فردایکرمان – گروه فرهنگوهنر: « با کلمات هم میشود بسیار فراتر از سینما تصویر و فضا ساخت، با کلمات میشود تاثیر صدای خارج از کادر را ساخت، کیفیت لنز تله را ساخت، حرکت را کند و تند کرد، باند صدای بسیار پیچیدهای ساخت، صداهای بسیار متنوعی را با هم میکس کرد، چشماندازی گستره ساخت، گستردهتر از آنچه که قویترین لنزهای وایدی که تا حالا ساخته شدهاند بتوانند نشان دهند و کارهای بیشمار دیگری که کلمات انجام میدهند و سینما قادر به انجام آن نیست».
به گزارش فردایکرمان، مطلب بالا، گوشهای از سخنانی است که رضا زنگیآبادی، نویسندهی کرمانی، به تازگی در گفتوگو با مجله داستان و سفر (مجـتبا شول افشارزاده) از آن صحبت کرده است. او، که به تازگی رمان «شوالیههای کوچک شهر»که یک رمان نوجوانی با روایتی هزار و یکشبی است را توسط نشر هوپا منتشر کرده است، در این گفتوگو از آنچه که بر ذهن او گذشته تا بتواند بعد از نوشتن آثاری چون «شکار کبک»، «گاه گرازها» و « یک روز مناسب برای شنای قورباغه» به سمت نوشتن یک رمانِ مخصوص نوجوانان برود، سخن گفته است. او همچنین از تاثیری که سینما و نوشتن فیلمنامه بر نوشتن او گذاشته است صحبت کرده و در ضمن سخنان خود، به دوستی دیرینهای که با مسعود احمدی دارد اشاره کرده و به تناسب مطالب، نقدی بر فضای داستاننویسی ایران نیز دارد. زنگیآبادی در این گفتوگو که در بردارندهی بسیاری از تجربیات شخصی، فکری و ادبیِ او است، دربارهی دورهی نویسندگیاش بعد از شکار کبک اظهار میکند: «بعد از شکار کبک که زمان و انرژی خیلی زیادی از من هم در نوشتن و هم پروسهی چاپ آن گرفت، یک مجموعه داستان با عنوان «یک روز مناسب برای شنای قورباغه» چاپ کردم و در واقع میخواستم از فضای شکار کبک دور شوم. با موفقیتهای نسبی هم که این رمان بعد از چاپ داشت تصمیم گرفتم ذوقزده نشوم و به هر قیمتی که شده خیلی زود رمان دیگری بیرون ندهم که شبیه شکار کبک باشد یا در واقع از کار خودم کپی کنم. پس به این نتیجه رسیدم اگر بخواهم از آن فضا دور شوم باید از هر نظر چیزی کاملا متفاوت بنویسم، حتی با مخاطب متفاوت».
وی میافزاید:«پس، پشت کامپیوتر نشستم و چند صفحهای نوشتم که بسیار حالبههمزن بود. اما نوشتنم را رها نکردم و به همان شیوهی حالبههمزن که خودم چندشم میشد به ضرب و زور خودم را مجبور میکردم ادامه بدهم و میدانستم بهزودی گشایشی حاصل خواهد شد. پس هر طور که بود خودم را یک ساعت جلوی صفحه کلید نگه میداشتم و مینوشتم. شکنجهای هولناک بود. از پشت کامپیوتر بلند که میشدم انگار از توی جهنم در آمده بودم. از ساعت نه صبح شروع میکردم، ششصد ساعت میگذشت تا ساعت ده میشد که من مقداری چیزهای بدرد نخور نوشته بودم. یادم نیست چه مدت به این صورت گذشت. اما یک روز صبح معجزهای که مدتها منتظرش بودم رخ داد. خاله کوکب که شروع به قصه گفتن کرد دروازهی تمام قصهها و رمان شوالیههای کوچک به رویم گشوده شد. من هیچ چیزی از داستان درخت غمگین نمیدانستم، ذهنم خالی بود اما ظاهرا ناخواگاهم فعال بود».
این نویسنده در ادامه دربارهی خلق داستان «درخت غمیگن» توضیح میدهد:« درخت غمیگن را در یک نشست از ساعت نه صبح تا دو بعدازظهر نوشتم بیآنکه ساعت نه آن روز صبح بدانم قرار است چنین قصهای را بنویسم. بعد فهمیدم آنچه که دنبالش بودهام کنده شدن از جهان واقع و ورود به جهانی کاملاً تخیلی بوده است، آزاد کردن تمام کمال ذهنم. بعد چهار سال جادو شدم، دقیقا چهار سال. سال ۹۳ شروع کردم و سال ۹۷ کتاب را تحویل ناشر دادم. من نمیگویم این رمان خوبی است یا بدی یا هر چیزی، فقط میتوانم بگویم برای اولین بار، صرفنظر از شکنجههای اولی از نوشتناش لذت بردم. محو فضای آن شدم و از آن بیرون نمیآمدم. و هنوز هم آن را رها نکردهام».
او بیان میکند: «رماننویسی تجربهای شگفتانگیز است. جهانی گسترده که به گمانم هنوز بسیاری از امکانات روایی رمان به فعل در نیامده است. سفری است به اعماق تاریک وجود انسان، پیچیدگیهای انسان و جهان. شما باید جهانی را بسازید و این فرآیندی بسیار سخت جانفرسا و در عین حال لذتبخش است که دریچهای هم به روی تو باز میکند که از آن میتوانی خودت و جهان را بهتر ببینی. حتی اعماق تاریک وجود خودت را. این چیزی است که اگر گرفتارش شدی، دیگر رهایت نمیکند. دست تو نیست که آن را رها کنی. نوشتن تو را رها نمیکند و اساسا خودش میشود زندگی تو و کاری که با تو و عمر تو میکند در واقع همین است. سفر به جهانهای تازه. روبرو شدن با آدمهای تازه، جهان و آدمهایی که خودت ساختهای، روبرو شدن با لحظاتی هنگام نوشتن که خودت هم از آن حیرت میکنی. این آدمها، این فضاها، این رفتار، این حوادث از کجای ذهن تو میآیند و این تجربهای است حیرتانگیز که به تمام سختیهای این کار میارزد».
با کلمات هم میشود فیلم ساخت
زنگیآبادی در بخش دیگری از صحبتهای خود، در بیان تاثیر تجربههای سالهای فیلمنامهنویسیاش بر نوشتن، اضافه میکند: «پررنگ بودن تصویر و تصویرسازی در داستانهایم شاید بخاطر تجربهی فیلمنامهنویسی و سالها کار فیلمسازی باشد. از زمان فیلمسازی با دوربینهای سوپر هشت تا زمان معاصر و تجربههای عکاسی نصف و نیمه. آن وقتها فیلمسازی و عکاسی و تدوین کار خاص و ویژهای بود. منظورم از آن وقتها دقیقا اواسط دههی شصت هست. مثل حالا نبود که همه با گوشی خودشان عکاسی و فیلمسازی و تدوین و صداگذاری کنند. مصیبتی بود که خب با خودش تعمقی هم میآورد یا حداقل من امیدوارم آورده باشد. با کلمات هم میشود بسیار فراتر از سینما تصویر و فضا ساخت، با کلمات میشود تاثیر صدای خارج از کادر را ساخت، کیفیت لنز تله را ساخت، حرکت را کند و تند کرد، باند صدای بسیار پیچیدهای ساخت، صداهای بسیار متنوعی را با هم میکس کرد، چشماندازی گستره ساخت گستردهتر از آنچه که قویترین لنزهای وایدی که تا حالا ساخته شدهاند بتوانند نشان دهند و کارهای بیشمار دیگری که کلمات انجام میدهند و سینما قادر به انجام آن نیست. در رمان «شوالیههای کوچک شهر» عناصر و اجزایی عینی و واقعی جهانی تخیلی و ظاهرا غیرواقعی را روایت میکنند. با تصاویری عینی و ملموس که راحت و بدون سکته بین این جهانها حرکت میکند و آرامآرام این مرز برداشته میشود خیال و واقعیت، قصه و زندگی با هم یکی میشوند و غیر قابل تفکیک، قصههایی تو در تو که از دل هم درمیآیند».
مسعود احمدی داستاننویسی را در من تشخیص داد
نویسندهی « سفر به سمتی دیگر» در بخش دیگری از صحبتهای خود، آشنایی با مسعود احمدی را بزرگترین خوششانسی خود میداند و دربارهی روزهای همنشینیاش با او میگوید: «آشنایی با مسعود احمدی بزرگترین خوششانسی من بود. آدم خیلی جدی و تند و تلخی که من بسیار دوستش دارم. همان سالها دوستان من میرفتند کلاس براهنی ولی من به گمانم یک بار رفتم. ولی من از خوابگاهمان توی نیاوران تقریبا هر هفته یا دو هفتهای یک بار میرفتم شهرزیبا پیش مسعود احمدی. یک جور معلم خصوصی انگار، با کتابخانهای پر و پیمان. با آداب ویژهای میرفتم: باید زنگ میزدم میگفتم چه ساعتی میرسم و باید دقیق سر همان ساعت میرسیدم وگرنه نیم ساعت باید جواب پس میدادم که کی میخواهم شهروند بشوم، کی میخواهم متمدن بشوم، کی قرار است آدم بشوم و از این قبیل و اینکه اعلام کنم تنها میروم یا دوستی هم مثلا همراهم هست. من فکر و ذکرم فیلم و سینما بود و تلویزیون کار میکردم از آن مجنونهایی که اول هر ماه مجله فیلم میگرفتم و از صفحه اول تا آخرش را میخواندم چقدر نقد فیلمهایی را خواندم که هنوز هم بسیاری از آنها را ندیدهام، مسعودی احمدی گفت تو داستاننویس هستی وقتت را سر چیزهای دیگر هدر نده».
این نویسنده که مسئولیت داوری آثار در جشنوارههای مختلف ادبی را نیز بر عهده داشته است، در ادامهی سخنان خود، ادبیات امروز ایران را اینگونه توصیف میکند: «نگاه من به ادبیات ایران بسیار خوشبینانه است. در واقع معتقدم تنها بخشی از جامعهی ایران که هنوز عدهای با تعهد کامل در آن کار میکنند، همین ادبیات ایران است. تلاش زیادی برای نوشتن رمان در ایران میشود که قابل ستایش است و من چون بسیاری از رمانهای ایرانی دو سال اخیر را خواندهام معتقدم هر سال چهار یا پنج رمان خوب نوشته میشود. من به خودم این جرات و حق را نمیدهم که به ادبیات ایران، به خودم و دوستان دیگرم بد بگویم. من چرا باید به کاری که با تمام وجود و تعهد کامل انجام میدهم بد بگویم؟ من بد نمیگویم نه بخاطر صد یا صد پنجاه رمان بیخودی که در سال چاپ میشود بلکه بخاطر احترام به همان چند نفر نویسندهای که علیرغم همه مشکلات کار جدی میکنند چند سال از عمر و وقتشان را صرف نوشتن رمانهای جدی و قابل احترام میکنند. ما نویسنده خوب بسیار داریم. مگر در کشورهای دیگر، اصلا در کشورهای اروپایی سالی چند رمان خوب چاپ میشود که مشکل هولناکی مثل سانسور را هم ندارند و بسیاری از مشکلات نویسندگان ایرانی را».
او سپس نقش برگزاری جشنوارهها و جوایز ادبی را در نقد آثار، اینگونه تحلیل میکند: «در شرایط فعلی ادبیات ایران که به لحاظ کمی آثار زیادی چاپ میشود و معمولا نقد و بررسی نمیشوند و ما منتقدان تاثیرگذاری نداریم که آثار خوب را معرفی کنند بار فقدان این ساز و کارها بر دوش جوایز ادبی افتاده است و جوایز ادبی از میان انبوه کارهای چاپ شده در سال چند کار خوب را معرفی میکنند که کار پرحاشیهای است اما کارکرد خودش را دارد و در سالهای اخیر در واقع تا حدودی نوعی اتفاق نظر هم دربارهی آثار برگزیده وجود دارد. در حوزه تک داستان هم مهمترین کارکرد کشف استعدادهای تازه است».
زنگیآبادی سپس در ادامه ابراز میکند: «اما مشکل اساسی این است که ما ارتباطمان را با دنیا از دست دادهایم. در زمانهای که ارتباطها بسیار آسانتر شده است، ما منزوی هستیم و همهی جهان را دشمن خودمان کردهایم. مراودات فرهنگی و اقتصادی ما با دنیا تا حد زیادی از بین رفته است. در نهایت هم کار نشر و بده بستانهایی از این دست ترکیبی از کار اقتصادی و فرهنگی است و برای گشایش در این زمینه باید این مشکلات حل شود و ارتباط ما با دنیا عادی شود. در شرایط فعلی خب حکومت نوشتن کتابهایی را سفارش میدهد و پول آنها را هم میدهد دو باره خودش پول میدهد و این آثار را به شکل انبوه میخرد. بنا به ترجمه باشد دوباره دولت هزینه میکند همین آثار را مثلا ترجمه میکند. ناشران خصوصی هم تا وقتی که ما به قانون کپی رایت نپیوندیم کاری از پیش نمیبرند و ناشران خارجی به درستی به ما میگویند دزد. این موضوع البته به تهدیدی برای ادبیات ایران هم تبدیل شده است. آرام آرام بازار کتاب را کتابهای پرفروش ترجمه پر میکنند. کتابهایی که برخی ناشران ایرانی گاهی یک شبه ترجمه میکنند. هیچ پولی به نویسندهی این کتابها نمیرسد و در مواردی برخی ناشران حتی پول مترجم کتاب را هم نمیدهند. کما اینکه در مورد یکی از همین پرفروشها این اتفاق افتاده بود و البته فریاد مترجم هم به جایی نرسید. فعلا ما پیش از ترجمه باید داستان کوتاه فارسی را زنده نگه داریم. چون همین رویکرد ناشران که گفتم باعث شده داستان کوتاه ایرانی و حتی خارجی آرامآرام از گردونه چاپ و نشر خارج شود. بنابراین مشکلاتی که گفتم ربطی به کیفیت خوب و بد داستان یا رمان ایرانی ندارد. مشکلات عمده و اساسیتری در این راه وجود دارد. البته نباید هم بسیار بدبین بود در همین شرایط هم برخی ناشران سعی میکنند حقوق نویسندگان را رعایت کنند و امتیاز ترجمهها را بخرند».
این نویسنده در پایان این گفتوگو، در پاسخ به این سوال که:« چه چیزی به شما آرامش میدهد؟»، میگوید: « خب برای ما ایرانیها که چیزی به نام آرامش معنا ندارد. آرامش از ما گریخته. اما نوشتن از این نظر که تمام حواس را جلب میکند و میتواند ساعتی به تمامی ما را از این جهان منفک کند و به جهان و ساحت دیگری ببرد برایم تسکین دهنده است. و اگر بتوانم اول صبح خوب بنویسم بقیه روزم بهتر میگذرد اگرنه تلخیها و تاریکیها بیشتر به سراغم میآید و کلافه و سردرگم هستم».
*این گفتوگو در مجله داستان و سفر، سال دوم، شماره سیزدهم، شهریورماه ۱۳۹۹ منتشر شده است./م
نظر خود را بنویسید