فردای کرمان - سیدمحمدعلی گلابزاده: در جریان سفر ریاست محترم جمهوری به کرمان، نشستی با عنوان نخبگان برگزار شد و بر اساس فهرست تهیه شده ـ که نهادهای فرهنگی از جمله نهاد ارشاد اسلامی نیز چندان نقشی در آن نداشتند و ضوابط خاصی بر آن حاکم است ـ عدهای در این نشست حضور یافتند و جمعی نیز بیخبر و بیدعوت ماندند. در این میان، نامورانی که پرچم نخبگی آنان بر فراز فرهنگ و ادب و هنر این دیار برافراشته است و نامشان یادآور ارزشهای فرهنگی است، نه تنها گلایهای نکردند، بلکه حتی از طرح موضوع و هرگونه بیانی در این رابطه خودداری نموده و آنجا که مورد سؤال قرار گرفتند، با لبخندی گفتند: ما که نخبه نیستیم، این اظهارنظر نه از روی طعنه، بلکه به عنوان نشانی از نخبگی بر زبان آنها جاری گردید. حالا بماند که معدودی دوستان، در شبکههای مجازی، رایت انالحق برافراشته و گلایهها کردند، غافل از اینکه ویژگی نخبگان، عدم ادعا و پرهیز از خودخواهی و خودمحوری است. شاید این خاطره، بهترین نمونه تشخیص نخبه از نخبهنماها باشد.
سالها پیش، دوست نازنینم دکتر اسعدی، دبیر همایش چهرههای ماندگار، روزی به من گفت: تو که با استاد باستانی انس و الفتی داری، بگو دعوت ما را بپذیرد و در این همایش حضور پیدا کند. گفتم: چرا خود شما به ایشان نگفتی؟ جواب داد، هر بار که گفتم، پاسخ داد کار شما گزینش و معرفی نخبگان است و من هنوز نخبه نشدهام!
با اینکه میدانستم پاسخ استاد به من نیز، جز این نخواهد بود، معذالک پذیرفتم، اما درخواست من بینتیجه ماند، آخرین باری که از استاد، خواهش کردم این دعوت را بپذیرد، به من گفت: نخبههای بسیاری هستند که باید مورد عنایت قرار گیرند، از جمله این آقای دکتر رضا شعبانی، استاد دانشگاه و پژوهشگر حوزه «افشاریه» که خدمات او ماندگار است.
از این ماجرا قریب 20 سال میگذرد تا چند روز پیش، بر سبیل ارادت، با دکتر شعبانی تماس گرفتم تا هم احوال ایشان را جویا شوم و هم سؤالی بپرسم، وقتی صحبت به پایان رسید و ایشان ارادت و اخلاص خود را نسبت به کرمانیها ابراز داشت، یاد گفتة استاد باستانی افتادم و موضوع را برای ایشان تعریف کردم، دکتر شعبانی گفت: شگفتا که چقدر دل به دل استاد باستانی راه داشت، زیرا بدون آنکه از صحبت او نسبت به خودم آگاه باشم، زیر دعوتنامهای که از همایش چهرههای ماندگار برایم آورده بودند نوشتم: از من نخبهتر، استاد باستانی پاریزی و استاد احسان اشراقی است، اول آنها را دریابید».
آیا به راستی این مانیفست نخبگان و مبنای گزینش آنان نیست؟ کدام نخبة واقعی از اینکه در فلان جلسه دعوت نشده، اشک ماتم میریزد و غمنامه میسراید و وا اسلاما سر میدهد؟ نخبة واقعی در این بیکرانة هستی، خود را به هیچ هم نمیانگارد، درست مانند پاسخ شیخ ابوسعید ابیالخیر به آنکه گفته بود « بوسعید هیچ است» پیغام فرستاد که «آن هیچ هم شمائید» و ما آن هیچ هم نیستیم. نخبة واقعی چنان در اندیشههای ژرف فرهنگی و هنری و علمی و عرفانی خود غوطهور است که انگار جهان دیگری جز این، در میان نیست، چه رسد به اینکه در یک جلسه دعوت بشود یا نشود و اینکه چرا دیگران به عنوان نخبه از او پیشی گرفته و درصدر نشستهاند و او از نگاه اصحاب گزینش بدور مانده است، درست مانند دو نخبة بزرگ تاریخ و ادب و سیاست ایران و اسلام یعنی «شیخ بهائی» و «میرداماد»، دو مشاور گرانسنگی که همة بالندگیهای شاه عباس بزرگ، مدیون این دو نخبه و نابغة تاریخ است. روزی که شاه عباس در راه مشهد با این دو همراه بود برای امتحان آنها، در حالی که اسب شیخ بهائی جلوتر از اسب میرداماد حرکت میکرد، به او گفت: «این میرداماد چقدر بیعرضه است که اسبش همیشه عقب میماند» شیخ بهائی گفت: «آن اسب، کوهی از دانش را بر پشت خود دارد و از تند رفتن عاجز است». دقایقی بعد، خود را به میرداماد رساند و گفت: این شیخ بهائی چقدر خودخواه است که اسبش را جلوتر از تو میراند. میرداماد گفت: آن اسب، گنجینهای از فرهنگ و فرزانگی و دانش را بر پشت خود دارد و از خوشحالی، بال در آورده و پرواز میکند.
آری نخبگان واقعی بجای آنکه از رهیافتگان در یک جلسه، بار غمی بر دل بنشانند، با خود میگویند: حتماً آنها بهتر از ما بودهاند و ویژگیهائی دارند که ما غافل از آنیم. نخبة واقعی چنین است.
البته، آنچه باقی میماند، قضاوت جوانانی است که شاید بدلیل عدم پختگی در وادی داوری اینگونه اظهارنظر کرده و میگویند: وقتی بهای دوغ و دوشاب یکی است، چه دلیلی دارد که ما جان بکنیم و تلاش کنیم و برای رسیدن به قلههای رفیع دانش و فرزانگی، روزگار خود را هدر دهیم؟!، باشد تا با پشت سر گذاشتن دوران جوانی و گذار از غرور این روزگاران، آنها نیز در قضاوت خود تجدید نظر کنند.
سخن آخر: بیانی از «پیتر کری» نویسندة نامدار استرالیائی که گفت: صدای درونیتان را پیدا کنید و آن را روی کاغذ بیاورید و بنویسید» شاید این دلنوشته، صدای درونی نخبههای عزیزی باشد که با متانت و بیتوجهی به ظواهر، پاسدار ارزشهای فرهنگی هستند و ما نیز همواره وامدار احسان آنان هستیم.
نظر خود را بنویسید