فردای کرمان – گروه فرهنگوهنر: دکتر عباس آذرانداز مدرس دانشگاه شهید باهنر، دکترای فرهنگ و زبانهای باستانی از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دارد. وی پژوهشگر و رئیس گروه پژوهشی فرهنگ و زبانهای باستانی پژوهشکده فرهنگ اسلام و ایران، دانشگاه شهید باهنر کرمان است.
دکتر آذرانداز مطالعات ارزشمندی در خصوص شاهنامه فردوسی انجام داده است، که فرصت را مغتنم دانسته در این مجال کوتاه نکتهسنجیها و دیدگاههای ایشان را در قالب یادداشتهایی مستقل با مخاطبهای علاقهمند «فردای کرمان» به اشتراک میگذاریم.
در ادامه یادداشت دوم ایشان با عنوان: « اگر تندبادی برآید زکنج» را میخوانید.
رستم، پهلوان پهلوانان ایران، گو تاجبخش روزی برای شکار به مرز ایران و توران میرود. پس از شکار، گورخری را به سیخ میکشد، آن را کباب کرده و میخورد. پس از خوردن به خواب فرو میرود. از خواب که برمیخیزد اسبش، رخش را نمییابد، رد پای او را میگیرد تا به سمنگان، در توران میرسد. شاه سمنگان رستم را که از این ماجرا خشمگین است به بارگاه خود دعوت میکند و وعده میدهد که به زودی اسبش را پیدا کند. شب را به نوشخواری با شاه میگذارند. هنگام خواب تهمینه، به بالین او میرود و به رستم اظهار عشق میکند. شب را با یکدیگر به سر میبرند. فردای آن روز، هنگام رفتن، رستم مهرهای را به تهمینه میدهد و به او میگوید که اگر فرزندشان دختر بود، مهره را به گیسو، و اگر پسر بود به بازوی او ببندد. سپس توران را ترک میکند و رهسپار ایران میشود.
سهراب در سرزمین مادری متولد و بزرگ میشود. در نوجوانی که از همسالان خود بسیار تنومندتر و نیرومندتر است نشان پدر را از مادرش میپرسد، تهمینه به او میگوید که او فرزند رستم است و مهره، نشان رستم را به بازوی او میبندد. سهراب تصمیم میگیرد برای یافتن پدر، با سپاهی که افراسیاب، پادشاه توران با او همراه کرده است به ایران حمله کند. افراسیاب سفارش میکند که نگذارند سهراب رستم را بشناسد تا یکی از این دو کشته شود. پس از آمدن سهراب به ایران و روبرو شدن با گردآفرید، دختر دلاور ایرانی، کاووس، پادشاه ایران از رستم یاری میخواهد. نبرد تن به تن رستم و سهراب آغاز میشود. سهراب حدس میزند که این پهلوان باید پدرش، رستم باشد، اما رستم انکار میکند. سهراب در نبرد پیروز میشود، اما رستم با این حیله که رسم آنان پیروزی اصلی در نبرد دوم است از چنگ سهراب خود را میرهاند. در نبرد بعدی رستم در یک لحظه غفلت سهراب، خنجر را در پهلوی او فرو میکند. رستم با دیدن مهره میفهمد که فرزندش را از پای درآوره است. تنها راه نجات سهراب خوردن نوشدارویی است که نزد کاووس است و او عامدانه در دادن نوشدارو درنگ میکند و زمانی نوشدارو به دست رستم میرسد که دیگر سهراب جوان مرده است.
داستان رستم وسهراب مانند همۀ بخشهای دیگر شاهنامه دیباچهای دارد که حال و هوایی از کل ماجرای داستان به دست خواننده یا شنونده میدهد. رستم، جهان پهلوان ایران، فرزندش، سهراب را ناخواسته از پای درآورده است. فردوسی با لحنی بسیار عاطفی و غمانگیز میخواهد به ما بگوید که هر قضاوتی که دربارۀ کنش رستم داریم، مرگ، سرنوشت محتوم انسان است، و کسی از راز حقیقت مرگ آگاه نیست. در همان بیت نخست، سهراب جوان به نارسیده ترنجی مانند شده که باد سرنوشت او را به خاک انداخته و نابود کرده است: اگر تندبادی برآید ز کنج/ به خاک افکند نارسیده ترنج. تلفظ دوگانهای که ترنج دارد؛ به ضم راء، تُرُنج و یا به فتح راء تُرَنج، واژۀ هم قافیۀ آن یعنی «کنج» را هم به ابهام کشانده است و سبب شده است که برای یافتن صورت درست و اصلی آن حدسهایی زده شود. از طرفی شاید هم خود واژۀ کنج، خیلی ادیبانه به نظر نمیرسیده است. مرحوم استاد ماهیار نوابی میگفت واژه را کَنج (به فتح کاف) باید خواند که صورت عربی شدۀ واژه کَنگ است که در کنگدز و بهشت کنگ دیده میشود، و آن جایی است در سرزمین سغد که بارها هم در شاهنامه نام آن آمده است. دکتر دبیرسیاقی هم بر آن بود که خوانش کَنج درست است ولی نه اینکه معرب کنگ باشد، بلکه کَنج را فردوسی به معنی شاخۀ درخت به کار برده است و این بیت رودکی را هم برای تأیید نظرش شاهد آورد: کَنجی که برف پیش همی داشت گُل گرفت/ هر جویَکی که خشک همی بود شد رطیب. دکتر فتح الله مجتبایی در مقاله ای نوشت که نه کُنج و نه کَنج، هیچکدام درست نیست، بلکه صورت صحیح آن گنج است.
اسدی طوسی فرهنگ لغتی دارد به نام لغت فرس که در قرن پنجم هجری، کمی پس از مرگ فردوسی آن را تألیف کرده است. در این کتاب کنج را بیغوله و گوشه معنی کرده و جالب اینکه همین بیت فردوسی در آغاز داستان رستم و سهراب را هم مثال زده است: اگر تندبادی برآید زکنج/ به خاک افکند نارسیده ترنج. اما دکتر مجتبایی تردید میکند که شواهد این کتاب به انتخاب خود اسدی بوده باشد، چون بنا به شواهدی که وجود دارد این نمونه های شعر را نه خود اسدی بلکه بعدها دیگران به آن افزودهاند. استاد مجتبایی میگوید کنج در بیت شاهنامه چون به صورت معرفه آمده معلوم نیست کدام کنج، چون هیچ عهد ذهنی و ذکری در آن نیست، بعد هم وزیدن باد از کنج عجیب است، چون وقت باد معمولاً برای حفظ خود از آسیب باد به کنجی پناه میگیریم. به گمان او واژه به کار رفته، گنج (به فتح گاف) به معنی خزانه و گنجینه است، که در شعر فارسی هم به «خزائن باد» اشاره شده است، مثلاً سعدی میگوید: فرشتهای که وکیل است بر خزائن باد/ چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی. خزائن باد یا گنجینههای باد کجاست؟ آسمان؛ یعنی تندبادی از آسمان بیاید و این اتفاق را رقم بزند. در نوشتههای پهلوی هم آمده است که آسمان در رویارویی با اهریمن، همۀ جنگ افزارهای اهورا را مثل باد و باران و آذرخش در مقابل مانند گنجینه ای در خود دارد، و گنج کنایه از آسمان است و در شاهنامه چنانکه میدانیم منشأ مقدّرات آسمان است، بنابراین تقدیر آسمانی است که مرگ سهراب را رقم میزند.
به رغم دیدگاههای عالمانۀ بزرگان، در شاهنامه هیچجا کَنج به جای کنگ به کار نرفته، کَنج به معنی شاخ درخت هم که ظاهراً بیتی از رودکی آن را تأیید میکند، با خوانش کُنج معنای بهتری مییابد: کُنجی که برف پیش همی داشت گُل گرفت/ هر جویَکی که خشک همی بود شد رطیب. واژۀ گنج هم با توجه به جالب بودن آن و پیوندی که با یک بنمایۀ اساطیری دارد پذیرفتنی نیست زیرا نمونهای در شاهنامه نمییابیم که در آن گنج به جای آسمان به کار رفته باشد. اما کُنج به معنی گوشه میتواند خواست و نیّت فردوسی را در این ابیات نشان دهد. مسألهای که این شاهنامه پژوهان به آن توجه نکردند و فقط ملاحظات زبانی و فکری را در نظر گرفتند، فضای عاطفیای است که در این ابیات خلق شده است برای نشان دادن دست تقدیر، که گاهی چقدر بیدلیل و حتی میشود گفت مضحک یک فاجعه را، که اینجا مرگ سهراب است، رقم میزند؛ تندبادی از گوشهای، بیغولهای، کنجی بلند شود و تُرُنجی را به خاک میافکند. چرا به یک گواه مستدل ازلغت فُرس، منبعی بسیار نزدیک به روزگار فردوسی که همین بیت را برای کنج شاهد میآورد تکیه نکنیم، ولی صورتهایی را بپذیریم که این بیان ساده و موثر را به پیچ و خم میاندازد. شاید بیتی در غزل معروف خواجوی کرمانی به مطلع: گفتا تو از کجایی کآشفته مینمایی/ گفتم منم غریبی از شهر آشنایی، تکلیف خوانش حداقل میان بین ترنج، به ضم یا به فتح راء مشخص میکند. به احتمال زیاد خواجو تلفظ تُرُنج را به کار برده است زیرا با توجه به سبک او تلفظ تُرُنج در بافت سخن خوشتر مینشیند: گفتا من آن تُرُنجم کاندر جهان نگنجم/ گفتم به از ترنجی لیکن به دست نایی. البته در این شعر خواجو هیچ منع فنی از لحاظ اصول شاعری وجود ندارد که آن را تُرَنج (به فتح راء) بخوانیم. ولی موسیقی و تناسب آوایی که بین تُرُنجم و نگنجم هست شکی برجای نمیگذارد خواجو، که سبکش بازی با کلمات و از این نظر پیشرو حافظ است، آن را عامدانه انتخاب کرده است. همین ریزهکاری های خواجو است که حافظ میان او و سعدی او را برگزیده است: استاد سخن سعدی است پیش همه کس اما/ دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو.
یادداشت اول هفتورنگ با عنوان «زگفتار دهقان، دربارۀ منابع شاهنامه» را میتوانید در لینک زیر مطالعه کنید:
نظر خود را بنویسید