فردایکرمان - اسما پورزنگیآبادی: او از نسل معلمانی است که در مدرسههای امروزی کمتر میتوان نشانشان را یافت. نسلی که معلمی را نه صرفا یک شغل، بلکه رسالتی انسانی میدانست. نسلی که کلاس درس برایشان تنها محل انتقال اطلاعات نبود، بلکه جایی بود برای ساختن انسان و پرورش فکر.
فاطمه بیگم روحالامینی دبیر بازنشستۀ تاریخ از این نسل است. او متولد سال 1336 در شهرستان کوهبنان بوده و از دوران دبیرستان در کرمان زیسته است. در دانشگاه اصفهان دبیری تاریخ خوانده، به کرمان برگشته و 30 سال در کلاسهای درس معلمی کرده و همزمان با این حرفه، خدمت بزرگ دیگری نیز به فرهنگ و تاریخ کرمان داشته است؛ روحالامینی با جمعآوری اسناد تاریخی و کتابهای قدیمی موزۀ تاریخ آموزشوپرورش کرمان را راهاندازی کرده است. موزهای که به گفتۀ او، سه سال میشود درهایش بسته است. موزهای که بسیاری از اسناد تاریخی آن را بیرون ریختهاند! همین است که میگوید بارها بهخاطر این موزه اشک ریختهام.
به بهانۀ روز معلم با او که مولف چندین جلد کتاب از جمله تاریخ کوهبنان نیز هست گفتوگو کردم. هم از ماجرای موزه و نوشتن کتابهای تاریخ آموزشوپرورش در کرمان و شهرستانها گفت و هم از معلمها و مدرسههای گذشته و امروز. او بارها اذعان کرد که جامعۀ امروز ما حرمتی برای معلم قائل نیست.
حاصل این گفتوگو در ادامه از نظرتان میگذرد.
*خانم روحالامینی شما همزمان با دبیری و حضور در کلاس و مدرسه، فعالیتهایی در حوزۀ اجتماعی و پژوهشی را شروع کردید یا بعد از بازنشستگی؟
آغاز این فعالیتهایم همزمان با دبیری بود و بعد از بازنشستگی هم آن را ادامه دادم.
*چه عامل و انگیزهای شما را به سمت این فعالیتها کشاند؟ از فرد خاصی الهام گرفتید یا انجام این فعالیتها به شما احساس خاصی میدهد که سراغش رفتید؟ چون بسیاری از افراد تنها بر تخصص و شغل خود تمرکز میکنند و حوزههای دیگر را تجربه نمیکنند.
زمانی که در دانشگاه اصفهان دانشجو بودم درسی داشتیم با موضوع روش پژوهش؛ استاد میرجعفری آن را تدریس میکردند که بسیار باسواد بودند. من با شیوۀ درس دادن ایشان به حوزۀ پژوهش علاقهمند شدم. ایشان روشهای تحقیق و پژوهش را مطرح میکردند و میگفتند دانشجوی تاریخ باید محقق باشد. این درس را بسیار دوست داشتم و با خودم تصمیم گرفتم درسم که تمام شد و به کرمان برگشتم سعی کنم حتما کارهای پژوهشی انجام دهم. از استاد میرجعفری تاثیر گرفتم و این انگیزه در من ایجاد شد البته اتفاقات دیگری هم افتاد که انگیزهام را قوّت بخشید. وقتی دانشجوی سال چهارم بودم انقلاب پیروز شد و دانشگاهها برای مدتی تعطیل شده بود و من هم از اصفهان به کرمان آمدم. این، مصادف بود با زمانی که معلمان کرمان در حیاط اداره کل آموزشوپرورش تحصن کرده بودند. من که این خبر را شنیدم گفتم بروم سری بزنم. دبیرستان بهمنیار که در آن درس خوانده بودم هم کنار اداره کل بود؛ نرسیده به چهارراه کاظمی در خیابان دکتر داوودی. خواستم هم سری به مدرسهام بزنم و هم به معلمانی که تحصن کرده بودند. آن روز با صحنهای مواجه شدم که بسیار ناراحتکننده بود و بر من تاثیر زیادی گذاشت؛ دیدم از طبقۀ دوم اداره کل، کارتن کارتن سندهایی را به پایین میریختند. معلمان متحصن که انقلابی بودند همه نظارهگر بودند ولی عدهای دیگر، روی این سندها نفت میریختند و با چوب آنها را زیر و رو میکردند که خوب شعلهور شود. از معلمانی که آنجا بودند بودند میپرسیدم این اسناد چیست که آن را میسوزانند؟ میگفتند نمیدانیم، لابد اسنادی محرمانه است که باید سوخته شود. من چون در رشتۀ تاریخ درس خوانده بودم میدانستم این سندها بخشی از فرهنگ جامعه و بسیار ارزشمند است و هر برگ آن که بسوزد دیگر هرگز یافت نمیشود. این اتفاق خیلی برایم ناراحتکننده بود. از آن روز تصمیم گرفتم هرجا عکس یا سندی مربوط به فرهنگ کرمان دیدم جمعآوری و حفظ کنم. در زمان انقلاب عدهای که به اصطلاح خیلی تندرو بودند گفتند پاکسازی همهجانبه باید انجام شود و به همین خاطر، در جوی خیابانهایی که در آن ادارهای وجود داشت کارتنهایی پر از اسناد ریخته میشد. من برخی سندها را از کارتنهای داخل جویها و خیابانها پیدا کردم. مثلا از کانون اندیشه امروزی که قبل از انقلاب کاخ جوانان بود عکس و سندهای زیادی بیرون ریخته بودند. خیلی از سندها را هم به رانندگان میدادند که بیرون از شهر بریزند. این واقعه بسیار بر من تاثیر گذاشت. تصمیمی که برای جمعآوری اسناد گرفتم منجر به این شد که حدود 15 هزار سند را جمعآوری کنم.
*از همان زمان به فکر راهاندازی موزه برای نگهداری و نمایش این سندها افتاده بودید یا این ایده بعدها به ذهنتان رسید؟
هنوز چنین ذهنیتی نداشتم که موزه راهاندازی کنم. فقط میخواستم اسناد جمعآوری و حفظ شود. بعد از اینکه درسم در رشتۀ دبیری تاریخ تمام شد، بلافاصله استخدام شدم. آن زمان هر دانشگاه جداگانه پذیرش داشت، در کنکور شرکت میکردیم و کارنامه را برای هر دانشگاهی که اعلام میکرد میفرستادیم و نتیجه را به ما میدادند. من رتبۀ 21 کنکور شدم و در هفت، هشت دانشگاه پذیرفته شدم. کرمان آن زمان هنوز دانشگاه نداشت. در اصفهان تاریخ و مشهد جغرافیا و تهران مترجمی زبان و اهواز ادبیات و تبریز حقوق پذیرفته شده بودم ولی خانواده گفتند اصفهان به کرمان نزدیکتر است بنابراین، رشتۀ دبیری تاریخ را در اصفهان شروع کردم. در این مقطع تحصیلی هم دانشجوی ممتاز شدم. آن زمان، دانشجویان ممتاز را برای فوق لیسانس معرفی میکردند. چون دبیری خوانده بودم اگر تعهد میدادم ماهی 300 هزار تومان کمک هزینه هم میپرداختند و استخدام دولت به حساب میآمدم ولی من تعهد دبیری ندادم و پول هم نگرفتم تا در کنکور (فوق لیسانس) شرکت کنم. اما درسم که تمام شد انقلاب فرهنگی رخ داد و چهار سال دانشگاه تعطیل شد و بعد هم که استخدام آموزشوپرورش شدم و ازدواج و بچهداری پیش آمد و دیگر نتوانستم درس را ادامه بدهم.
*وقتی معلم شدید همچنان سندهای تاریخی را هم جمعآوری میکردید؟
بله. خیلی دوست داشتم کارهای پژوهشی انجام دهم و کتاب چاپ کنم. وقتی به کرمان آمدم برای استخدام اقدام کردم، گفتند در کرمان نیاز نداریم و اگر سیرجان میخواهید همین الان بروید. من سیرجان را نپذیرفتم و چون تعهد نداده بودم میتوانستم که نروم. یک هفته بعد از این مراجعهام بود که با من تماس گرفتند که در مدرسۀ ابوریحان مشغول بشوم. این مدرسه کنار پژوهشکده بود و فکر کنم الان مدرسۀ آیتالله سعیدی است. بنابراین، در سال 58 بهعنوان معلم تاریخ استخدام شدم و تدریس در سال چهارم را شروع کردم. خیلی تجربۀ خوبی بود و در کارم موفق بودم. همزمان هرموقع سندی تاریخی میدیدم جمعآوری میکردم.
*از چه زمانی تصمیم به راهاندازی موزه گرفتید؟
علاوه بر سندها، هر اطلاعاتی که در کتابها و کتابخانهها مرتبط با فرهنگ کرمان میدیدم و یا از اشخاص میشنیدم یادداشت میکردم. یک روز از اداره کل با من تماس گرفتند و دعوت کردند که در جلسهای مرتبط با یک برنامۀ پژوهشی شرکت کنم. من از ناحیۀ دو آموزشوپرورش کرمان دعوت شده بودم. آقای تقیزاده آن زمان مدیرکل بودند و بسیار هم تاکید داشتند که پژوهشکده باید فعال شود. فکر کنم سال 73 بود. در آن جلسه ایشان گفتند تصمیم داریم تاریخ آموزشوپرورش همۀ شهرستانها و مناطق توسط شما پژوهشگران و دانشآموختگان رشتۀ تاریخ جمعآوری و تالیف شود و اگر این کار انجام شود حدود 31 جلد کتاب تاریخ آموزشوپرورش خواهیم داشت. من بسیار به این کار علاقه داشتم و همانجا اعلام آمادگی کردم و گفتم اطلاعات و سندها و عکسهایی هم دارم. خیلی استقبال کردند و عضو گروه مجریان این طرح شدم. کارمان را به صورت تیمی شروع کردیم. تاریخ ناحیۀ دو آموزشوپرورش کرمان را من و ناحیۀ یک را خانم نادری و آقای صفا کار کردند و کتابها را با هم یکی کردیم و دو جلد شد. جلد سوم را خودم بهتنهایی بهعنوان کتاب مصور چاپ کردم. متاسفانه کار کتابهای تاریخ شهرستانها و مناطق به سرانجام نرسید. برخی از این کتابها بعدها توسط خود شهرستانها چاپ شد و اداره کل متاسفانه کاری نکرد. من چون مسئول ناظر این طرح بودم حتی بعد از بازنشستگی آقای تقیزاده خیلی در جلسات تاکید و پیگیری میکردم که این کار به اتمام برسد ولی متاسفانه حمایتی نشد و تمام زحمات همکاران شهرستانها و مناطق هدر رفت و نتایج مطالعات و پژوهشهای آنها در پژوهشکده خاک خورد و نمیدانم چه سرنوشتی پیدا کرده است. فکر میکنم کتابهای رفسنجان، بم، بافت و سیرجان چاپ شد؛ البته توسط ادارات آموزشوپرورش منطقۀ خودشان نه اداره کل. خیلی از همکاران آرزو داشتند کتابهایشان چاپ شود ولی نشد و حتی برخی از آنها فوت کردند. برای این کتابها خیلی تلاش کردیم و اطلاعات آن را از طریق میدانی و کتابخانهای جمع میکردیم. من سفرهای زیادی به تهران داشتم برای اینکه از منابع کتابخانۀ ملی استفاده کنم. با شخصیتها و پیشکسوتهای فرهنگی کرمان مصاحبه انجام دادم و از آنها عکس گرفتم. گاهی میشد که برای پیدا کردن اطلاعاتی دربارۀ یک مدیرکل دو، سه روز را در بایگانیهای سازمان اسناد ملی در تهران جستوجو میکردم تا پروندهای پیدا کنم و بتوانم از آن کپی بگیرم. همیشه هم اجازه نمیدادند و فقط گاهی اوقات اجازۀ این کار داده میشد. گاهی باید مدتها در نوبت میماندیم تا یک کپی از سندی به ما بدهند. وقتی کتاب چاپ شد نزد مدیرکل رفتم و گفتم از همین نوع سندهایی که باید در تهران و با سه، چهار روز پیگیری آن را به دست بیاوریم، تعدادی زیادی هست که من آن را جمعآوری کردم یا افراد به من دادهاند یا از داخل جوی خیابانها پیدا کردم یا خانه به خانه گشتم و آن را یافتهام و اگر برای حفظ آن کاری نکنیم معلوم نیست چه سرنوشتی پیدا کنند.
*در این زمان مدیرکل آموزشوپرورش استان چه کسی بودند؟
مهندس محمد تقیزاده. ایشان بسیار حامی بودند و باعث شدند کتابها چاپ شود. پرسیدند چه کنیم؟ پیشنهاد دادم که موزۀ اسناد آموزشوپرورش کرمان راهاندازی شود و من تمام سندها و عکسهایی که دارم را برای نمایش در غرفهها آماده میکنم تا مردم و دانشآموزان و معلمان ببینند و با فرهنگ خودشان آشنا شوند. ایشان خیلی از این پیشنهاد استقبال کردند و پرسیدند در چه مکانی باشد؟ گفتم در یک مدرسۀ تاریخی و قدیمی و پژوهشکدۀ فعلی را پیشنهاد دادم که زمانی مدرسه جم و مدتی پهلوی بود و انگلیسیها آن را ساخته بودند. خودشان مدرسۀ سعادت در میدان فابریک را مدنظر داشتند. این گزینه را اما گفتم چون مسیرش از مرکز شهر خیلی فاصله دارد مناسب نیست. آن زمان در بخش تاریخ پژوهشکده هم کار میکردم. قبل از موزه نمایشگاهی هم در پژوهشکده برگزار کرده بودم که خیلی مورد استقبال قرار گرفته بود.
*این سندهایی که به آن اشاره کردید، حاوی چه اطلاعاتی است؟ در دفتر مدرسهها بوده است؟
این سندها بیشتر در بایگانیهای راکد بوده است. پروندۀ دانشآموزان، گواهینامهها، حکم معلمان، دستورالعملهای وزارتخانه دربارۀ مسائلی مانند حقوق معلمان و مدیران و شرایط و ابلاغهایی که به افراد و مدیران کل میدادند، ابلاغهایی مثل این مورد که معلمان شش ساعت در هفته رایگان و به صورت افتخاری علاوه بر ساعت موظفی خود کار میکردند، توبیخها و تشویقهای معلمان یا دانشآموزان و اسنادی دربارۀ معلمان نمونه. از این سندها مشخص شده که آن زمان اگر دانشآموزی ابتکاری نشان میداد اول معلم را تشویق میکردند و بعد دانشآموز.
*قدیمیترین سند مربوط به چه تاریخی است؟
سند از سال 1275 خورشیدی داریم.
*یعنی قبل از مشروطه؟
بله. در دورۀ مشروطه مدارس دولتی مثل مدرسۀ احمدی که نخستین مدرسۀ دولتی کرمان است را داشتیم. قبل از آن، مدارسی مثل مدرسۀ نصرتیه و سعادت را داشتیم که زرتشتیان و با عنوان مدارس ملی تاسیس کرده بودند و مردم خودشان آن را اداره میکردند یا مدرسۀ دوشیزگان را که انگلیسیها تاسیس کرده بودند. خیّران زرتشتیان در استان کرمان تعداد زیادی مدرسه بهعنوان مدرسۀ ملی تاسیس کرده بودند که پنج، شش مدرسۀ آن در شهر کرمان بود. سال 1285 خورشیدی نخستین مدرسۀ دولتی در کرمان تاسیس شد. در سه جلد کتاب تاریخ آموزشوپرورش میتوانید بهطور دقیق مشخصات و جزئیات این مدارس را بخوانید.
*برگردیم به موضوع تاسیس موزه که به آقای تقیزاده مدیرکل وقت آموزشوپرورش پیشنهاد کرده بودید.
ایشان با راهاندازی موزه موافقت کردند و به من گفتند سختافزار و فضای فیزیکی را ما خودمان تامین میکنیم. شما قول میدهید که در بخش نرمافزاری و اسناد کار کنید؟ من پذیرفتم و کار راهاندازی موزه شروع شد.
*چه سالی بود؟
سال 83 خورشیدی کتابها چاپ و راهاندازی موزه قطعی شد و یک سال بعد و در سال 84 موزۀ آگیرا افتتاح شد. بخشی از سالن امتحانات دبیرستان امام بهعنوان نمازخانۀ مدرسه مورد استفاده قرار گرفت و بقیۀ آن که سه طبقه داشت برای موزه اختصاص یافت. طبقۀ پایین بهعنوان مخزن موزه تعریف شد و در طبقۀ بالا اسناد و تصاویر و کتابهای تاریخی و در طبقۀ همکف تالیفات و دستاوردهای معلمان و دانشآموزان به نمایش گذاشته شد.
*زمانی که این موزه را راهاندازی میکردید در کشور هم نمونههای مشابهی وجود داشت یا کرمان برای اولینبار موزۀ تاریخ آموزشوپرورش را تاسیس کرده است؟
در اصفهان موزه راهاندازی شده بود و من هم از آن بازدید کرده بودم. ولی موزۀ اصفهان از لحاظ غنا و محتوا قابل مقایسه با کرمان نبود. موزۀ کرمان از لحاظ اسناد و تصاویر و کتابهای درسی خیلی غنیتر بود. در موزۀ اصفهان اما بیشتر تصاویری از مدیران کل امروزی نمایش داده شده بود در حالی که موزۀ کرمان بیشتر دربارۀ گذشتگان بود.
*بعد از افتتاح موزه، تا چه سالی خودتان مسئولیت آن را داشتید؟
وقتی موزه افتتاح شد، آقای تقیزاده گفتند خودت مدیر باش ولی من نمیپذیرفتم و گفتم هرکار باید انجام میدادم را انجام دادهام. یک روز با من تماس گرفتند و گفتند هرچه بررسی کردم دیدم خودت بهترین گزینه برای مدیریت موزه هستی و این را بپذیر. باز هم نپذیرفتم ولی ایشان باز هم اصرار کردند تا پذیرفتم ولی شرطی داشتم و گفتم که برای مدیریت موزه هزینهای دریافت نمیکنم همانطور که برای جمعآوری اسناد و کارهای راهاندازی آن هزینهای از آموزشوپرورش دریافت نکردم ولی موقعیت شغلی من را بهعنوان کارشناس اداری تعریف نکنید. چون ایشان میخواستند که من بهعنوان کارشناس پژوهش به کارم در آموزشوپرورش ادامه بدهم.
*یعنی دیگر نمیتوانستید به کلاس درس و مدرسه بروید.
بله میخواستند کارشناس پژوهش و مدیر موزه باشم و گفتند اضافه کار هم به تو پرداخت میشود. گفتم اضافهکار و حق تالیف و این چیزها را نمیخواهم و فقط میخواهم تدریس کنم. با این شرط مسئول موزه شدم ولی تا قبل از آن، معلم مدرسۀ تیزهوشان و مدرسۀ نمونه دولتی بودم و از زمانی که مسئولیت موزه را پذیرفتم معلم مدارس شبانه شدم چون صبح تا ساعت دو عصر در موزه آگیرا بودم و بعد از آن، در دبیرستان شبانۀ فاطمیه درس میدادم.
*چه زمانی از موزه جدا شدید؟
حدود 10 سال و تا حدود سالهای 94، 95 در موزه بودم. با اصرار زیادی که از آقای فتحی مدیرکل وقت آموزشوپرورش کردم توانستم از موزه بیرون بیایم. در این دوران چند کتاب دیگر از جمله تاریخ کوهبنان را منتشر کرده بودم. با اصرار فراوان خواستم فردی دیگر را بهعنوان مدیر معرفی کنند که این اتفاق افتاد ولی متاسفانه فردی انتخاب شد که مرتبط با این حوزه نبود و نتیجه این شد که خیلی از اسناد و زحماتی که ما کشیده بودیم به باد رفت، برخی را بیرون ریختند و یکسری از اسناد را به بازیافت دادند. وقتی این خبرها را میشنیدم خیلی ناراحت شدم. بارها بهخاطر این موزه اشکم درآمده است و اصلا نمیتوانم دربارۀ آن صحبت کنم.
*پس از لحاظ محتوا، موزهای که الان داریم همان چیزی نیست که شما راهاندازی کردید. درست میگویم؟
همان موزه هست ولی معلوم نیست بسیاری از اسناد و آثار آن چه شده است. من حدود دو هزار جلد کتاب قدیمی درسی به موزه آوردم که الان یک میلیارد تومان هم بدهید نمیتوانید نمونۀ آن را پیدا کنید؛ این کتابها مربوط به 80،90 سال پیش بودند. با سختی زیادی و با پرسوجو و پیگیری در سطح کشور بسیاری از این کتابها را پیدا کردم و به موزۀ آگیرا آوردم. الان شاید 200،300 جلد آن در موزه باشد. چندین بار اعتراض کردم که خیلی از کتابهایی که به موزه دادم و وسایلی که افراد اهدا کرده بودند نیست. دفاتر بزرگی در موزه داشتیم که تمام چیزهایی که در موزه بود با اسامی افرادی که چیزی را اهدا میکردند ثبت میشد. حتی اگر یک کاغذ وارد یا خارج میشد آن را یادداشت میکردیم. به همکاران بعدی هم گفتم بدون یادداشت چیزی را وارد موزه نکنید و از آن خارج نکنید. این دفاتر بزرگ هم الان نیست! به حراست آموزشوپرورش رفتم و اعتراض کردم، به من گفتند شکایت کنید تا افراد مرتبط را پای میز محاکمه بکشانیم. گفتم من هیچوقت چنین کاری نکردهام. خودتان باید از موزه مراقبت میکردید. سه سال است درِ موزه بسته است. سالهاست که به موزۀ آگیرا به سختی پا میگذارم. هربار مهمان داشتم و خواستم جلسهای در آنجا برگزار شود آقای دکتر سعادت محبت کردند و این اجازه را به من دادند ولی هربار که پا به موزه میگذارم بسیار ناراحت میشوم چون یاد خاطرات تلخ گذشته و سنگاندازیهایی که میشد میافتم.
* شما در تاریخ آموزشوپرورش کرمان کنکاش کردید و با آن آشنا هستید. اگر قرار بود در یکی از دورههای تاریخی معلم میبودید کدام دوره را انتخاب میکردید؟
اگر در موقعیت فعلی بودیم که اصلا معلم نمیشدم چون در حال حاضر در جامعۀ ما شان و منزلت و حقوق معلم گم شده است. زمانی که ما معلم بودیم، عشق و احترام زیادی نسبت به کلاس و درس و مدرسه بود ولی معلمها الان انگیزههای خود را از دست دادهاند چون حرمتشان حفظ نشده و حق و حقوق آنها فراموش شده است. اگر الان قرار بود معلم بشوم هرگز این حرفه را انتخاب میکردم. مدارس در زمانی که خودم دانشآموز بودم خیلی بهتر بود و اگر قرار بود گذشته را انتخاب کنم دوست داشتم آن زمان معلم میبودم. آن زمان همه یکرنگ بودند. دروغ بین بچهها خیلی کم بود. مقررات مدرسهها مشخص و همه از آن تبعیت میکردند. هیچ دانشآموزی جرات نداشت با لباس غیررسمی یا لاک یا آرایش به مدرسه بیاید. مدیران مدرسهها شخصیتهای بسیار برجستهای بودند. نه توهین میکردند و نه دعوا؛ ولی چنان احترام و اقتداری داشتند که جرات نداشتیم حتی با یک دقیقه تاخیر در مدرسه حاضر شویم و نظم و انضباط زیادی داشتیم.
*فضای مدرسهها و دانشآموزان الان نسبت به گذشته خیلی تغییر کرده است. مدتی پیش خبر آمد که چند تا دانشآموز معلمشان را مسموم کردهاند.
بله. حتی سیلی هم به گوش معاون مدرسهای زدهاند. متاسفانه جامعه حرمتی برای معلم قائل نیست. در حالی که در همۀ جوامع به ویژه کشورهای پیشرفته، بالاترین و ارزشمندترین شغل و منزلت معلمی است، در کشور ما معلمی پایینترین گروه صنفی جامعه است. معلمان نه احترام دارند و نه حقوق. هرکسی هم از هرجا درمیماند میگویند برو معلم شو. در جریان تحقیقاتی که داشتم، وقتی با معلمان برجستۀ قدیم گفتوگو میکردم و میپرسیدم کجا درس خواندید؟ با افتخار میگفتند ما درسخواندۀ دانشسرا هستیم. همیشه برایم سوال بود که مگر در دانشسرا چه میکردند؟ این شد که در اینباره پژوهش و کتاب دانشسرای مقدماتی را چاپ کردم. آن زمان، روند معلم شدن اینطور بود که از کلاس نهم به دانشسرا میرفتند، دو سال درس میخواندند و معلم میشدند. اگر شاگرد اول میشدند به دانشسرای عالی میرفتند و دبیر دبیرستان میشدند. برای آزمون ورود به دانشسرای مقدماتی، دانشآموزان شاگردان اول و دوم در هر مدرسهای پذیرفته میشدند. دو برابر ظرفیت نیرو میگرفتند و مصاحبه انجام و شرایطی لحاظ میشد؛ مثلا یک معلم باید حداقل 170 سانتیمتر قد داشته باشد، بیانی قوی و ظاهری زیبا و سالم داشته و خوشلباس باشد، از لحاظ علمی هم جزو دانشآموزان رتبۀ اول و دوم کلاسها میبودند.
*این اتفاقات مربوط به دوران پهلوی است؟
بله. در سراسر کشور هرکسی که درسخوان بود؛ حتی اگر در روستا بود میتوانست در آزمون دانشسرا شرکت کند. آقای دکتر سیدابوالقاسم پورحسینی که مقبرهشان در شهداد است سرپرست دانشسرای کرمان بودند، آقای محمدطاهری یزدی یکی دیگر از مدیران برجستۀ دانشسرا بودند و بسیاری از افراد برجسته و فرهیخته مثل دکتر باستانیپاریزی و دکتر شهریاری در این دانشسرا درس میخواندند. سواد و شخصیت این افراد در حدی است که ما انگشت کوچک آنها نمیشویم. در دانشسرا که شبانهروزی بود، یک برنامۀ مشخص درسی و تفریحی و آموزش غیردرسی داشتند. حتی دو ساعت در هفته، در کنار یک معلم به کلاس درس میرفتند و روش تدریس را به صورت عملی هم میآموختند. وقتی کسی از دانشسرا بیرون میآمد معلم قابلی بود؛ نه مثل الان که فرد وارد کلاس میشود بدنش میلرزد که چه بگوید؟! نفرات اول و دوم دانشسرای مقدماتی را با هزینۀ دولت به دانشسرای عالی میفرستادند و لیسانس میگرفتند و دبیر آموزش و پرورش میشدند و در دبیرستان درس میدادند. الان اما نیروی شرکتی را بهعنوان معلم به کلاس درس میفرستند! زمان ریاستجمهوری احمدینژاد گفتند میخواهیم نیروی شرکتی برای کارهای خدماتی بگیریم و هرکسی با هر مدرک تحصیلی و سطح سوادی میتوانست استخدام شود. بعد از دو، سه سال همین افراد را بهعنوان معلم به کلاس درس فرستادند؛ نه دوره دیده بودند و نه عشقی به معلمی داشتند ولی معاون و مدیر و معلم شدهاند. هزاران نفر در سراسر کشور به این شکل وارد مدرسهها شدند. نتیجه هم این شده که بچهها نه سواد دارند و نه اخلاق دارند و نه مهارتی را بلدند.
*خانم روحالامینی، تاریخ از جمله درسهایی است که بیشتر دانشآموزان به آن علاقه ندارند. وقتی هم بزرگ میشوند و مدیر و مسئول میشوند با همین بیعلاقگی که داشتند از تاریخ درس نمیگیرند. به نظر شما دلیل این بیعلاقگی به تاریخ چیست؟
تاریخ گذشتۀ جامعه را بیان میکند. خیلی از افراد تاریخ را تحریف میکنند و واقعیتها را نه میگویند و نه مینویسند و سلیقهای عمل میکنند. بچهها میگویند تاریخ یعنی دروغ. در کل، کتابخوانی در کشور ما ضعیف است، خواندن تاریخ که بسیار کم است ولی معلم تاریخ میتواند نقش داشته باشد و دانشآموزان را به این حوزه علاقهمند کند.
*شما برای اینکه دانشآموزان به تاریخ علاقهمند شوند چه میکردید؟
دانشآموزان اگر معلم تاریخ را دوست داشته باشند درسش را هم خوب میخوانند. من در کلاسهایم روش سنتی که کتاب حفظ کنند و من از آنها بپرسم و نمره بدهم ر ا دنبال نکردم. خیلی از دانشآموزانم میگویند: هنوز به یاد داریم که داستانوار تاریخ را برای ما توضیح میدادید و از ما میخواستید مشارکت کنیم. من تاریخ را بیشتر تحلیلی درس میدادم و به صورت نمایشنامهای. خودم بیشتر ناظر بودم و سخنران نبودم. دانشآموزان را گروهبندی میکردم و خودشان باید کار میکردند. این را هم بگویم که خودم هم چیزهای زیادی از دانشآموزانم یاد گرفتم. روز اول به آنها گفتم فکر نکنید من علامۀ دهر هستم. من تنها برخی چیزها را بیشتر از شما میدانم، بیایید با کمک هم همه چیز را به یکدیگر یاد بدهیم. ارتباط خوبی با دانشآموزانم داشتیم و با هم دوست بودیم. وقتی سوالی از من میپرسیدند اگر بلد نبودم هیچوقت اطلاعات اشتباه به آنها نمیدادم و میگفتم شما تحقیق کنید و منم هم دربارهاش میپرسم. جلسۀ بعد پاسخ را همان اول کلاس مطرح میکردم. همیشه سعی میکردم چند کتاب غیردرسی بخوانم و چند برابر مطالب کتاب اطلاعات داشته باشم.
*گفتید که مدیران و معلمان در گذشته کاریزمای خاصی داشتند و احترام را برمیانگیختند. به نظر شما یک معلم برای اینکه دانشآموزان را تحت تاثیر قرار دهد چه ویژگیهایی باید داشته باشد؟
من خودم درس هر کدام از معلمهایم که باسواد، شیکپوش و خوشاخلاق بود را خیلی خوب میخواندم. معلم زبان کلاس پنجم و ششم دبیرستانم زندهیاد مینو توانا بودند. آنقدر ایشان باسواد و خوشاخلاق و خوشرو و خوشبیان بودند که هنوز یادشان هستم و به روح پاکشان درود میفرستم. نمرۀ زبانم در کنکور بالاترین نمره بود. معلمانی که با دانشآموزان صمیمی باشند هم بچهها درسشان را خوب میخوانند. خودم هم سعی میکردم همینطور باشم. حتی اگر در کلاس مجبور میشدم به کسی تشری بزنم زنگ تفریح سعی میکردم از او دلجویی کنم. اصلا اینطور نبود کسی در کلاس از من ناراحت بشود. وقتی درس میدادم یا میپرسیدم خیلی جدی بودم و به آنها از روز اول میگفتم وقت درس، درس و وقت شوخی و خنده و حرف زدن هم بهجای خودش. نظم هم داشتم. زودتر از بچهها به کلاس میرفتم و بچهها میدانستند اگر تاخیر کنند نمیتوانند به کلاس بیایند. با این کار، نظم را یاد گرفته بودند. در دوران معلمیام یک روز غیبت و مرخصی و استعلاجی در پروندهام نیست. همان روزی که استخدام شدم 30 سال بعد همان روز بازنشسته شدم.
*چه سالی بازنشسسته شدید؟
سال 88.
*اگر میتوانستید تغییری در سیستم آموزشوپرورش کشور ایجاد کنید چه پیشنهادی داشتید؟
تضادهای طبقاتی که در جامعه ایجاد شده و وحشتناک است را از بین میبردم. الان بیش از 17،18 نوع مدرسه داریم. اگر من میتوانستم تغییری ایجاد کنم میگفتم که همۀ دانشآموزان باید در شرایط یکسان درس بخوانند. الان اما مدرسههای ثروتمندان و بیبضاعتها و ... هرکدام جدا فعالیت میکنند. به نظر من نباید اینطور باشد. وقتی سیستم آموزشی دیگر کشورها را بررسی میکنیم میبینیم دانشآموزی که در یک روستا درس میخواند با کسی که در پایتخت است از تسهیلات آموزشی یکسانی برخوردارند به همین دلیل پدرومادرها نزدیکترین مدرسه به خانه را انتخاب میکنند و دانشآموز آنجا درس میخواند نه مثل ما که پارتیبازی میکنند و افراد از مدیر تا معاون را میبینند و خواهش و تمنا میکنند که بچهام را در فلان مدرسه ثبتنام کنید. اینها نباید باشد. وقتی ما درس میخواندیم کسی که تیزهوش بود با کسی که ضعیفتر بود همه با هم بودند و از یکدیگر شناخت پیدا میکردند و تاثیر میگرفتند ولی الان بچهها در یک دورهای رقابتی افتادهاند و کلاسهای فوق برنامه و تیزهوشان و ... هم که بسیار زیاد شده است. ما هیچکدام از این کارها را نکردیم. رتبۀ دانشگاهم هم عالی بود و بعد هم دانشجوی نمونه شدم. در دوران تدریس هم معلم نمونه نبودم بلکه یک نمونه از معلمان نمونۀ کشور بودم. الان اما از وضعیت نظام آموزشی و محتوای کتابها و حفظ کردن مطالب توسط دانشآموزان راضی نیستم. وقتی معلم دورههای آموزشی لازم را ندیده و همه چیز را حفظ کرده، حفظیات را هم به دانشآموزان میآموزد که هیچ فایدهای هم برای آنها ندارد. دانشآموزان باید بتوانند در حین درس خواندن، مهارتهای زندگی را هم یاد بگیرند. اگر دانشآموز ما شاد بود، فردا در زندگی و محیط کار و جامعه هم شاد خواهد بود اما الان میبینیم که متاسفانه همۀ دانشآموزان ما پر از استرس و نگرانی هستند. یک چشمانداز به اسم کنکور جلوی همۀ آنهاست و برای قبولی در آن خیلی در رنج هستند. بهترین زمان عمرشان را با غصه و استرس و قرص آرامبخش و ضدخواب سپری میکنند که بتوانند در کنکور قبول شوند. نباید اینطور باشد. همه باید بتوانند راحت به دانشگاه بروند و هرکس نتوانست ادامه دهد بیرون بیاید. خلاصۀ این وضعیت این شده که نه معلمهای ما امروز خوشحالند و نه دانشآموزان. امیدوارم روزی این شرایط تغییر کند.
*خانم روحالامینی، این روزها مشغول چه کاری هستید؟
تاکنون حدود 14 کتاب را تالیف کردهام. آخرین آن دو، سه سال پیش چاپ شد. مصاحبههایی با پیشکسوتانی داشتم که حدود 80 درصد آنها فوت کردهاند. جلد اول این مصاحبهها با عنوان تجربیات ارزندۀ پیشکسوتان فرهنگ کرمان چاپ شده و جلد دوم و سوم را اگر خدا توفیق دهد و فرصتی و عمری باشد میخواهم به چاپ برسانم. آخرین کتابی که سه سال پیش خواستم چاپ کنم مصور و شامل عکسهایی بود که در طول خدمتم از دانشآموزان و معلمان و مدیران کرمانی در مدارس مختلف جمعآوری کرده بودم. وقتی کتاب آماده شد، مجوز از سوی ارشاد به آن داده نشد و دادن مجوز را مشروط به این کردند که از همۀ کسانی که عکسشان هست رضایت گرفته شود و کسانی که روسری ندارند هم حذف شوند. گفتم بسیاری از این افراد فوت کردهاند، از طرفی، کسانی که عکسها را به من دادهاند گفتهاند با افتخار عکسها چاپ شود. وقتی دیدم نمیتوان این شروط را لحاظ کرد، وام گرفتم و مقداری هم قرض کردم و با کمک بچههایم، در ترکیه این کتاب را در 500 جلد چاپ کردم و همه بین فرهیختگان کشور و کتابخانههای اصلی کشور توزیع شد.
*عنوان این کتاب چیست؟
آموزش و پرورش کرمان به روایت تصویر. 200 عکس از زمان بازدید رضاشاه از مدارس کرمان تا زمان انقلاب در این کتاب چاپ شده است. متاسفانه چون هزینه نداشتم همۀ کتابها را از ترکیه به کشور منتقل کنم، گفتم 200 جلد آن را در ترکیه در کتابخانهها توزیع کنند. / الف
*عکس: مسعود باژیان
نظر خود را بنویسید