فردایکرمان ـ رحیم بنیاسد آزاد*: «از من پرسیده شده تاثیر عکاسی و کارتان را بر زندگی شخصیتان بگویید؟ از وقتی این را شنیدم ذهنم مشغول شده؟ چه تاثیری؟مگر اینها جدا هستند؟ حتما جدا هستند؛ اما برای من این نیست. به راستی چطوری است؟ اینها و هزاران فکر دیگر به سراغم آمد و باعث شد واقعا ببینم عکاسی و روزنامهنگاری چه بر سر زندگی من آورده!؟ نوجوان بودم که روزنامه و عشقش وارد زندگیم شد؛ ۱۳ سالم بود دقیقا یادم است که در میان درس و مدرسه باید هر روز روزنامه را میخواندم و عکسهایش را میدیدم، حتی در امتحانات سخت نهایی هم روزنامه با من بود. از آن زمان هر روزم با روزنامه گذشته و شوق خواندنش همراهم بوده و هست و هرجا میروم جادوی کاغذ من را به سمت خودش میکشاند. قبل از آن زندگیام چه شکلی بود؟ درگیر مدرسه و کودکی بودم، راستی بدون روزنامه چه کار میکردم؟ من و بدون روزنامه؟ امکان ندارد... شاید و قطعا آن روزها خودم را درست نشناخته بودم، حتما همینطوراست؛ زندگی نوجوانیام اینگونه گذشت که هرجا در شهر روزنامه میدیدم میایستادم و اگر در خیابانی چند دکه مطبوعاتی نزدیک هم بود کنار تک تک آنها میایستادم و تیترها و مجلهها را میدیدم، برایم تکراری نبود و نمیشد و این عادت هنوز هم با من است هر چند دیگر دکهای نمانده و روزنامهها کم و کمتر شده ولی من هنوز شیفتهی این کارم. بالاخره جادوی رسانه و خبرنگاری من را وارد کار خبری کرد و عکاسی خبری و مستند حرفهام شد و دیگر بخش بیشتری از زندگیام را در برگرفت و بیشتر و بیشتر غرق دنیای شیرین خبرنگاری شدم و عکاسی روز به روز من را مجذوب خود کرد. هر چه فکر میکنم میبینم عکاسی و خبرنگاری برای من کار نبوده که الان بخواهم از زندگیام جدایش کنم، عکاسی خود زندگی من بوده، همیشه و همه جا دوربینم همراهم بوده و هست و انگار بدون او چیزی کم دارم. همیشه نگاهم را به هر طرف دزدیدهام تا قابی و کادری در ذهنم ببندم، حتی بدون دوربین، پشت فرمان ماشین و هر جای دیگری؛ این مگر زندگی نیست؟ زندگی من از عکاسی جدا نبوده؛ هر چه بیشتر فکر میکنم بیشتر مطمئن میشوم؛ اگر گوشی موبایلم دستم بوده داشتم عکس میدیدم، در مهمانیها نگاهم را چرخاندهام و در ذهنم مشق عکاسی کردهام، یا در ذهنم سوژهای را پروراندهام؛ وقتی با همسرم برای سفری رفتهایم نگاه اولم عکاسی بوده و بارها در مسیر ایستاده و شاتر زدهام؛ برای همین کسی حوصله بیرون آمدن با من را ندارد و میگویند تو دایم میخواهی عکس بگیری. اینها برای همه زندگی شخصی است مگر نیست؟ اما عکاسی در همهی این موقعیتها برای من پررنگ است، پس جدا نیستند و در هم تنیده شدهاند، مثل روحی در بدن؛ این لذت بخشترین بخش زندگیام است و تصور زندگی بدون عکاسی را ندارم و شاید و قطعا این برای من است من که نگاهم به همه چیز به چشم سوژه است حتی اگر نتوانم با دوربینم ثبتش کنم با چشمم و نگاهم در ذهنم نقش میبندد.
اما این، همهی ماجرا نیست اینها برای من خود خود زندگی است. برای اطرافیانم این نیست؛ بارها همسرم اعتراضش را بیان کرده که همهی سفرهای ما کاری است هر جا سفر رفتیم عکاسی هم بوده؛ برای خود من نیامدی، راست گفته و حق دارد و این لذت سفر را برایش کم کرده، همسرت هر چقدر هم همرات باشد و حمایتت کند باز هم وقتی همه چیز کار باشد طاقتش طاق میشود، وقتی بیشتر حرفهایت در خانه بحث بر سر سوژهها و اتفاقات عکاسی و نوشتن باشد و این بحثها به اتاق خواب هم کشیده شود یا اینکه از صبح تا شب بیرون خانه دنبال عکاسی باشی و شب که به خانه میرسی تازه بروی پشت سیستم و عکسهایت را ادیت کنی و نتوانی با خانوادهات وقت بگذرانی باید خیلی خوش شانس باشی که همسرت همراهت باشد، که خوشبختانه من این را دارم و همسرم همیشه همراهم بوده؛ وگرنه برای خیلیها این زندگی سخت است برای همین، اول حرفم گفتم همهی زندگیام عکاسی است. هر چه بیشتر هم فکر میکنم میبینم چیزی جدای از عکاسی ندارم. عکاسی به من نگاه و درست دیدن آموخته و با عکاسی زندگی را زیباتر میبینم؛ چون جز به جزش را با دقت میبینم و چه چیزی از این لذت بخشتر که دنیا را اینگونه موشکافانه ببینی؛ البته همیشه هم این دیدنها زیبا نیست، وقتی فقر و نداری و کمبودها و مشکلات را میبینم دلم میخواهد با عکسهایم آنها را نشان دهم و کمکی کنم، اما خیلی اوقات وقتی اتفاق خوبی برایشان نمیافتد ناراحت میشوم که چرا باید اینگونه باشد اما با همه اینها لحظات عکاسی بهترین لحظات زندگیم است.
دیگر اینکه عکاسی خبری شاید نتوانسته من را از لحاظ مالی تامین کند و خیلیها و حتی خانواده بارها گفتهاند دنبال کار دیگری اگر رفته بودی بهتر بود، ولی بارها به این موضوع فکر کردم و هر بار بیشتر از قبل مطمئن شدم که من بدون عکاسی زنده نیستم؛ یاد حرف استاد عکاسی افتادم که جلسهی اول کلاسش گفته بود «اگر برای پول و درآمد آمدهاید همین الان بروید بهتر است» منم هم اگر دنبال پول در آوردن بودم قطعا راهم این نبود؛ من دنبال عشقم آمدم و عکاسی هیچوقت از من جدا نمیشود. در همین بحران کرونا و روزهای قرنطینه که همه در خانه ماندند من هر روز در خیابان دنبال عکاسی بودم مثل همه لحظات و روزهای دیگر که تعطیل،غیرتعطیل، عید،عروسی،عزا و ... نمیشناسم و همیشه دوربین به دست آمادهام؛ با همه اینها که گفتم دیگر مطمئنم که من زندگی شخصی ندارم و اگر بخواهم زندگیام را تعریف کنم میگویم عکاسی».
*عکاس خبری ایسنا و عکاس سابق استقامت و فردایکرمان
نظر خود را بنویسید