خویش گذشت و با آنها به خانه رفت». مروان به ولید گفت: « مرا فرمان نبردی. به خدا هرگز چنین فرصتی به دست تو نمیدهد!».
و این شروع ماجرایی است که به واقعهی عاشورا انجامید. رویدادی ماندگار در تاریخ سلام؛ و پر از اشک و حماسه».
نظر خود را بنویسید