فردای کرمان – گروه فرهنگوهنر: در شعر سیدعلی میرافضلی، باران به عنوان نماد زلالی و پاکی، عنصر آرمانی ذهن شاعر برای رسیدن به آرامش و رستگاری است:
سر به زانوی کسی باش
که از ساحتِ باران برسد ...
وَ غمم میگیرد
از صدایی که نه باران دارد
نه هجا کردن نان را بلد است
هر که باران باشد
روی چشم همهی پنجرهها جا دارد
در شعری با عنوان «سیب افسرده» از کتاب «روزهایی که جز شب» شاعر حس میکند که هرچه از لحاظ زمانی پیشتر میرود به معنای غمانگیزتری از هستی میرسد، زیرا با دیوارهای بدون روزن جهان و انسان دور از اُنس و دوستی مواجه است:
وَ هر روز، هر روز
به معنای غمگینتری میرسم
به دیوارهای بدون دریچه
به انسانِ بی اُنس.
در ادامه، او دلیل این وضعیت را کسانی میداند که شناخت عمیق مردم را از آنها ربودهاند و معتقد است که اگر پرده از حقیقت کنار میرفت، کسی فریب نمایش تصنعی انسانیت را از آنها نمیخورد:
قناری پرستان
به عکس غلیواژها سجده آوردهاند
اگر پرده وا بود
کسی دل به افسون این پردهخوانان نمیبست
از این راستگویان چه گویم؟
که آیینه بغضش گره میشود در گلویم
در بخش پایانی، شاعر ناامید از تغییر شرایط موجود، به عنصر آرمانی شعر خود، یعنی «باران» پناه میبرد و آرزو میکند کاش بر بلندای باران دری وجود داشته باشد تا بتواند جهان را به دیوارهای پوسیدهاش بسپارد و از رشتهی جادویی آب بالا برود و به گُل نیلوفر - که در اساطیر نمادِ کمال معنوی و روحی است – برسد:
و ای کاش
مرا بر بلندای باران دری بود
جهان را به دیوارها میسپردم
و از رشتهی نازک آب
به نیلوفر آسمان میرسیدم
نصیب من اما
همین سیب افسرده بر سینی صبحگاه است
(روزهایی که جز شب، ص ۸۶-۸۵)
میل به بالا رفتن و رسیدن به آسمان، از این باور اسطورهای و افسانهای نشات میگیرد که «فرا رفتن از زمین و نزدیکی به آسمان باعث نزدیکی بیشتر به خدا و عامل رستگاری است»؛
و در پارههایی از چند شعر دیگر کتاب نیز، نمونههایی از این ذهنیت دیده میشود:
«نردبان را میگذارم روی تاریکی
میروم بالا
شعلهی خورشید را تنظیم
آسمان را گردگیری، ماه را تنظیف ...»
هیچ جادهای نمیرسد به رستگاریِ جنون
دست مرگ از شکوهِ پَر زدن تهیست
منابع:
۱ - روزهایی که جز شب، سیدعلی میرافضلی، انتشارات تمدن علمی
۲ - اساطیر و اساطیروارهها، سیروس شمیسا، نشر هرمس
نظر خود را بنویسید