فردای کرمان ـ سیدمحمدعلی گلابزاده: وقتی قرار باشد یک مویز، آذوقه چهل قلندر قرار گیرد، تکلیف روشن است. حالا فکرش را بکنید یک مویز رزق چهارصد قلندر بوده و باید بین آنها تقسیم گردد، برخی مشاغل در حکم همین زبانزد است، یعنی یک نفر در این سوی معرکه خدمت و چهارصد نفر، در سوی دیگر آن قرار دارند.
گفتند شخصی به حاکم شهر مراجعه کرد تا با ایشان دیدار کند و به طرح حاجت خویش بپردازد، منشی حضرت حاکم گفت ایشان می فرمایند فعلاً خیلی پرمشغله و گرفتارم و وقت دیدار ندارم. ارباب رجوع گفت من هم امروز که حاکم به دلیل قرار داشتن بر این مسند گرفتارند، با ایشان کار دارم. والاّ فردا که کاره ای نبودند و کاری نداشتند من هم با او کاری ندارم! حالا مشکل از همینجا آغاز میشود، معلوم نیست چگونه میتوان بین آن خواسته و این وضعیت، آشتی برقرار کرد؟
تجربة قریب شش دهه خدمت اجرایی، در واحدهای مختلف بهداشتی و درمانی، آموزشی و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، نشان میدهد که هیچ مدیری نتوانسته از نقد اخیر، جان سالم بدر ببرد و همگان را راضی نگهدارد، تا آنجا که حتی گاهی این وضعیت، دامن همکاران او را نیز گرفته است. به یاد دارم سی و چند سال پیش، در زمان تصدی یکی از استانداران و به دستور ایشان، جلسهای را تدارک دیده و عدهای از مدیران را دعوت کرده بودیم که آقای استاندار بیایند و جلسه را شروع و اداره کنند، اما از ایشان خبری نبود و ظاهراً جای دیگری گرفتار شده بود. بناچار جلسه را آغاز کردم به این امید که به زودی از راه میرسند، لذا بقول علماء هرچه «پا منبری» بلد بودم خواندم و در حالیکه نگاه نقّادانه و پرسشگر حاضرین به بنده دوخته شده و از فرط شرمندگی عرق میریختم، نگاهم بر در بود تا اینکه پس از مدت قابل توجهی، ایشان از راه رسید و من که بسیار شرمسار و دلگیر بودم آهسته گفتم: آقای استاندار، آبروی ما رفت، این همه معطّلی چرا؟ ایشان لبخند تلخی که حکایت از خستگی و نارضایتی او داشت، زد و گفت؛ اگر یکبار دیگر از این حرفها بزنی نفرین میکنم که خداوند وظیفه استانداری را به تو بسپارد تا بفهمی که چه مصیبتها دارد. بیآنکه قصد دفاع از شخص خاصی را داشته باشم، از بیان این واقعیت نمیتوان گذشت که برخی مشاغل و مسئولیتها – صد البته ناخواسته ـ گرفتار چنین وضعیتی هستند. مانند بعضی پزشکان که به رغم علاقه به دیدار بیماران در لحظه مراجعه، وقت چند ماهه برای آنها منظور میکنند و دلیلش هم خیلی روشن است، یک مویز است و چند صد قلندر. بهکدام یک برسند؟! از طرفی بیمار هم حق دارد و میپرسد چگونه میتوان در این مدت با درد دست به گریبان بود و انتظار کشید؟
در این میان جفاست اگر برای برآورده نشدن یک درخواست، شمشیر را از رُو ببندیم و همه زحمات و تلاشهای مسئولی را نادیده بگیریم و تا آنجا پیش برویم که در نهایت بیانصافی بگوییم، فلانی به درد ما نمیخورد و بهتر است برای او جایگزینی مشخص شود! آیا یقین داریم که جانشین او میتواند از این گسترهِ بیکرانهِ درخواستها بگذرد و از بام تا شام، اوقات خود را به دیدار و ملاقات با متقاضیان بگذراند و مهمتر اینکه آیا این شیوه مدیریت، مورد قبول است؟ به عبارتی دیگر، سایر وظائفی که بر عهده این مقام مسئول قرار گرفته، چه سرنوشتی خواهند داشت؟ به کلامی دیگر، آیا رواست که مقام مسئولی، وظائف اصلی و کلان خود را به بهاء رضایت و تعریف معدودی افراد، سودا کند؟!
این را هم عرض کنم، آنها که با تفکر و اندیشه و نوشتارهای نگارنده آشنایی دارند، بخوبی میدانند، نه از نقد عملکرد مسئولین خود را بدور میدارم، و نه اصراری بر تأیید بیجا و غیراصولی کسی در هر مقام و مسئولیتی دارم. آنچه بر آن پای میفشارم اینست که در انتقاد از دیگران، جانب انصاف را رعایت کنیم، و حبّ و بغضهای شخصی را مبنای داوری و قضاوت قرار ندهیم.
مر این گفته را گر بود ناصواب بسوزان به آتش بشویان به آب
نظر خود را بنویسید