فردایکرمان ـ اسما پورزنگیآبادی: همه چیز در یک چشم برهمزدنی اتفاق افتاد. هاشم جعفری، چوپانِ 36 سالهی اهل روستای تلخهچار در شهرستان بافت، گلّهاش را در دامنهی کوه به چرا برده بود و در روستاهای پاییندست، زندگی عادی جریان داشت که حدود ساعت چهار عصر شنبه 26 تیرماه، بارندگی در کوهستان آغاز و پس از بارشی کوتاه، قطع میشود. پس از آن اما آقا هاشم میبیند که گلولای از بالا دست روان شده است. میگوید که گلولای اما در دهنههای دره گیر بوده و سرعت زیادی نداشت. با خودم گفتم: نکند سیل به راه افتاده؟ فورا خودم را به بالای تپه رساندم و صحنهای وحشتناک دیدم؛ حجم عظیمی از آب به سمت روستا روان بود.
پس از این، او فورا گوشی موبایلش را درآورده و به یکی از اهالی روستا تلفن میکند. در روستای تلخهچار تلفن بهخوبی آنتن نمیدهد. هرطور که بوده، بالاخره تماس برقرار میشود. هاشم آقا پشت تلفن فریاد میزند که: آقای جعفری، به مردم بگو فرار کنند که دارد سیل میآید. آن فرد اما حرفش را باور نمیکند. هاشم آقا میگوید که حتی وقتی خودم را به روستا رساندم و فریاد میزدم: فرار کنید، فرار کنید، سیل نزدیک است؛ کسی باور نمیکرد. مردم میگفتند: «چی میگی؟ توی روستا که بارانی نریخته!». درست هم میگفتند. در روستا باران نیامده بود اما بالادست چرا.
پس از آنکه چوپان تلخهچاری با تلفن کردن راه به جایی نمیبرد، گوسفندانش را رها کرده و هراسان و دواندوان، راهی روستا میشود تا مردم را خبردار کند. میگوید: من دیدم چه سیل وحشتناکی است. خداخدا میکردم همه بتوانند فرار کنند. گوسفندی نذر کردم تا خطر از سر آبادیها رفع بشود. تا که به خانهی خودمان رسیدم، فورا گوسفندی را سر بریدم و به مادرم گفتم: به این نذری که کردم قسم، سیل راه افتاده، فرار کنید و خودم هم سراغ خانه و باغات مردم رفتم. داد میزدم که؛ «مردم سیل نزدیک است، فقط جانتان را بردارید و فرار کنید».
هنوز هم اثراتی از گرفتگی صدایش باقی مانده است. میگوید بس که جیغ و داد زدم. مشکلم این بود که هرچه میگفتم، مردم باور نمیکردند چون در روستای خودمان باران نیامده بود.
میپرسم: مگر چهقدر فرصت داشتید که همهی این کارها را پیش از رسیدن سیل به روستا انجام بدهید؟ میگوید که مسیر سیل را تختهسنگها و قلوهسنگهای فراوانی بسته بودند و همین، سرعت حرکت آب را مقداری کم کرده بود و به مردم فرصتی داد تا فرار کنند. صحبت از سنگهایی است که حالا بلای جان روستای سیلزدهی تلخهچار شده است.
هاشم آقا میگوید: وقتی روستای خودمان را خبردار کردم، فورا راهی روستای پایینی شدم. گردشگران زیادی در منطقهی ما مشغول تفریح بودند. قبل از این اتفاقات، به برخی از آنها گفتیم که مراقب باشید، دیروز کیسکان سیل بدی آمده و هوا هم ابری است. ممکن است اتفاقی بیفتد اما باز هم گوش ندادند و بساط تفریح را پهن کردند. به هرکسی که سر راهم بود با جیغ و داد میگفتم که سیل روستای ما را گرفته، فرار کنید. پیرمردی از اهالی روستا که بیمار بود و به دستگاه اکسیژن وصل بود را هم روی دوشم گذاشتم و به بالادست بردم. سیل به نزدیکی روستا رسید و تلاشهای دلسوزانهی هاشم جعفری جواب داد. سیل از روستا عبور کرد و جان مردم از آن در امان ماند.
میگوید: خدا را شکر میکنم که این افتخار را نصیبم کرد تا مردم را باخبر کنم. خدا را شکر که هیچکس جانش را در این حادثه از دست نداد ولی باغات زیادی خراب شده و خانهی پسرخالهام و ماشینش را هم آب برده است.
بعد از عبور سیل هم، هاشم آقا حدود ساعت 10 شب، دوباره به روستا برمیگردد. میگوید آمدم ببینم خدای نکرده کسی کُشته نشده باشد. درِ بعضی از چاهها را هم بستم تا کسی داخل آن نیفتد. واقعا خدا رحم کرد که همه از این سیل وحشتناک جان سالم به در بردیم. مادرم میگوید که حدود 40 سال پیش هم سیل آمده بود ولی تا حالا سیلی به این خطرناکی ندیده بودیم.
هاشم آقا میگوید: سیل میغرید و زمین زیر پایمان میلرزید. بعضی از مردم روستا به خاطر همین لرزش زمین باور کردند سیل نزدیک شده است. خیلی لحظات سخت و وحشتناکی بود.
حالا اهالی روستاهایی که او باعث نجات جانشان شده، مدام به خانهشان میآیند و از او تشکر میکنند. و از او میپرسم که چه خواستهای دارید؟ میگوید که من 36 سال سن دارم و بیکارم، خیلی دنبال کار رفتهام اما فایدهای نداشته. 15 تا گوسفند داشتیم که وقتی رهایشان کردم تا به روستا بیایم، 9 تا از آنها را آب برد. تمام دار و ندار ما رفت اما باز هم خدا را شکر میکنم که توانستم کار مفیدی برای خانواده و اهالی روستایمان انجام بدهم.
فداکاری و دلسوزی این چوپان تلخهچاری خیلی از ما را یاد ریزعلی، دهقان فداکار میاندازد که داستانش را در کتاب فارسی کلاس سوم دبستان میخواندیم. روایت هاشم جعفری اما روی دیگری هم دارد: اینکه نشان میدهد چهقدر آگاهی و آمادگی همهی ما از سیل کم است و این کماطلاعی تا چه حد خطرناک است و اگر فکری برای آن نشود، حتی میتواند فاجعهآفرین باشد. فقط یک لحظه تصور کنید که هاشم آقا آن روز زودتر از همه از سیل خبردار نمیشد و خود را به روستا نمیرساند... / الف
عکس: از صفحۀ اینستاگرامی دکتر عباس تقیزاده، مدیرکل روابط عمومی استانداری کرمان
نظر خود را بنویسید