گروه جامعه ـ آیتالله محقق داماد معتقد است که مطالعهی تاریخ عاشورا نشان میدهد که خاندان پیامبر (ع) پس از این حادثه سعی کردند برای حفظ خون سیدالشهداء (ع) و فراموش نشدن آن از رسانهها و تریبونهای مختلفی که برای آنان ممکن میشد، استفاده کنند.
به گزارش فردایکرمان، آیتالله سید مصطفی محقق داماد در یادداشتی در روزنامه اطلاعات، دربارهی استفاده از رسانه در حوزه احیای عاشورا نوشت: «به یقین امکان بهرهگیری از رسانههای تبلیغاتی در دست قدرت برای اهلبیت وجود نداشت. رسانهی نمازهای جمعه و منابر رسمی هم در دست قدرت بود و هرگز اجازه نمیدادند که در رثای عاشورا چیزی گفته شود. از طرفی بدیهی است که صنعت چاپ که وجود نداشت و حتی کتابت امر رایجی نبود که همگان قدرت آن را داشته باشند. لذا از رسانههای دیگری استفاده کردند. مهمترین رسانهای که باید از آن استفاده میشد، حافظهی عمومی بود. برای بهرهگیری از حافظه عمومی، چه عاملی میتوانست نقش داشته باشد؟».
الف ـ رسانه شعر و ادبیات
اولین رسانهای که اهل بیت استفاده کردند، رسانهی شعر وادبیات بود. خوشبختانه این صنعت را امویان نتوانسته بودند در اختیار خود بگیرند. شاید بتوان گفت تنها رسانهای که بنیامیه نتوانستند از آن بهره بگیرند رسانه شعر و ادبیات بود. سب خاندان علی تا حد لعن آن حضرت در خطبههای رسمی نماز جمعه، بسیار انجام شد ولی جالب آن است که اشعار سروده علیه آن بزرگواران و هجو ایشان چندان در تاریخ دیده نمیشود. اگر در اشعاری مانند اشعار ابن معتز عباسی کلماتی در نقد آل ابیطالب در دوران بنیالعباس دیده میشود(1)، هرگز با توهینهای همراه لعن و سب اهلبیت که در دوران بنیامیه وجود داشت، قابل مقایسه نیست. کتاب «النزاع و التخاصم فیما بنیامیه و بنیهاشم»، اثر تقیالدین مقریزی، به دفعات در قاهره و نجف منتشر شده است. مطالعه این کتاب نشان میدهد که هرگز یک قصیده در هجو اهل بیت(ع) هیچ شاعری نسروده است. بالعکس بهرغم خفقان شدید دورهی اموی، گاه حماسهسرایان در حضور دیکتاتوران و خونخواران اموی، شجاعتهای عجیبی از خود نشان میدادند و هنگامه میآفریدند. مثل کاری که فرزدق کرده است (2). هَمّام بن غالِب معروف به فَرَزدَق از شعرای مشهور عرب در قرن اول و دوم هجری، قصیدهای که به صورت فیالبداهه در ستایش امام زینالعابدین(ع) و در برابر هشام بن عبدالملک سرود، معروف است. تاریخ سرودن این اشعار، دوران حکومت ولید بن عبدالملک اموی است. ولیعهد و برادرش هشام بن عبدالملک به قصد حج، به مکه آمده و به آهنگ طواف قدم در مسجدالحرام گذاشته است. او در هنگام طواف به سمت حجر الاسود رفت تا آن را استلام کند ولی به علت ازدحام جمعیت نتوانست به آن نزدیک شود. ناچار برگشت و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند و او از بالای آن کرسی به تماشای جمعیت پرداخت. در این میان امام زینالعابدین (ع) وارد شد و پس از طواف، به سمت حجرالاسود رفت. جمعیت با همهی ازدحامی که بود، راه را باز کردند تا امام خود را به حجرالاسود نزدیک ساخت. اطرافیان هشام سخت شگفتزده شدند. یکی از آنها از هشام پرسید: «این شخص کیست؟» هشام با آنکه علی بن حسین(ع) را میشناخت، گفت: «نمیشناسم.» در این هنگام فرزدق با شهامت گفت: «ولی من او را میشناسم». او بر روی بلندی ایستاد و قصیده معروف خود در معرفی امام سجاد را سرود (3). سرودن این اشعار برای فرزدق ارزان تمام نشد. زیرا هشام دستور داد مستمری فرزدق را از بیتالمال قطع و خودش را نیز در «عسفان» بین مکه و مدینه زندانی کردند». (4)
مدح و ستایش امام در فضای خفقان سیاسی، آن هم در حضور هشام، نه تنها گواه شهامت و شجاعت در خور تقدیر وی است، بلکه بر ارادت وی به این خاندان گواهی میدهد. افزون آنکه نشان دهندهی این معناست که بهرغم آنکه امویان که زر و زور خودرا وقف رواج توهین و سب آل علی کرده بودند و تمام ائمه جمعه را با پول و قدرت خریده و موفق شدند تا از تریبونهای نماز جمعه سراسر سرزمین اسلامی سب و لعن علی را رواج دهند، معذلک نتوانسته بودند شعرا را خریداری کنند. این نکته در زندگی شاعران مسلمان آن دوره میدرخشد و موجب افتخار این گروه است. جالب آنکه زمانی که امام سجاد (ع) از زندانی شدن او مطلع شد، مبلغ دوازده هزار درهم برای او فرستاد. فرزدق این مبلغ را پس داد و گفت: «من مدح شما را برای رضای خدا گفتم، نه برای عطا». حضرت مبلغ را باز فرستاد و فرمود: «ما اهل بیت، چون چیزی به کسی ببخشیم، باز نستانیم». (5)
به نظر اینجانب کار فرزدق نوعی جبران تاسفی است که از درون وجدان فرزدق را آزار میداد. تاسف فرزدق از فاجعه عاشورا و از اینکه او نتوانسته درآن جریان کمک کند بوده است. طبری مینویسد: سال60 ق فرزدق برای حج به سوی مکه می رفت و در منزلگاه صفاح با امام حسین(ع) که از مکه به طرف کوفه میرفت، برخورد کرد.
قَالَ الْفَرَزْدَقُ: لَقِیَنِیالْحُسَیْنُ علیهالسلام فِیمُنْصَرَفِیمِنَ الْکُوفَه. فَقَالَ: مَا وَرَاکَ یَا أَبَا فِرَاسٍ؟!
قُلْتُ: أَصْدُقُکَ؟! قَالَ علیهالسلام: الصِّدْقَ أُرِیدُ!
قُلْتُ: أَمَّا الْقُلُوبُ فَمَعَکَ، وَأَمَّا السُّیُوفُ فَمَعَ بَنِیأُمَیَّه؛ وَالنَّصْرُ مِنْ عِنْدِ اللَهِ.
قَالَ: مَا أَرَاکَ إلاَّ صَدَقْتَ! النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا وَالدِّینُ لَغْوٌ عَلَیأَلْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَایِشُهُمْ؛ فَإذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَ´ءِ قَلَّ الدَّیَّانُونَ.6
«فرزدقمیگوید: چون از کوفه باز میگشتم، حسین(ع) مرا در راه دید و گفت: ای أبوفراس، پشت سرت چه خبر بود؟
گفتم: راستشرا بهتو بگویم؟! فرمود: آری، من راستش را میخواهم! گفتم: دلهای کوفیان همه با توست؛ ولیکن شمشیرهایشان همه بر کمک و مساعدت بنیاُمیّه است؛ و یاری و نصرت هم از جانب خداست! فرمود: آری! این سخنی است که تو از روی صدق و راستی گفتی! مردم همگی بردگان و بندگان مال دنیا هستند و ادعای دینداری فقط کلام لغو و بیمحتوایی است که بر سر زبانهایشان جاری است. پاسداریاز دینشان فقط در محدودهای است که در پرتو آن، روزی مادی فراوان به دست آورند؛ و چون با غِربال امتحان و ابتلا آزمایش شوند، معلوم میشود که دینداران واقعی چه بسیار اندکاند».
خود فرزدق در یک قصیدهای به این دیدار پرداخته و گفته است:
لقیت الحسین بأرض الصفاح
علیه الیلامق و الدرق7
به نظر میرسد که سرودن ناگهانی فرزدق و قصیده معروفش در مسجد الحرام ودر نزد زائران بیت الله الحرام، آغاز تحول او و ترک تقیه در تشیع اوست. زیرا هرچند از برخوردش با حسینبن علی(ع) علاقهاش به اهل بیت آشکار است ولی به هرحال تا قبل از این جریان، فرزدق در دربار خلفای اموی از جمله ولید (8) و سلیمان (9) و… حضور داشته و در تایید جایگاه و مقام آنان اشعاری سروده است. برای نمونه درباره عبدالملکبن مروان چنین سروده است:
فالارض لله ولاها خلیفته
وصاحب الله فیها غیر مغلوب
زمین از آن خداست که آن را به دست خلیفهاش داده و صاحب خدا در زمین شکست نمیخورد.
جالب آن است که از آن پس، چنان در تشیع راد مردی نشان میدهد که به عنوان شاعر نامدار و پیشکسوت، دیگر شعرا را نیز تحریک به مقاومت و راد مردی میکند. مثلا نوشتهاند وقتی کمیتبنزیدبن اسدی «قصاید هاشمیات» را در مدح اهلبیت سرود، برای محک زدن اشعار خود، نزد فرزدق آمد. فرزدق پس از شنیدن اشعار او در پاسخ چنین گفت:
«آفرین پسرم، خوب گفتهای که «از اراذل و اوباش دست برداشتهای و هرگز تیرت به خطا نخواهد رفت و گفتارت را تکذیب نخواهند کرد»… این اشعار را انتشار بده و با دشمن دست به گریبان شو که تو از همه گذشتگان و حاضران شاعرتری». (10)
فرزدق که کاملا از واقعه عاشورا سوخته و آزرده شده بود، اشعار زیادی در هجو بنیامیه بهخصوص زیادبن ابیه (11) و معاویه سروده است.
به هرحال بعد از واقعهی عاشورا شعرا در احیاء عاشورا هنگامه کردند. شعرایی که برای آنان شعر سرودن ارزان تمام نمیشد بلکه گاه با گفتن شعر جانشان را در کف دست خود قرار میدادند. برای اثبات این مدعا کافی است کتاب «ادب الطف» آقای جواد شبر را مطالعه کنیم.
«أدبُ الطّف او شُعَراءُ الحُسین منَ القَرن الاوّل الهجری حتّی القرن الرّابع عَشَر» مجموعهای 10 جلدی به زبان عربی است که به بیان اشعار و معرفی شاعران حسینی در طول 14 قرن میپردازد. این مجموعه نگاشته مرحوم جواد شبر از ادیبان از نویسندگان عراقی در دوره معاصر است.طف نام سرزمین کربلا و نام کتاب به معنای ادبیات قیام عاشوراست.
مؤلف در این مجموعه پس از بیان مختصری از زندگی امام حسین و حادثه عاشورا به ترتیب تاریخی، شاعران و مرثیهسرایان قرن اول تا قرن چهاردهم هجری را معرفی و برخی اشعار آنها را بیان کرده است. در آغاز هر قرن نام شعرای آن قرن ذکر شده و در مواردی که شاعر در شعر یا مرثیه خود از افرادی نام برده، مؤلف به شرح حال آن افراد نیز میپردازد.
به گفته جواد شبر، مولف این مجموعه، کتاب در واقع بیان کننده ادبیات، احساسات و عقاید شیعه در حادثه عاشوراست که در قالب شعر بروز کرده است.
مولف در مقدمه بیان میکند که در صدد این نبوده و نمیتوانسته که همه اشعار حسینی را گردآوری کند، بلکه هدف ارائهی نمونههایی از شعر بوده است.
محمد جواد مغنیه بر این کتاب مقدمهای نگاشته و در آن، شعر در رثای امام حسین را شعر رمزی میداند که اشاره به مبارزه با ظلم و ستم در همهی زمانها و مکانها دارد. این کتاب به سال 1409 ق توسط انتشارات دارالمرتضی در بیروت منتشر شده است.
کتاب دیگری در سال 1380هـ.ش توسط استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی تحقیق و تصحیح و منتشر شده تحت عنوان «نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر». مولف این کتاب شخصی است به نام ضیایی صنعانی (تولد1180ق). از این کتاب چنین استفاده میشود که سنت چنین بوده که کسانی که به جامعه اقلیت تشیع میپیوستند، شعری میسرودهاند. صاحب این کتاب، زندگی این اشخاص و اشعار آنان را از قرن اول و دوم تا قرن دوازدهم جمعآوری نموده است.
سنت دیگری که در ادبیات به جا مانده، این است که در تمام قصائد، به نحوی به حادثه عاشورا گریز زده شده است. در قصیدهای که دعبل نزد حضرت علیبن موسیالرضا(ع) انشاد کرد، از ستم و ظلمی که در غصب خلافت بر اهلبیت روا شده، آغاز نمود و سرانجام به حادثه کربلا چنین اشارت کرد:
افاطم لو خلت الحسین مجدلا
وقدمات عطشاناً بشط فرات
اذا للطمت الخد فاطم عنده
واجریت انهاراً علی الوجنات (12)
ای فاطمه، اگر حسین را که بر خاک کربلا افتاده و کنار فرات تشنه لب جان داده را در خیالت تصور کنی، بر گونه خود میزنی و نهرهای آب بر صورت خود جاری میکنی.
ب ـ رسانه نوحهسرائی:
نوحه در لغت به معنی گریه و زاری کردن به آواز بلند است و در فرهنگها آن را «شعری دانستهاند که در مراسم سوگواری خوانده شود». تفاوت «مرثیه» با نوحه، عموم و خصوص است. مرثیه، هم در مدح و منقبت و هم در عزا و سوگواری ارائه میشود؛ در حالی که نوحه فقط در عزا اجرا میگردد.
«نوحه» جنبهی خبری و نقل خبر ندارد و فقط نوحهسرا با قوه خیال مطالبی را در غم فراق شخص از دست رفته میسراید.
نوحهسرایی برای واقعهی عاشورا توسط سرایندگان، به خصوص بانوان نوحهسرا (نوّاحات)، یکی از تریبونهای بسیار مهم است که اهلبیت از آن بهره گرفتهاند و میتوان گفت که امام سجاد (ع) نخستین شخصی بود که شاعران را به سرودن شعر در رثای پدر بزرگوار و یاران با وفایش تشویق کردند. از جمله این شعرا، بشیر بن جذلَمْ بود. نام او در کتب تاریخی به چند گونه ثبت شده است: بشر بن جذلم، بشیر بن جذلم، بشر بن حذلم و بشیر بن حذلم (13). از زندگی او خبری در دست نیست. از گفتوگوی امام سجاد با ایشان معلوم میشود که پدرش نیز از شاعری بهره داشته است.
هنگام بازگشت کاروان اهلبیت از شام، امام سجاد(ع) با چند تن از اهالی مدینه مواجه شدند؛ یکی از آنان بشیر بن جذلَمْ بود. امام سجّاد (ع) او را شناخت و به او فرمود: ای بشیر، پدرت شاعر بود، تو هم از شاعری بهرهای داری؟ بشیر گفت: بلی، من خود نیز شاعرم. حضرت فرمود: «ابیاتی بگو و جلوتر از ما به مدینه برو و خبر ورود ما و مصیبت قتل سیدالشهدا(ع) را به مردم اعلام کن».
بسیار جالب است به این نکته توجه کنیم که خبر قتل، مرگ و عزا را میتوان به صورت یک اعلان انجام داد ولی امام سجاد مایل است که این اعلان که اولین خبری است که به مرکز اسلام یعنی مدینه واصل میشود با یک شعر صورت گیرد. آن حضرت توجه داشتهاند که یک قطعه شعر لطیف، یک امر نه تنها ماندنی است، بلکه چیزی است که در اذهان پیر و جوان جای میگیرد و با سرعت سرسام آورمنتشر میشود. شعر رسانهای است که دارای موسیقی خاصی است که هر کس مایل است آن را زمزمه کند و برای دیگری نقل کند. شعر خود را در چارچوب و محدود به خاصی زندانی نمیکند. مرزها را در مینوردد و به سرعت گسترش مییابد.
ابنبطوطه در سفرنامه خود حکایت میکند که در یکی از شهرهای چین، قاضی شهر از او پذیرایی کرده و در مراسم پذیرایی زورقبانان بازیهایی میکردند و این امیرزاده به موسیقی ایرانی و آهنگهای ایرانی خیلی علاقه داشت و به خواهش و به دستور او زورقبانان شعری به فارسی میخواندند. ابنبطوطه که قدری فارسی میدانست، صورتی شکسته بسته از آن شعر را نقل کرده است. میگوید: «زورقبانان که میخواندند، امیر میگفت دوباره بخوانید، از سر بگیرید» و میگوید: «از بس تکرار کردند، من حفظم شد». (14) ما الان که نگاه میکنیم، این بیتی است از غزلی در بدایع سعدی:
تا دل به مهرت دادهام، در بحر فکر افتادهام
چون در نماز استادهام، گویی به محرابم دری (15)
رسیدن شعر سعدی به چین در زمان ابن بطوطه، یعنی قرن اوائل قرن هشتم، نشان دهندهی سرعت سیر شعر است. شعر، سعدی را به شیراز ایران محدود نمیسازد وحتی در همان زمان خودش یعنی قرن هفتم هجری به «کاشغر» میرساند. در گلستان آمده است که وقتی وی به جامع کاشغر درآمده، میشنود که در آن دیار اشعار پارسی سعدی رواج دارد. (16)
به هرحال از جهت اهمیت شعر است که امام سجاد (ع) ترجیح میدهد خبر شهادت پدرش را بشیر با شعر اعلام دارد و نه با یک جمله عادی. بشیر این ابیات را ساخت و با گریه و صدای رسا بر مردم مدینه فراخواند:
یا اهلَ یثرب لا مُقامَ لکم بِها
قُتِلَ الحسینُ و ادمعی مِدرارٌ
الجسمُ منه بکربلاءِ مضَرجٌ
والرأسُ منه علیَ القناهِ یُدارُ
یا أهل یثرب شیخکم و إمامکم
ما منکمُ أحدٌ علیه یُغارُ
1ـ ای اهل مدینه! دیگر در مدینه جای ماندن نیست، حسین(ع) کشته شد و اشک من به شدّت فرو میریزد.
2ـ بدن او در کربلا به خاک و خون آغشته شد و سرش بر نیزهها به گردش درآمد.
3ـ ای اهل مدینه! امام حسین (ع) شیخ و امام شماست. آیا کسی از شما برای او غیرت نمیورزد؟
بشیر گوید مردم جمع شدند و من گفتم: امام سجاد(ع) با عمهها و خواهران در نزدیکی شهر فرود آمدهاند. زن و مرد، گریان و شیونکنان بیرون دویدند.
تاثیر این اشعار آن بود که بهرغم خفقان عجیب اموی بر مدینه و مشت آهنین والی دست نشانده یزید در آن دیار، بیدرنگ هیجان و شوری عظیم در میان مردم ایجاد شد. بر اثر شنیدن این اشعار، زنی در مدینه باقی نماند، جز آنکه از خانه بیرون رفت و مردم سیاه پوشیدند و فریاد گریه و ناله سر دادند. برخی از خانمها نیز به پیروی از بشیر به نوحهسرایی پرداختند.
به این سند توجه کنید:
«راوی نقل میکند که در همان وقت جاریهای را دیدم که این ابیات سوزناک را فریاد زنان میخواند:
1ـ نعی سیّدی ناع نعاه فأوجعا
و أمرضنی ناع نعاه فأفجعا
2ـ فعیّنّی جودا بالدّموع و اسکبا
وجودا بدمع بعدد معکما معا
3ـ علی من دهی عرش الجلیل فزعزعا
فأصبح هذا المجد و الدین أجدعا
4ـ علی ابن نبیّ اللّه و ابن وصیّه
و ان کان عنّا شاحط الدّار اشسعا
1ـ خبردهندهای، خبر مرگ مولای مرا داد و دلم را به درد آورد. با آن خبر مرا بیمار ساخت و اندوهگین کرد.
2ـ پس ای چشمها فراوان اشک بریزید، باز هم اشک بریزید و با هم اشک بریزید.
3ـ بر آن کسیکه مصیبت او، عرش خدای بزرگ را به لرزه درآورد. پس این مجد و بزرگی و دین، ناقص و خوار گشتند.
4ـ بر پسر دختر پیغمبر و جانشین او گریه کن! اگرچه منزل و سرای او از ما سخت دور است. (17)
شعرای عرب در قرون اولیه پس از عاشورا با بیان مصیبتهای سالار شهیدان و حمایت از قیام آن حضرت در عرصهی شعر و ادب، فعالانه وارد عرصه شدند. کمیت اسدی، سید اسماعیل حمیری، دعبل خزاعی، منصور نمری، عبدی کوفی و دهها تن دیگر در این راه فعالانه کوشیدند. طلایهدار آنان کمیت بن زیاد اسدی (م 126ق) بود که بهترین اثر در میان آثار رثایی عصر اموی، یعنیهاشمیات، از این شاعر است:
کمیت در ایام تشریق در منی بر امام صادق(ع) وارد شد و اجازه خواست تا برای حضرت از اشعار خود بخواند.
حضرت فرمودند: این ایام بسیار شریف و باارزش است.
کمیت عرض کرد: این اشعار درباره شما سروده شده!
امام چون این جواب را بشنید فرمود تا یاران و همراهانش جمع شوند و به کمیت هم اجازه داد تا شعرش را بخواند (18). کمیت شروع به خواندن کرد، به نحوی که صدای گریهی همه بلند شد تا رسید به این اشعار:
کأنَّ حسیناً و البهالیلُ حولَهُ
لأسیافهم ما یختلی المتبتّلُ…
فلم أرَ مخذولًا لأجلِ مصیبهٍ
و أوجب منه نصرهً حین یخذل (19)
گـویـا حـسـیـن را مـیبـیـنم که بزرگانی اطرافش هستند و با شمشیرهایشان دشمنان را درو میکنند. کـسـی را نـدیدم که به خاطر مصیبتی که بر او وارد شده، شکست بخورد، درحالیکه یاری وی واجبتر از هر کسی است.
امام صادق(ع) دستها را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «اللهم اغفر للکمیت ماقدم واخر وما اسر واعلن واعطه حتی یرضی؛ خدایا گناهان گذشته و آینده و گناهان آشکار و پنهانی کمیت را ببخش و به او آنقدر عطا کن که راضی شود».
ابوهاشم اسماعیل بن محمدحمیری، معروف به سید حمیری، در عمان به دنیا آمد ولی در بصره زندگی کرد. او هر چه در فضیلت امیرمؤمنان علی(ع) گفته شده بود، به نظم درآورد و در مجلسی که ذکر اهلبیت (ع) در آن نبود، درنگ نمیکرد. وی از برجستهترین شاعران شیعه بود که در عراق میزیست و مورد عنایت خاص ائمه علیهمالسلام، به خصوص امام صادق (ع) بود. در مدح اهلبیت و مرثیه سیدالشهداء و شهدای کربلا، اشعار برجستهای سروده است.
ابو الفرج از علی بن اسماعیل تمیمی و او از پدرش روایت کرده است که گفت: در خدمت ابی عبداللّه جعفر بن محمّد (ع) بودم که دربان امام برای سیّد اجازه ورود خواست و حضرت دستور داد که او را بر آن حضرت وارد کند. پس خانوادهاش را در پشت پرده نشاند و سید داخل شد و سلام کرد و نشست. امام درخواست خواندن شعر کرد و سید این سروده خود را خواند:
أُمرر علی جَدَثِ الحسین
فقل لأعظُمِه الزکیَّه
یا أَعْظُماً لا زلتِ من
وَطْفَاءَ ساکبهٍ رَوِیَّه
فإذا مَررتَ بقبرِهِ
فأَطِلْ به وَقْفَ المطیَّه
و ابْکِ المطهَّرَ للمطهَّ
رِ و المطهَّرهِ النقیَّه
کبُکاءِ مُعْولهٍ أَتَتْ
یوماً لواحدها المنیَّه
بر قبر حسین(ع) بگذر و به استخوانهای پاکش بگو:
ای استخوانها پیوسته باران (رحمت) بر شما روان و ریزان باد.
چون به قبر حسین(ع) بگذری، چون شتر زانو بزن و درنگ کن.
و بر آن پاک نهادی که فرزند پاکمرد و پاکزنی پیراسته است،
چون مادر مهربانی که بر مرگ فرزندی از فرزندان خود میگرید، گریه کن.
در این حال اشک از دیده جعفر بن محمّد (ع) بر گونهاش ریخت و صدای گریه و شیون از خانهاش برخاست تا آنکه امام فرمود: بس کن و سیّد بس کرد. (20)
ج ـ رسانه زیارت شهیدان:
در شرائطی که هیچگونه رسانهای در اختیار اهلبیت عصمت برای رساندن پیام مظلومیت خود و جنایتی که توسط امویان در کربلا بر اهلبیت رسول الله (ص) انجام شده وجودندارد و متقابلا همهی رسانههای رسمی دردست مزدوران قدرت است و سعی دارند که این جنایت پوشیده شود و بالاتر آنکه به عنوان موفق شدن و پیروز شدن بر معترضین، جنایت انجام گرفته را توجیه کنند، اهلبیت (ع) موضوع زیارت شهیدان را مطرح میسازند.
زیارت، آنچنانکه در کتابهای لغت آمده، به معنای دیدار کردن و قصد و آهنگ چیزی کردن است. در کتاب مفردات راغب اصفهانی آمدهاست: «زور: الزوار اعلی الصدر و زرت فلاناً تلقیته بزوری اَو قَصدت زوره نحو وجهته»: یعنی زور (ریشه کلمه زیارت) به بالای سینه گویند و فلانی را زیارت کردم، یعنی با بالای سینهام او را ملاقات کردم، یا اینکه قصد نمودم بالای سینه او را. (یعنی او را ببینم، چرا که انسان همیشه سر و بالای سینه مخاطب و زائر را زیارت میکند و به پای شخص کاری ندارد). هنگامی که به سویش توجه نمودم. احمد بن فارس میگوید: «زائر را از آن جهت زائر میگویند که وقتی به زیارت تو میآید، از غیر تو عدول میکند و روی میگرداند».
مباحث کلامی زیارت قبور
زیارت قبور امامان ملازم با چند موضوع و اصل کلامی است:
1ـ تجرد روح. اگر روح مجرد نباشد و انسان صرفا مجموعهای از گوشت و پوست و استخوان باشد و با مرگ چیزی از آن باقی نباشد، زیارت قبور هم معنا ندارد. تجرد روح شخص مزور است که مرگ ندارد و همواره باقی است.
2ـ موضوع امامت معنوی. اگر امامت را ما فقط یک مفهوم رهبری سیاسی معنا کنیم با مرگ رهبر، هرچند یک سری تعلیماتش باقی است ولی دیگر ارتباط با روح او معنا ندارد. رهبران جهان با مرگشان اگر چیزی باقی بماند، صرفا تعلیمات مکتوب آنهاست. ولی در امامت معنوی، مرگ رهبر مطرح نمیگردد.
اینکه در زیارتنامهها ما میخوانیم: اشهد انکتری مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی. این همان ارتباط معنوی است. یعنی همراه شدن با تجربه معنوی شخص مزور است. این است معنای «عارفا بحقه» که در مورد زیارت برخی ائمه آمده است. (21)
3ـ زیارت حضرت سید الشهداء در میان شهیدان تاریخ معنا و مفهوم خاصی دارد. زیرا بنیامیه به کشتن ایشان اکتفا نکردند، بلکه ابدان آنان را زیر سم اسبان کوبیدند و بدون دفن رها کردند. (22 ) این حرکت صرفا ناشی از یک حقد وکینه نبود، بلکه منظورشان آن بود که این جریان پیروزی قدرت اسلام بر یاغیان و طاغیان و تفرقهاندازان در جمعین مسلمانان معرفی کنند. حال بهرغم این خواسته قدرت، ببینیم که حرکت جابربن عبدالله انصاری چه معنا میدهد؟
جابر شخص عادی نیست. وی از باقی ماندههای صحابی رسول خداست. او با هجرت پیامبر اکرم از مکه به مدینه، از جوانانی بود که در بیشتر غزوهها و سریّهها حضور داشت. غزوة حمراءالاسد، که در سال چهارم هجرت و در پی غزوه احد رخ داد، اولین تجربهی جنگی جابر بود. به فرمودهی پیامبر اکرم، فقط شرکت کنندگان در غزوهی احد اجازه همراهی با آن حضرت را در این ماموریت نظامی داشتند، اما جابر تنها کسی بود که بهرغم غایب بودن در غزوهی احد، در این جنگ شرکت کرد، زیرا رسول اکرم عذر وی را پذیرفت. (23 )
جابر در مسجد نبوی حلقهی درس داشت و حدیث املا میکرد و شماری از تابعین از وی علم میآموختند و حدیث او را مینوشتند. (24) شیخ طوسی جابر را اولین زائر امام حسین (ع) دانسته و روز ورود او را به کربلا، بیستم صفر همان سال دانسته است. (25)
از نحوهی حرکت جابر از مدینه و وقایع بین راه، بهطور دقیق خبری در دست ما نیست. فقط به نقل شیخ طوسی، عطیه عوفی وی را همراهی میکرده است. عَطِیَّة بن سَعد بن جُناده عَوفی، مرد بسیار بزرگی است. وی پنج جلد تفسیر قرآن تالیف کرده است. (26)
حرکت کردن جابر که پیرمردی نابیناست از مدینه به سوی کربلا به یقین مخفیانه و پنهانی نبوده و علنی بوده است. علنی بودن این حرکت در فضای خفقان اموی بسیار جالب و پر معناست. میتوان گفت آغاز یک قیام است. گرچه دلایل تاریخی چندان در دست نیست ولی امری طبیعی است که حرکت جابر از مدینه منزل به منزل تا کوفه با مطلع شدن مردم بین راه اتفاقاتی عظیمی بیفتد. مردم مسلمان که از آمدن صحابی بزرگ پیامبر(ص) مطلع شوند، به طور طبیعی میپرسند که جابر به کجا و برای چه میرود؟
این حرکت از جابر نشان دهندهی رسالت یک عالم در فرهنگ اسلامی است. عالم نمیتواند در مقابل ظلم و ستم بیتفاوت و ساکت باشد. جابر به یقین میداند که سکوت وی به معنای نوعی تایید این حادثهی شرمآور است.
مطالعه و دقت در جریان زیارت جابر و بهخصوص امعان نظر در حرکات وی و نیز جملات صادره از وی به عنوان زیارتنامه در واقع مهر بطلانی است بر کلیهی اهداف شوم امویان.
عطیه میگوید:
جابر وارد رودخانه فرات شد و غسل (زیارت) کرد؛ آنگاه لنگی بر کمر بست و حولهای بر دوش انداخت (همانند لباس محرم) و سپس خود را خوشبو نمود و به سمت قبر امام حسین(ع) حرکت کرد. به هنگام حرکت همواره ذکر می گفت، تا آنکه به قبر نزدیک شدیم.
در آن هنگام به من گفت: دستم را روی قبر بگذار. هنگامی که دستش را روی قبر گذاشتم، جابر بیهوش بر روی قبر افتاد.
(من آب به صورت جابر پاشیدم تا به هوش آمد. آنگاه سه بار صدا زد» یا «حسین(ع)»
و ادامه داد: «حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ» (آیا دوست، پاسخ دوستش را نمی دهد؟!)
سپس با خودش گفت: «چگونه (حسین) پاسخت را بدهد، در حالی که میان خون آغشته شده و بین بدن و سرش جدایی افتاده است؟»
سپس افزود: «فَاَشْهَدُ اَنَّکَ ابْنُ خَیْرِ النَّبِیِّینَ، وَ ابْنُ سَیِّدِ الْمُوْمِنینَ، وَ ابْنُ حَلیفِ التَّقْوی، وَ سَلیلُ الْهُدی، وَ خامِسُ اصْحابِ الْکِساءِ، وَ ابْنُ سَیِّدِ النُّقَباءِ، وَ ابْنُ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ النِّساءِ، وَ ما لَکَ لاتَکُونُ هکَذا وَ قَدْ غَذَّتْکَ کَفُّ سَیِّدِ الْمُرْسَلینَ، وَ رُبِّیتَ فِی حِجْرِ الْمُتَّقینَ، وَ رَضَعْتَ مِنْ ثَدْیِ الاْیمانِ، وَ فُطِمْتَ بِالاْسْلامِ، فَطِبْتَ حَیّاً، وَ طِبْتَ مَیِّتاً، غَیْرَ اَنَّ قُلُوبَ الْمُوْمِنینَ غَیْرُ طَیِّبَه لِفِراقِکَ، وَ لا شاکَّه فِی الْخِیَرَهِ لَکَ، فَعَلَیْکَ سَلامُ اللهِ وَ رِضْوانُهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّکَ مَضَیْتَ عَلی ما مَضی عَلَیْهِ اَخُوکَ یَحْیَی بْنُ زَکَرِیّا»؛ (گواهی میدهم که تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند سرور مومنان و فرزند هم پیمان تقوا و از سلاله هدایتی. تو پنجمین فرد از اصحاب کسایی، و فرزند بزرگ نقیبان و فرزند فاطمهای که بانوی همه زنان است. چرا چنین نباشد! (و این همه شرافت و بزرگی نداشته باشی) در حالی که بزرگ پیامبران با دست خویش به تو غذا داد و در دامن پرهیزکاران پرورش یافتی و از پستان ایمان شیر نوشیدی و با اعتقاد به اسلام از شیر باز گرفته شدی؛ تو پاک زیستی و پاک از دنیا رفتی، جز آنکه دلهای مومنان از فراقت آسوده نیست در حالی که شک ندارند جایگاه بلندی برای توست؛ پس سلام و رضوان الهی بر تو باد. و (من) گواهی میدهم که تو بر همان طریقی رفتی که برادرت یحیی بن زکریا رفت و در دفاع از حقّ به شهادت رسید.
آنگاه چشمش را (مانند یک انسان بینا) به اطراف قبر گردانید و (خطاب به سایر شهیدان) گفت:
«اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَیُّهَا الاْرْواحُ الَّتی حَلَّتْ بِفِناءِ الْحُسَیْنِ، وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ، اَشْهَدُ اَنَّکُمْ اَقَمْتُمُ الصَّلاهَ، وَ آتَیْتُمُ الزَّکاهَ، وَ اَمَرْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَیْتُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدینَ، وَ عَبَدْتُمُ اللهَ حَتّی اَتاکُمُ الْیَقینُ»؛ (درود بر شما ای ارواحی که بر آستان حسین فرود آمده، و در کنارش آرام گرفتید؛ گواهی می دهم که شما نمازرا بر پا داشتید و زکات را ادا کردید، امر به معروف و نهی از منکر نمودید و با ملحدان و بیدینان پیکار کردید و تا هنگام مرگ خدارا عبادت نمودید).
آنگاه افزود: «وَ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَقَدْ شارَکْناکُمْ فیما دَخَلْتُمْ فیهِ»؛ (سوگند به خدایی که محمد را به حق برای پیامبری برانگیخت، ما با شما شهیدان در راهی که وارد شدهاید، شریکیم!)
«عطیّه» که این سخن را شنید، با شگفتی پرسید: «چگونه ما شریک (رزم و شهادت) آنها هستیم، با آن که (برای یاری حسین، نه فراز و نشیبی را پیمودیم و نه شمشیری زدیم، درحالی که اینان، میان سرها و بدنهایشان جدایی افتاد (و به شهادت رسیدند) و فرزندانشان یتیم شدند و زنانشان بی شوهر؟» جابر پاسخ داد: «یا عَطیَّهُ! سَمِعْتُ حَبیبی رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه وآله) یَقُولُ: «مَنْ اَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ، وَ مَنْ اَحَبَّ عَمَلَ قَوْم اُشْرِکَ فی عَمَلِهِمْ»، وَ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نَبیّاً انَّ نِیَّتی وَ نِیَّهَ اَصْحابی عَلی ما مَضَی عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ وَ اَصْحابُهُ»؛ (ای عطیّه! از حبیبم رسول خدا شنیدم که میفرمود: «هرکس گروهی را دوست داشته باشد در قیامت با آنان محشور خواهد شد و هر کس عمل گروهی را دوست داشته باشد، در عمل آنها شریک است». سوگند به خدایی که محمّد را به حق برای رسالت برانگیخت، [اگر من بر اثر ناتوانی نتوانستم همراه امام حسین باشم]، ولی نیّت و خواسته من و یارانم، بر همان مسیری است که حسین و یارانش پیمودهاند.
حرکت این عالم بزرگ با این گفتهها با توجه به اهمیت جایگاه شخصی جابر در میان جامعه آن روز، میتوان گفت که کوبندهترین ضربهای بوده که وی با استفاده از خون سید الشهداء(ع) بر پیکره قدرت غیر مشروع اموی وارد آورده است».
1 . جعفریان، رسول، منازعه طالبیان و عباسیان و تفسیر تاریخ اسلامی (بررسی شعر ابن معتز عباسی). وب لاین جعفریان
2 . کشف الغمه، اربلی، ج2، ص80
3 . بخشی از قصیده فرزدق در توصیف امام زین العابدین(ع):
والبیت یعرفه والحلّ والحرم
هذا الذی تعرف البطحاء وطأته
هذا التقی النقی الطاهر العلم
هذا ابن خیر عبادالله کلهم
بجدّه انبیاء الله قد ختموا
هذا ابن فاطمة ان کنت جاهله
العرب تعرف من أنکرت والعجم
ولیس قولک من هذا بضائره
یستوکفان و لایعروهما عدم
کلتا یدیه غیاث عم نفعهما
یزینه اثنان حسن الخلق والشیم
سهل الخلیقة لاتخشی بوادره
حلو الشمائل تحلو عنده نعم
حمال اثقال أقوام اذا افتدحوا
لولا التشهد کانت لاءه نعم
ما قال لا قطّ الا فی تشهده
عنها الغیاهب والاملاق والعدم
عمّ البریة بالاحسان فانقشعت
الی مکارم هذا ینتهی الکرم
اذا رأته قریش قال قائلها:
فما یکلّم الا حین یبتسم
یغضی حیاء و یغضی من مهابته
من کف أروع فی عرنینه شمم
بکفه خیزران ریحه عبق
دیوان الفرزدق، ج2، ص178ـ181
4 . همان
5 .همان
6 . تاریخ طبری، ج7ص69 29
7 . حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج3ص412
8 . همان، ج8ص 96
9 . ذهبی، تاریخ الإسلام، ج7،ص212؛ الفتوح، ابن أعثم، ج7، ص183
10. مسعودی، مروج الذهب، ج2 ص 231
11 .الکامل، ابن اثیر، ج11، ص37؛ تاریخ طبری، ج7، ص2853
12 . امینی، الغدیر، ج2ص372٫
13 . ابن طاووس، الملهوف، 1417ق، ج1، ص226؛ امین، اعیانالشیعة، 1371ق، ج3، ص582؛ شرفالدین، المجالسالفاخرة، 1421ق، ج1، ص148
14 . ابنبطوطه، 1359، ج2: 75
15 . سعدی، 1385: 867
16 . رک: گلستان سعدی، فصل عشق و جوانی
17 . ابومخنف، 1419 ق، ج 1، ص 503 به بعد؛ ابن طاووس، الملهوف، 1417ق، ج1، ص227؛ شبر، ادب الطف أو شعراء الحسین علیهالسلام، نجف،دار المرتضی، بیتا
18 .امینی،الغدیر، 1416، ج 2، ص 42
19 . همان، ص 182
20 . شبر، ادب الطف، ج1، ص198ـ199
21 . بحار الانوار، ج 99، ص 35
22 . طبری، تاریخ، ج5 ص415
23 . رک: ابن سعد، طبقات،ج 2، بخش 1، ص 34؛ بلاذری، الفتوح،ج 1، ص 402ـ403
24 . رک: ابن عساکر، ج 11، ص 233؛ خطیب بغدادی، 1974، ص 104؛ ابن حجر عسقلانی، ج 1، ص 435
25 . شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص730 و بحارالأنوار، ج 95، ص 195.
26 . ممقانی، تنقیح المقال، ج2ص253
27 . سید بن طاووس، مصباح الزائر، ص 286 ـ 288؛ بحارالأنوار، ج 98، ص 329 ـ 330
نظر خود را بنویسید