فردایکرمان ـ محمد لطیفکار: همان اوایلی که دور تازهی فعالیت استقامت را شروع کرده بودیم، با لبخند همیشگیاش از در وارد شد، گفت آمدهام سری بزنم. گفتم حالا که آمدهای چند عکس به یادگار از تو میگیرم، مصاحبهاش را هم میگذارم هر وقت که فرصت داشتی با هم هماهنگ میکنیم. هفتهای دو روز، او را در دبیرستان امام میدیدم. امروز و فردا کرد تا ناگهان یک روز صبح زود با خبر شدم که «محمدعلی مسعودی» عزیز به همین راحتی پرکشید و رفت!
بسیار ساده زیست، مهربان، کتابخوان، اهل اندیشهورزی و نوشتن بود. در یاد دادن به دیگران هم فوقالعاده سخاوت بود. بعد از رفتناش تا آنجا که میدانم نویسندهی ارجمند آقای رضا زنگیآبادی زحمت گردآوری و انتشار آثارش را کشید، اما حیف که به اندازهی جایگاه بلندی که داشت هنوز به جامعه و اهل کتاب به شایستگی معرفی نشده است.
از داستاننویس ارجمند خانم عالیشاهی که امروز با انتشار پستی در اینستاگرام مرا به یاد ایشان انداخت، بسیار ممنونم. عالیشاهی چه زیبا در مورد مسعودی نوشته است: به یاد محمدعلی مسعودی که قلم جانش بود و جانش قلم بود... امروز سالروز مرگ نویسندهایست که خیلی از نویسندگان کرمانی او را دوست داشتند، هم خودش را با آن شخصیت بینظیر و با آن لبخند غمگین و هم داستانهایش را که روح دارد و هربار و هر زمان که خوانده شوند، حضور او را بین اهل قلم تائید میکنند. من نمیدانم محمدعلی مسعودی بعد از مرگ چه شد، ولی خوب میدانم مرگ برای نویسنده نابودی نیست. نویسنده مرگ را کشف میکند، ولی حیف که نمیتواند آنچه بر صفحهی جانش نوشته را به دست مخاطبش برساند.
یاد مسعودی عزیز گرامی و روحش در آرامش باد.
+ این عکس را از ایشان در دفتر استقامت گرفتم. به گمانم پاییز سال هشتاد و هفت بود. / الف
نظر خود را بنویسید