فردایکرمان ـ اسما پورزنگیآبادی: «اوستا علی احمدی» را به خاطر دارید؟ پدر فولاد کرمان. آخرین بازمانده از نسل آهنگران سنتی که رهگذران بازار میدانقلعه، هفتاد سال میشد او را در دکّان کوچک و کمنورش میدیدند که با وجود ریههای بیمار، کنار کورهی داغ آهنگری و بین دودهای سیاه ذغال میایستاد و با چکش بر سندان و تکه آهنی گداخته میکوبید تا بهگفتهی خودش، «لقمهای نان زحمتکشی به خانه ببرد». او یک سالی است که دیگر پیش چشم رهگذران بازار نیست و هیچکس آیا از خودش پرسیده که اوستا علی کجاست و چه میکند؟ او که بخشی از فرهنگ سنتی کرمان را در سینه و بازو و ذهنش دارد، نه بیمه است و نه بازنشسته، وقتی که دیگر نمیتواند پای کوره بایستد، چهطور گذران زندگی میکند و انبوه تجربههایش چه میشود؟
استاد احمدی بعد از درگذشت همکارش استاد نصرا... گلزاری در روزهای پایانی سال 97، بهتنهایی چراغ آهنگری قدیمی کرمان را روشن نگه داشت. کرونا که آمد، همدم و همسرش را برای همیشه از او جدا کرد و حالا، سوگوارانه میگوید که دیگر نمیتوانم به آهنگری بروم.
یکبار، مهرماه سال 98 بود که به دیدار او پای کورهی آهنگریاش رفته بودم. به گلایه به من گفت: «من از کار افتاده هستم اما هنوز بیمه نیستم. نزدیک به 70 سال دود کوره میخورم و آهنگری میکنم. میراث فرهنگی یکبار هم احوالی از ما نپرسیده است. همهی آهنگرهای قدیمی رفتهاند و بعد از ما، کسی نیست که چراغ دکانهایمان را روشن نگه دارد. جوانها هم علاقهای به این کار ندارند و نمیدانم چرا».
آن زمان، ارزش کار و سختی کار او را در گزارشی با عنوان: صدای چکش خستۀ «اوستا علی» آهنگر منتشر و به متولیان گوشزد کردیم که او را دریابید که بعد از رفتن حاج محمد قهاری و حاج اصغر و کل حسن و کل عباس کاوه و اوستا ماشاا... ایرانمنش و علی بیتالهی و اکبر جان حداد زاده و خان علی و حاج قاسم، تنها آهنگر قدیمی این بازار است.
در آن مقطع، سردار پوریانی، مدیرعامل وقت شرکت گهرزمین، صدای خستهی چکش اوستا علی را شنید و به حمایت از او، اقداماتی انجام داد.
شنبه شب به این آهنگر قدیمی تلفن کردم تا احوالش را جویا شوم. قدردانی و دعای خیرش را برای سردار پوریانی به زبان آورد و بعد هم گفت که جز آن، هیچ کس، کاری برایم انجام نداده است. بغض میکند و سکوت میکند و صدای گریستن پیرمرد 82 ساله را از پشت تلفن میشنوم که میگوید همسرم فوت کرده. در خانهی فرزندانم زندگی میکنم. و ادامه میدهد: شکر خدا، پسرم و نوهام چراغ آهنگری را روشن نگه داشتهاند ولی خودم نمیتوانم بروم. فقط، گاهی که کاری را نمیتوانند انجام دهند، سری به دکّان میزنم. بقیهی روزها و شبها در خانه هستم.
میپرسم که هفتهی صنایعدستی، کسی از مسئولان سراغی از شما گرفت؟ میگوید نه. سال گذشته اما در کاروانسرای گنجعلیخان مراسمی بود که از من هم خواستند تا شرکت کنم.
میپرسم این روزها که از کورهی آهنگری دور شدهاید، دوست دارید وضعیت برایتان چهطور بود؟ چه آرزویی دارید؟ و چه خواستهای از متولیان دارید؟ سکوت میکند و میگوید: من دیگر هیچ کاری نمیتوانم انجام بدهم. سالها تقاضای بیمه داشتم، کسی توجهی نکرد. الان هم فقط میخواهم یک قبر در قطعهی هنرمندان به من بدهند. فقط همین. این را میگوید و از صدای خسته و بغضآلودش، خداحافظی میشنوم.
اوستا علیِ از یاد رفته، بهتنهایی، یک اثر ماندگار در تاریخ صنعت فولاد کرمان است و در این روزهای خانهنشینی، تنها خواستهاش، شده یک وجب خاک و، حجرهاش را نه آنها که مصوبه و بخشنامه و مصاحبه میدهند که برای پیشکسوتان و مشاغل قدیمی چنین میکنیم و چنان میکنیم؛ بلکه پسرش زنده نگه داشت.
حجرهای که یکبار اوستا علی تعریف میکرد روانشاد همایون صنعتی وقتی که در قید حیات بود، خیلی اوقات به آنجا سر میزد، پیش او مینشست، برایش سفارش کار میآورد؛ تیغ و داسهایی که برای گلستانهای گلمحمدی لالهزار لازم بود. همایون همیشه به او میگفته: «دلم میخواهد چراغ این آهنگری همیشه روشن بماند». /الف
نظر خود را بنویسید