فردایکرمان ـ رضا شمسی*: «اگر بخواهم با خودم روراست باشم، باید صراحتا بگویم: اکنون چند سال است که از روزنامهنگاری خستهام! اگرچه حق ندارم که از آن خسته باشم، چون روزگاری چیزی بود که در کنار ادبیات و فلسفه، به آن عشق میورزیدم. و آدم عاشق که نباید تن به خستگی بدهد.
آخر میدانید من خودم را زاده و پروردهی آن گفتمان از روشنفکری ایرانی میدانم که همپای جنبش مشروطیت زاده شد و در مسیر زمان بالید و به نسل من رسید. من از آن روشنفکران که عاشق بودند، آموخته بودم که پویایی زندگی را در اندیشیدن و فلسفهورزی و زیبایی جهان را در ادبیات و هنر ببینم و مطبوعات را رکن چهارم دموکراسی بدانم. با این پیشینه، ذهنم را ورز دادم و زبانم را به شعر و ادب آراستم و روزنامهنگاری را به مثابهی شغل پذیرفتم. غافل از اینکه این شغل نه ثبات دارد و نه امنیت؛ وانگهی هیچگاه معاشم را حتی در حد اهل فقر و قناعت نیز تامین نمیکند.
با این همه به خودم نهیب میزدم که حق ندارم از این شغل خسته باشم چون دارم برای معرفی فرهنگ ریشهدار کشورم میکوشم و برای روزآمدکردنش تلاش میکنم، و هم از آزادی نوپا و شکنندهی آن پرستاری میکنم. مخصوصا وقتی پشت سرم را نگاه میکردم و در مسیر تاریخ بیداری ایرانیان، هزاران عاشق نستوه را میدیدم که برای برپا نگهداشتن ستون چهارم آزادی، از جان مایه گذاشتهاند، دیگر به هیچوجه حق غرزدن به خودم نمیدادم، خاصه که میدانستم، همشهریان دلاوری نیز در این میدان حضور پهلوانانه داشتهاند؛ از ناظمالاسلام کرمانی و مجدالاسلام کرمانی بگیر، تا بهمنیار و ناظرزاده و باستانی پاریزی تا زیدآبادی. مطبوعات محلی و پیشکسوتانش هم که با خستگی بیگانه بودهاند و حالا نیز، تلاشگرانی مثل محمد لطیفکار و بتول ایزدپناه هم که اعجوبهاند!
پس بدون تردید حق ندارم خسته باشم، بلکه با این پیشینه باید مغرورانه به خود ببالم. اکنون اگر قیمت کاغذ آنقدر گران شده است که هرجور حساب کنی، چاپ و انتشار هیچ نشریهای به صرفه نیست، و یکی یکی نشریات مثل مرغ نیمبسمل دارند جان میدهند که نباید موجب خستگی بشود، یا اگر فضای مبتذل مجازی یکهتازی میکند و سطح خوانش عمومی مردم عزیز و مسئولان محترم تا حدی افول و نزول کرده که روزنامهنگاران آگاه و حرفهای را کسی از شومنها باز نمیشناسد، که دلخوری ندارد و نباید خسته شد! وانگهی مثلا چه نیازی است که قانون از روزنامهنگار حمایت کند تا اگر بر فرض محال، مفسدهای در جامعه پیدا شد و خبرنگاری برای افشای مفسدهای برخاست، با مخ به زمین سخت نخورد! مسائل بیاهمیتی مثل نداشتن بیمه و حقوق و درآمد مکفی که دیگر قابل طرح نیست و روزنامهنگار که نباید آبروی فقر و قناعت ببرد! خلاصه اینکه روزنامهنگاری عشق است و روزنامهنگار نباید خسته شود، من هم که همان اول گفتم که حق ندارم خسته باشم؛ اگر خستهام، اشتباه میکنم». /الف
*دبیر سابق فرهنگ و هنر استقامت و سردبیر نشریه کرمانشهر
نظر خود را بنویسید