فردایکرمان – گروه فرهنگوهنر: دکتر «جمشید روستا»، استاد تاریخ و عضو هیات علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان، کوششهای فراوانی صرف شناخت و معرفی تاریخ کرمان کرده، و تا به حال چندین اثر دربارۀ کرمان منتشر کرده که تازهترین آن کتاب «قراختاییان از آغاز تا فرجام» است.
یادداشت دهم «هفتورنگ» به قلم «دکتر جمشید روستا» را، در ادامۀ مجموعه یادداشتهایی که تاکنون به قلم ایشان منتشر میکردیم، با مخاطبهای علاقهمند «فردای کرمان» به اشتراک میگذاریم.
در ادامه بخش اول این یادداشت را میخوانید:
اگرچه نظرات متفاوتی دربارۀ زمان تولّد خواجوی کرمانی وجود دارد اما بدون تردید نظر خودِ خواجو در این باره بر همه ارجح است. خواجو در این باره چنین سروده است:
برین مینوی مینا فام زرکار
چو آدم گشته گندم را خریدار
شبِ روزِ الف از مَه شده کاف
فکنده آهوی شب نافه از ناف
رسیده ماه ذوالحجه به عشرین
به بام آورده گردون خشت زرّین
ز هجرت ششصد و هشتاد و نه سال
شده پنجاه روز از ماه شوال
وگر عقدت ز رومی میگشاید
دو افزون بر هزار و ششصد آید
ورت خود یزدجردی میدهد دست
یکی را طرح کن از ششصد و شصت
ور از زیج ملکشاهی سگالی
شده هفده زدی ماه جلالی
دو صد را ضبط کن وانگه دو شش خواه
که روشن گرددت سال ملکشاه
ز پیران پرس کین چندست و آن چون
که از پیر آید این تاریخ بیرون
چنین آمد حروف هفت هیکل
نجوم چرخ را این بود مدخل
من از کتم عدم برداشتم راه
سمن زار وجودم شد چراگاه
(خواجوی کرمانی،1370: 707).
بنابراین به تصریح خود خواجوی کرمانی، تولّد وی در شبِ یکشنبه بیستم ذیالحجه سال 689 ه.ق مطابق با 1602 رومی، 659 یزدجردی و 17 دیماه سالِ 212 جلالی به وقوع پیوسته است. (خواجوی کرمانی،1374: مقدّمه/ 3). ولادتِ خواجو در دارالملکِ کرمان ـ که آن زمان بردسیر یا گواشیر نامیده می شد ـ رخ داد؛ از همین رو دوران تولّد وی همزمان با حکومت قراختاییان در کرمان بوده است. حکومتِ قراختاییان کرمان در سال 619 و به اقوال دیگر 620 یا 621 ه.ق توسط فردی با نامِ بُراقِ حاجب تأسیس شد و پس از بیش از هشت دهه حاکمیت بر کرمان در اوایل قرن هشتم هجری قمری، توسط ایلخانانِ مغول، از میان رفت.
بنابراین با توجه به نظرِ خود خواجو -که تولّدش را در سال 689 ه.ق میداند ـ وی همزمان با آخرین سالهای حکومت سلطان جلال الدّین سیورغتمش قراختایی از مادر زاده شد و وی را محمود نام نهادند:
پدر محمود کرد آن لحظه نامم
ولیکن من نمیدانم کدامم
چو محمود ار به معنی سرفرازم
غلام هندوی زلف ایازم
(خواجوی کرمانی،1370: 708).
برخی نویسندگان ضمن اشاره به نام اصلی خواجو یعنی محمود، القاب و کُنیههای مختلفی نیز به نام او الحاق کردهاند. چنانکه قاضی نورالله شوشتری در مجالسالمومنین (ر.ک: شوشتری،1354: 2/642)، رضا قلیخان هدایت در مجمعالفصحا (ر.ک: هدایت،1339: 2/27) و سعید نفیسی در نخلبند شعرا (ر.ک: نفیسی،1307: 4) او را ابوالعطا محمود بن علی بن محمود، ثبت کردهاند و افرادی چون محمّد صدیقخان بهادر (ر.ک: بهادر،1386: 237) صادق رضازاده شفق (ر.ک: شفق،1352: 479) و حسینقلی ستوده (ر.ک: ستوده،1347: 2/295) نام وی را به صورت کمالالدّین ابوالعطا محمود بن علیبن محمود کرمانی ذکر کردهاند. در برخی مآخذ، نام خواجو متفاوت از آنچه که گفته شد ثبت شده است چنان که مؤلّف "تذکره میخانه" نام وی را افضلالدّین خواجوی کرمانی نوشته است(ر.ک: قزوینی،1340: 75) و امین احمد رازی نام او را محمّدبن علی ضبط کرده اگرچه در لقب و کُنیت از دیگران پیروی نموده است: «کمالالدّین خواجو از اکابر آن دیار بوده کُنیتش ابوالعطا و اسمش محمّدبن علی است» (رازی،1378: 1/292). با همۀ این بحثها باید گفت که چون وی نام خود را در اشعارش محمود آورده است، بنابراین « بحث در این مورد از مقوله اجتهاد در مقابل نص است» (صفا،1378: بخش دوّم جلد 3/888).
نکتۀ دیگری که باید به آن اشاره شود در باب عنوان خواجو است. برخی همچون عبدالنبی قزوینی معتقدند که این عنوان را خواجو از همان ابتدای طفولیت داشته است: «بر سبیل اشفاق و مهربانی والدّین او را خواجو میخواندند چنان که رسم پدر و مادرست که اطفال را نوازشی مینمایند» (قزوینی،1340: 75). سعید نفیسی نیز این موضوع را تأیید کرده و در این باره مینویسد « این نام را در طفولیت، مُحبّین خواجو بدو دادهاند و به همین نام در میان خانواده و آشنایان معروف بوده و پس از آن که شاعری را آغاز کرده به پاس خاطره روزگار کودکی این تخلّص را اختیار کرده است» (نفیسی،1307: 8). محمود عابدی، نظر دیگری را بیان می کند وی مینویسد تخلّص خواجو به سبب نسبت او با طایفۀ خواجگان بوده است (ر.ک: عابدی،1386: 32). و این قول با این مطلب منطبق است که خواجو در خانواده اشرافی به دنیا آمده و از بزرگ زادگان کرمان بوده است. (ر.ک: سمرقندی،1337: 277؛ شوشتری،1354: 2/642؛ قزوینی،1340: 75).
همزمان با تولّد خواجو، چالشهای سیاسی مابینِ مدعیانِ تاج و تختِ کرمان زیاد بود و سلطان جلالالدین با خواهر ناتنیاش به نام پادشاه خاتون، زد و خورد زیادی داشت. این درگیریها اوضاع کرمان را آشفته ساخته بود. (منشی کرمانی ، 1362 : 69 ). سرانجام نیز پادشاه خاتون در سال 691 ه.ق بر تخت حکومت کرمان جلوس کرد. با توجّه به تولّد خواجو در ذیالحجه سال 689ه.ق، وی همزمان با قدرت گیریِ پادشاه خاتون قراختایی در کرمان، کودکی دوساله بوده است. جلوس پادشاهخاتون بر تخت حکومت کرمان از همان آغاز با کشمکشهای درون دربار قراختایی همراه بود و پادشاهخاتون، بلافاصله پس از دستیابی به حکومت کرمان، برادرش جلالالدّین سیورغتمش را گرفته و در قلعه زندانی کرد و نگهبانانی بر وی گماشت (حافظ ابرو،1378: 3/79). اگرچه سیورغتمش یکبار توانست از زندان خواهر فرار کند امّا تلاشش برای باز پسگیری حکومت کرمان به علت نفوذ پادشاه خاتون بر ایلخان گیخاتو (همسرِ پادشاه خاتون) به جایی نرسید و پادشاه خاتون مجدداً وی را زندانی نمود (ر.ک: منشی کرمانی،1362: 72) و از آنجا که سیورغتمش را مُخلّ حکومت خود میدانست فرمان قتلش را در شب بیست و هفتم ماه رمضان سال 693 ه.ق صادر کرد (همان: 73) و چند تن از خادمان وی، سیورغتمش را کشتند.(ر.ک: وصاف الحضره شیرازی، 1338: 3 / 293. آیتی،1372: 167). پادشاه خاتون که میدانست انتشار خبر قتل سیورغتمش اوضاع را آشفتهتر میکند بعد از قتل سیورغتمش اعلام کرد که وی از غصّه بر خود کارد زده و مرده است و برای این منظور مراسم سوگواری برپا نمود و طی همان مراسم سیورغتمش را به خاک سپرد.(ر.ک: منشی کرمانی،1362: 73).
قتلِ سیورغتمش، اوضاع را بدتر کرد و حامیان وی به فکر انتقام افتادند و سرانجام نیز در سال 694 ه.ق کردوجین، همسرِ سیورغتمش با حمایتِ ایلخان بایدو توانست شهر کرمان را فتح کرده و پادشاه خاتون را اسیر نماید. به دستور بایدو و صد البته با اصرار کردوجین، پادشاه خاتون، به همان شکلی که برادر را خفه کرده بود، خفه شد. (شبانکارهای، 1363: ج2، ص203 ؛ وزیری، 1375: صص 464-465).
بدون تردید زندگی خواجو (که در این زمان پنج ساله بود) و خاندانش نیز از این آشفتگیها در امان نبوده و مطمئناً دچار تنش گردیده است؛ جانشینانِ پادشاه خاتون نیز نتوانستند اوضاعِ کرمان را سر و سامان دهند و این موضوع سبب آشفتگی بیشتر شد. مابین سالهای 694 تا 704 ه.ق دو نفر از قراختاییان با نامهای محمدشاه و شاه جهان قراختایی بر کرمان حکومت کردند و چون این دوران، زمانهی ضعف و انحطاطِ قراختاییان بود و از دوران اوجِ تَرکان خاتون قراختایی خبری نبود؛ از همین رو مردمانِ کرمان و از آن جمله خاندانِ خواجو نیز وضعیت بغرنجی را از سر می گذراندند.
همزمان با آشفتگیهای کرمان و محاصره و قحطیهای این شهر مابین سالهای 699 تا 701ه.ق؛ خواجو -که سنین ده تا دوازده سالگی را میگذراند- این وضعیت بغرنج را از نزدیک لمس کرد و ظاهراً در همین زمان پدرش نیز وفات یافته است. اگرچه وی در هیچ یک از اشعار و نوشتههایش به خانوادۀ خود اشاره نکرده است (ر.ک: خواجوی کرمانی،1374: مقدّمه/ 4) امّا بر اساس گفتهی صاحب کتابِ تذکره میخانه، پدر خواجو، در زمانی که خواجو به سن رشد رسیده وفات یافته است: «چون افضلالدّین به سن رشد و تحیر رسید، پدرش داعی حق را لبیک اجابت گفت». (قزوینی،1340: 75). امّا اینکه دقیقاً این اتفاق همزمان با چه سالی صورت گرفته است مشخّص نیست؛ از طرفی میتوان حدس زد که شاید این اتفاق همزمان با همین قحط و غلایی باشد که ناصرالدّین منشی در باب آن نگاشته است. (ر.ک: منشی کرمانی،1362: 88).
با سقوط قراختاییانِ کرمان؛ ایلخان اولجایتو، حکومتِ این منطقه را به یکی از امرای غوری با نام ملک ناصرالدّین محمّد بن برهان داد و وی با آمدنِ به کرمان سعی در بهبود اوضاع نمود. همزمان با این شرایط سیاسی، خواجو روزگار خود را به کسب علوم متداوّل آن زمان و دریافتن رموز شاعری که همواره در آرزوی آن بود گذراند. گویا خواجو در زمان کودکی خوابی دیده بود و معبّران او را نوید داده بودند که شاعری مشهور در عالَم خواهد شد:.
در صغر سن و زمان صبا
بود در آئینۀ وقتم صفا
طبع من از صحبت آموزگار
گشته مبرّا ز غم روزگار
ز آتش فکرت جگرم پر ز تاب
آمده جان با دل من در خطاب
کی دل از این دفتر سیمین ورق
کی بود آن روز که خوانی سبق
چون فلک پیر جواهرفروش
کرد نهان آئینۀ هفت جوش
شبرو خوابم در مردم ببست
دیده ام از دیدۀ انجم ببست
دیدم ازین پنجرۀ تابناک
کرده ملک روی در ایوان خاک
آمده چون بدر منیرم به بام
سوی من آورده ز حضرت پیام
طلعتی از نور برآراسته
لعبتی از حور گرو خواسته
منظرش از خلد برین برده آب
عارضش از قرص قمر برده تاب
گشته جهان روشن و خور ناپدید
شب شده نایاب و سحر ناپدید
در نظرم داد تکلّم بداد
در دل من چشمه جان برگشاد
صبحدم از پرتو آن آفتاب
ذرّه صفت گرم بجستم ز خواب
باز نمودم به معبّر تمام
گفت که ای طوطی شیرین کلام
ملک سخن زانِ تو خواهد شدن
عقل، ثناخوان تو خواهد شدن
تیر حدیث تو به جوزا رسد
نام بلندت به ثریا رسد
از سخن وحی بباید گذشت
زان که در این خطّه فیروزه دشت
حامل مکتوب چو کردی نزول
مهر شد این نامه به نام رسول
گوش کن این نکته فرخ سروش
عقل بود پیش خداوند هوش
و آن گل مشکین که دمد زین چمن
با تو بگویم که چه باشد سخن
خوش دل (خواجو) که ازین لاله زار
تازه شدش جان به نسیم بهار
(خواجوی کرمانی،1370: 42-41).
چنانکه خواجو در تحقّق بخشیدن به این خواب تلاش فراوان نمود و توانست در ابتدای جوانی استعداد خود را برای شعر گفتن نمایان کند. امری که صاحبِ کتاب تذکرۀ میخانه نیز به آن اشاره کرده است. وی در این باره مینویسد: «خواجو در اوّل جوانی و آغاز نوبهار زندگانی در مقام انتظام نظم شد و بنا بر لقب والدین، تخلّص خود را خواجو قرار داد» (قزوینی،1340: 75). چنانکه طولی نکشید که وی توانست با سرودن غزلیات مرغوب و به غایت مطبوع، نظر بزرگان و فاضلان را به خود جلب کرده و به شهرت برسد.(ر.ک: نفیسی،1307: 33-32).
منابع
- آیتی، عبدالمحمد (1372) . تحریر تاریخ وصاف ، چ 2 ، تهران : موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی پژوهشگاه.
- بهادر، محمد صدیقخان(1386). تذکرۀ شمع انجمن، تصحیح و تعلیقات محمد کاظم کهدویی، یزد: دانشگاه یزد.
- حافظ ابرو، شهاب الدین عبدالله خوافی (1378) . جغرافیای حافظ ابرو مشتمل بر جغرافیای کرمان و هرموز، به تصحیح صادق سجادی ، ج 3 ، تهران : دفتر میراث مکتوب.
- خواجوی کرمانی، محمودبن علی(1370). خمسۀ خواجوی کرمانی، به تصحیح سعید نیاز کرمانی، کرمان: دانشگاه باهنر کرمان.
- خواجوی کرمانی، محمودبن علی(1374).دیوان اشعار خواجوی کرمانی، به تصحیح احمد سهیلی خوانساری، تهران: پاژنگ.
- رازی، امین احمد(1378). تذکره هفت اقلیم، به تصحیح تعلیقات و حواشی سید محمدرضا ظاهری «حسرت»، ج1، تهران: سروش.
- رضا زاده شفق، صادق(1352). تاریخ ادبیات ایران، تهران: دانشگاه تهران.
- ستوده، حسینقلی(1347). تاریخ آل مظفر، ج2، تهران: پژوهشگاه.
- سمرقندی، دولتشاه(1337). تذکره الشعرا، به تحقیق و تصحیح محمد عباسی، تهران: بارانی.
- شبانکاره ای، محمدبن علی بن محمد (1363) . مجمع الانساب، به تصحیح میرهاشم محدث، تهران : امیرکبیر.
- شوشتری، نورالله(1354). مجالس المؤمنین، ج 2، تهران: اسلامیه.
- صفا، ذبیح اله(1378). تاریخ ادبیات در ایران، بخش 1 و2، ج 3، چ8، تهران: فردوس.
- عابدی، محمود(1386). «خواجوی کرمانی در آثارش»، پژوهشنامه زبان و ادب فارسی (گوهرگویا)، ش2.
- قزوینی، عبدالنبی(1340). تذکره میخانه، به تصحیح و تنقیح و تکمیل تراجم به اهتمام احمدگلچین معانی، بی جا: اقبال.
- منشی کرمانی، ناصرالدین(1362) . سمط العلی للحضره العلیا ،به تصحیح عباس اقبال، چ دوم، تهران: اساطیر .
- نفیسی، سعید(1307). نخلبند شعرا احوال منتخب اشعار خواجوی کرمانی، طهران: خاور.
- وزیری، احمدعلی خان (1375) . تاریخ کرمان، به تصحیح و تحشیه باستانی پاریزی، ج1 ، چ 4 ، بی جا : علمی.
- وصاف الحضره شیرازی، شهابالدّین عبدالله. (1338). تاریخ وصّاف (تجزیۀ الامصار و تزجیۀ الاعصار). به اهتمام محمّد مهدوی اصفهانی. بمبئی: بی نا.
- هدایت، رضا قلیخان(1339). مجمع الفصحا، به کوشش مظاهر مُصَفّا، ج 2، تهران: امیرکبیر.
نظر خود را بنویسید