فردایکرمان ـ حسین مسرّت*: «دربارۀ فروتنی و افتادگی زندهیاد آقا سید محمود دعایی زارچی (یزدی) بسیار سخن گفته شده و امّا این خاطره دربارۀ حق استادی و تکریم بزرگان از سوی ایشان است.
اینجانب نخستین بار آقای دعایی یزدی را در همایش خواجوی کرمانی در مهر 1370 در شهر کرمان دیدم و از همان زمان شیفتۀ خاکساری، مهربانی و افتادگی ایشان شدم. پس از آن توفیق زیارت ایشان در دومین (مهر 1371)، نهمین (مهر 1376) و دهمین سمینار کرمانشناسی(مهر 1377) در شهرهای کرمان و انار و چند همایش دیگر در شهر کرمان نصیبم شد و هر بار به دلیل آنکه با همشهری نامدار خودم صحبت میکردم، بسیار خرسند بودم، زیرا ایشان نیز مانند من نیمهیزدی ـ نیمه کرمانی بود. هر دو پدرمان یزدی و مادرمان کرمانی بود (مادر من از شهربابک کرمان بود).
در سال 1378 که مدیریّت بنیاد ریحانۀ یزد را برعهده گرفتم و به کار گردآوری و تدوین دانشنامۀ مشاهیر یزد با یاری بسیاری از پژوهشگران زیر نظر آقای میرزا محمد کاظمینی مشغول شدم، شرح حال پدر ایشان سید محمد، اخوی وی، آقا سید احمد آقا و خودشان را در این کتاب درج کردیم.
در سال 1398 گفتاری را با عنوان: «شرح حال حجّتالاسلام والمسلین حاج سید محمّد دعایی زارچی» (پدر آقا سید محمود دعایی) برای چاپ به روزنامۀ اطلاعات فرستادم. پس از مدتی از دفتر ایشان زنگ زدند و گفتند: آقای دعایی از نوشتن متن این زندگینامه تشکر فراوان کردند، امّا گفتند از چاپ آن در روزنامه معذورند و آن را به نشریۀ دیگری بدهید. زیرا او پرهیز داشت که از امکانات روزنامه برای خودش بهره گیرد.
امّا واپسین دیدار من با ایشان در روزی بود که قرار بود همزمان با هفتۀ استان یزد در کتابخانۀ ملّی ایران (9/6/1398) از تندیس پیکرۀ زندهیاد استاد ایرج افشار در کتابخانۀ ملی نیز رونمایی شود و من هم برای سخنرانی دعوت شده بودم. هنگام ورود، آقای دعایی وقتی که دید آقای بهرام افشار، پسر استاد ایرج افشار در ردیف وسط نشسته، او در ردیفهای آخر نشست و هرچه اصرار کردند به جلو بیاید، نیامد و گفت: من حتماً باید به احترام استاد افشار، پشت سر فرزند استاد بنشینم و تا پایان این آیین، همانجا نشست. روانش شاد باد که خودش تندیس فروتنی بود».
*پژوهشگر حوزه فرهنگ و ادبیات
نظر خود را بنویسید