فردای کرمان ـ فاطمه هجینینژاد: نمایشنامۀ سوءتفاهم آلبرکامو، یکی از صریحترین مصداقهای «تراژدی اگزیستانسیال» در قرن بیستم است؛ اثری که با ساختار ظاهراً کلاسیکِ تراژدی، اما در بستر معناباختگی جهان مدرن شکل میگیرد. در این جهان، ارتباط انسانی در سایۀ پوچی، تهی از شفافیت و شناخت میشود. «سوءتفاهم» در اصل دربارۀ ناتوانی در شناخت است؛ نهفقط ندانستن نام دیگری، بلکه ناتوانی در بازشناسی حقیقتِ او، حتی وقتی چهرهاش روبهروی ماست.
نمایش «هیچ» به کارگردانی میلاد حسینینسب، با تکیه بر این بنمایۀ بنیادین، اما در ساختاری اجرایی نوآورانه، به مواجهۀ مخاطب امروز با همین بحران بازشناسی میپردازد؛ نه با تکرار صرف یک متن، بلکه با ترکیب عناصر بصری، حرکتی، صوتی و نشانهشناختی.
در سطح طراحی صحنه، مهمترین ویژگی اجرا، حضور همزمان سه فضای دراماتیک است: اتاق یان، پذیرش مهمانخانه، و اتاق زن یان. این همزیستی همزمان، از سویی حذف تعویضهای صحنهای و ریتم اجرای پیوسته را ممکن میکند، و از سوی دیگر، ساختاری آیرونیک و سرد میسازد: شخصیتهایی که در همسایگی فیزیکی یکدیگرند، اما در بیگانگی روانی مطلق زندگی میکنند. کارگردان با استفاده از نورپردازی متمرکز (فوکوسهای دقیق و تمیز)، تماشاگر را بین این فضاها جابهجا میکند و نوعی مونتاژ زنده در صحنه میسازد؛ تکهتکهشدن درک، موازیبودن رخدادها، و غیبت مرکزیت، از جمله مفاهیمیاند که از دل این ساخت بصری سر برمیآورند.
در پسزمینۀ صحنه، ساعتی بزرگ نصب شده که برخلاف تصور اولیه، دقیقاً با زمان واقعی اجرا همزمان است. این نشانه، در عوضِ ارجاع به «زمان مختل» یا «انجماد گذشته»، به سوی تأکید بر زمانِ اکنونِ تراژدی میرود: یعنی حادثهای که نه در گذشتهای از دسترفته، بلکه در همین لحظهی معاصر، در برابر چشمان ما رخ میدهد. این انتخاب، تماشاگر را از نگاه نوستالژیک یا قضاوت پسینی باز میدارد و او را در مرکز اکنونِ اخلاقی قرار میدهد.
موسیقی زندۀ اجرا، برخلاف بسیاری از نمونههای معاصر که تنها نقش تزئینی یا تعلیقآفرین دارند، حضوری مؤثر، زنده، و هماهنگ با بافت احساسی نمایش دارد. نوازندگان، با بهرهگیری از موتیفهای تکرارشونده، ریتمهای پویا، و لحنی متغیر میان سکوت و اوج، بهمثابه ضربان پنهان صحنه عمل میکنند. آنها نهتنها به فضای درونی شخصیتها رنگ میدهند، بلکه گاه همچون صدای ناخودآگاه اثر، وضعیتهای احساسی را از درون به سطح میرانند. موسیقی در «هیچ» نه خنثی، بلکه دقیقاً تنظیمشده با خط دراماتیک اثر است؛ گاه پیشگویانه، گاه پرسشبرانگیز، و گاه افسارگسیخته.
در سطح متنی، گفتوگوها نسبت به زبان نمایشنامۀ کامو دستخوش تغییر شدهاند. این تغییر نه به قصد فاصلهگیری از فلسفۀ اثر، بلکه در جهت بومیسازی عاطفی و زبانی برای مخاطب امروز انجام شده است. زبان روزمرهتر، تجربهپذیری شخصیتها را افزایش میدهد و آنها را از نماد صرف بودن، به افراد زندهای بدل میکند که در موقعیتی تکرارشونده گرفتار شدهاند. این تعدیل زبانی، البته ممکن است از شدت تأملات فلسفی کم کند، اما از سوی دیگر، امکان واکنش درونی و عاطفی مخاطب را تقویت میکند.
اما آنچه اجرای حسینینسب را از دیگر اقتباسهای صرف متمایز میسازد، حضور یک اِلِمان نمادین و اجرایی است: آینه. خدمتکار مهمانخانه، که در متن اصلی نقشی حاشیهای دارد، در این اجرا بدل به حامل اصلی یک لایهی تماتیک عمیق میشود. او بارها آینهای را در برابر چهرۀ شخصیتها میگیرد؛ آنها به محض مواجهه با تصویر خود، دچار نوعی سکوت، انجماد یا ناآرامی جسمی میشوند. این واکنشها، گویی حاصل مواجهه با نوعی حقیقت سرکوبشدهاند. آینه در این اجرا، به ابزار بازشناسی بدل نمیشود؛ بلکه برعکس، نشان میدهد که شناخت، اگر از درون نیاید، تحمیلشدنی نیست. آینه، حقیقت را به چهره میکوبد، اما این حقیقت لزوماً پذیرفته نمیشود.
در نقطهی اوج، درست در پایان نمایش، خدمتکار آینه را بهسوی تماشاگر میگیرد. این حرکت ساده، اما شدیداً بارمند، مرز صحنه و سالن را درهم میشکند. تماشاگر نهتنها شاهد فاجعه، بلکه اکنون جزئی از آن است. دعوت به بازشناسی در اینجا دیگر متوجه شخصیتها نیست، بلکه خطاب به ماست: «آیا تو دیگری را میشناسی؟ آیا تو خودت را میبینی؟» در فلسفهی کامو، بحران معنای زندگی از جایی آغاز میشود که انسان در برابر پوچی جهان، یا تن به انکار میدهد، یا خود را مسئول معنا کردن جهان میداند. در این اجرا، آن مسئولیت با یک نگاه به آینه، در چهرهی تماشاگر تابیده میشود.
از این منظر، «هیچ» تنها نام نمایش نیست؛ تشخیص وضعیت بشریست در جهانی که بازشناسی و معنا، نه دادهای از پیش موجود، که مسئولیتی است که باید به دوش کشید.
نمایش حسینینسب با بهرهگیری از زبان اجرایی متنوع، طراحی بصری هوشمندانه، و موتیفهای چندلایه، نهتنها اقتباسی از کامو ارائه میدهد، بلکه به بازتابی انتقادی از روابط انسانی در دوران معاصر بدل میشود. این اثر، در سکوتِ پس از آینه، ما را وا میدارد که نه به شخصیتها، بلکه به خود خیره شویم ـ و شاید، برای نخستین بار، چیزی ببینیم که تا کنون نادیده مانده است.
* عکس: علیرضا سهرابی
نظر خود را بنویسید