فردای کرمان ـ سیدمحمدعلی گلابزاده: وقتی مهندس هوشنگ ارجمند، فرزند خلف محمد ارجمند کرمانی ـ سلطان قالی جهان ـ و خدمتگزار کارآفرین و نیکوکاری که نهمین دههی زندگی را پشت سر گذاشته است، تماس گرفته و خواستند دیداری داشته باشیم غرق در خجلت و شرمساری شدم، زیرا سیوچند سال پیش، بر من فرض بود که به زیارت ایشان میرفتم و از خدمت شایستهای که به کودکان نابینا، ناشنوا و استثنایی کرده بود، سپاسگزاری میکردم؛ زیرا در دههی 70 که مسئولیت اداره آموزش و پرورش استثنایی هم به نگارنده واگذار شد، در تنگنای عجیبی قرار داشتیم، یادم میآید ساختمانی را در میدان مشتاقیه اجاره کردیم و تابلویی بر پیشانی آن آویختیم تا راهنمای خانوادههای کودکان استثنایی باشد، مکانی که برای واحدهای گوناگون اداره، مناسب نبود. همچنان در اندیشهی ایجاد فضایی بایسته بودیم که مهندس ارجمند اعلام کرد حاضر است زمین گاراژی واقع در خیابان خورشید را برای ساخت ادارهی یاد شده، در اختیار قراردهد. از شادمانی در پوست خود نمیگنجیدیم، لذا هر هفته، صبحهای پنجشنبه، به اتفاق «غندالی» مدیر کل وقت آموزش و پرورش در اتاق ورودی همان گاراژ جلسه تشکیل میدادیم و چگونگی به سامان رساندن این طرح را بررسی میکردیم. در آن زمان، مدیریت مرکزی آموزش و پرورش استثنایی با «معافیان» بود که او نیز به رغم تلاش فراوان، موفق به تأمین اعتبار برای ساخت این مجموعه نشد، تا سرانجام بعد از اینجانب، زمینهی اقدام لازم فراهم و، بنای کنونی، در خیابان خورشید، روبروی کتابخانه ملی ساخته شد و این سازمان خدمتگزار، پس از سالها دربدری، سری بر بالین گذاشت.
لطف دیگر ایشان این بود که همین چند سال پیش با من تماس گرفت و گفت: گویا شما کتابخانهی مفصلی داری که مورد استفادهی پژوهشگران است، من تعدادی از مجلههای خواندنیها را مجلد کردهام، برایت میفرستم تا مورد استفادهی دوستان قرار گیرد. روز بعد تعداد 48 مجموعهی صحافی شده از مجلهی یاد شده و متعلق به سالهای قبل از انقلاب را برای من فرستادند، که من نیز تمامی آنها به همراه کتب تقدیمی به دانشگاه شهید باهنر را یکجا در اختیار دانشگاه شهید باهنر گذاشتم و امروز در کتابخانهی مرکز کرمانشناسی این دانشگاه در اختیار دانشجویان و پژوهشگران است.
مهندس هوشنگ ارجمند، جز این، اقدامات انسان دوستانه دیگری نیز دارد، از جمله ساختن خوابگاهی برای دختران دانشجوی دانشگاه شهید باهنر که به قول خودش در زمان احداث این بنای نیکوکارانه، تمام دل و جانش سرشار از اشتیاق بود، به طوریکه میگوید: از مهندس فرهوشی ـ که از ابتدا نظارت ساختمانهای این دانشگاه را بر عهده داشته و دوشادوش شادروان افضلیپور حرکت کرده است ـ خواهش کردم که با وسواس و دقت همیشگی خود، بر کار این بنا نیز نظارت کند، علاوه بر این، چون وضعیت مصالح در آن زمان ثباتی نداشت و گاهی با کمبود و حتی نایاب شدن برخی مصالح روبرو میشدیم لذا در همان ابتدا تمام مصالح و ابزار لازم را خریداری کردم تا مبادا در جریان کار با کمبود روبرو شویم. مهندس، اصرار دارد در جریان شکل گرفتن این خدمات، نام کسی از قلم نیفتد و حق کسی پایمال نشود، لذا بر نام «اسدی» آذری تبار، به عنوان معمار آن تأکید میکند همچنین یادآور میشود که در پایان کار، 7 شاخه تیرآهن کم آوردیم که «مرعشی» استاندار وقت، با دریافت وجه به نفع دولت آن را تأمین کرد و با حوالهای که صادر شد، نیاز ما مرتفع گردید.
به مهندس ارجمند میگویم: نوجوان بودم که مرحوم پدرم، از همت و تلاش شادروان محمد ارجمند، بنیانگزار بیمارستان ارجمند، سخن میگفت و اینکه او همیشه پیش از طلوع آفتاب، از خانه بیرون آمده و سرکشی کارگاههای خود را آغاز میکرد، پدرم میگفت اگر میخواهی معنای همت و حمیت را بفهمی، باید دفتر زندگی این مرد خدمتگزار را ورق بزنی.
این صحبتها، مهندس ارجمند را به دهها سال پیش میبَرد و به تجدید خاطراتش میپردازد و میگوید: پدرم مرحوم ارجمند نقل میکرد کمتر به یاد میآورم که صبحانهی خود را در روشنای آفتاب و پس از طلوع خورشید خورده باشم، او پیش از آنکه فامیل ارجمند را انتخاب کند، خود را به نام «محمدبن جعفر» معرفی میکرد، زیرا پدر بزرگم جعفر نام داشت و در محلهی قبه سبز زندگی میکرد. وقتی امکانات مالی برای خرید خانه فراهم شد، پدرم کمی از محله قبه سبز فاصله گرفت و خانهای در محلهی خواجه خضر خریداری کرد، در این فضا، هم زندگی میکردیم و هم محل کسب و کار و دفتر پدرم بود، تا اینکه ایشان موفق شد، خانه دیوار به دیوار این خانه را هم خریداری کند، دری از این خانه به منزل مسکونی ما بگشاید و امور اداری و اجرایی را به خانه جدید انتقال دهد. پدرم سعی میکرد همهی کارگاههای مرتبط با قالیبافی را داشته باشد و خودکفا شود، مثلاً یک بخش آهنگری بود که در آن پاکی و کلوزار و نورد درست میکردند، بخش دیگر، نقاشخانه بود که ماهرترین نقشآفرینان فرش در آن به کار مشغول بودند، بعدها مرحوم «محمدعلی محدّثزاده» که نماینده مردم کرمان در مجلس شورای ملی شد، سرپرستی نقاشخانه را به عهده گرفت. یکی دیگر از واحدهای مهم، انبار مصالح بود که باید ریس و پشم و دیگر وسائل مورد نیاز کارگاهها را تحویل میداد و به حساب و کتاب آنها میپرداخت، همراه این بخش مرحوم مشتاقعلی شفیعی دائی بزرگ اینجانب بود. مرحوم علی آقا ارجمند برادرزاده، مرحوم محمد ارجمند، پسر مرحوم حسین ارجمند پس از پایان تحصیلات عالیه در رشته بازرگانی و انجام نظام وظیفه، حسابداری مدرن را در کل مجموعه وارد و انجام میداد. بخش رنگرزی نیز در همین مجموعه قرار داشت که آن هم مقولهی مفصّل و پرحاشیهای داشت.
مهندس ارجمند میگوید، پدرم سواد نداشت، دلیل آن هم بیدقتی مکتبداری بود که بدون توجه به شخصیت و غرور ایشان، در نخستین روزهای حضور در مکتبخانه، او را فلک کرد و زمینهی بیزاری از ادامه راه را فراهم ساخت. در آن زمان هر چه پدربزرگ و مادر بزرگم اصرار کردند که به مکتب برگردد، نپذیرفت، از او خواستند تا به مکتبخانه دیگری برود، باز هم زیر بار نرفت و گفت، همه آنها از یک قماشند. سپس پیشنهاد کرد که او را به استاد نقاشی بسپارند تا با این هنرِ موردِ علاقهاش آشنا سازد و چنین بود که به هنرکده «حسنخان شاهرخی» ـ نابغه نقشآفرین فرش ـ راه یافت و با توجه به استعداد و دلبستگی هنری، در کوتاه زمان به عنوان یکی از نقاشان مطرح قالی در آمد.
مرحوم پدرم، بعدها همان مکتبخانهای را که روزگاری تنبیهگاه او بود، خریداری کرد و کارگاه نقاشی خود را در آنجا سامان داد و در کنار همهی گرفتاریها به ادامهی کار نقاشی و طراحی فرش نیز پرداخت، تا آنجا که نه فقط ایرانیها دلبستهی نقشهای بدیع و چشمنواز پدر بودند، بلکه بسیاری از شرکتهای خارجی، از جمله کمپانی OCM با او قرارداد بستند که نقشههایش را در اختیار آنها بگذارد.
مهندس ارجمند میگوید اگر چه پدرم به دلیلی که عرض شد نتوانسته بود تحصیل کند و سوادی بیاموزد، اما با خلاقیت و استعداد خداداد، توانسته بود خط و ربطی برای خود ابداع کرده و در این رهگذر تمام حسابهای خود را منظور میکند. البته کس دیگری نمیتوانست آن را بخواند و از محاسبات ذکر شده سر درآورد، اما خودش به تمام آن نوشتهها و آمار و ارقام، اشراف داشت و کلیه حسابهای خود را رسیدگی میکرد و این دقت تا جایی بود که گاهی اشتباهات دفتردارها و حسابرسیها را هم برطرف میساخت.
در اینجا با شادمانی به ایشان میگویم، آقای مهندس، میدانید یکی از دفترهایی که مرحوم پدر، در آن حسابهای خود را یادداشت کردهاند، در اختیار بنده است و صفحاتی از آن را در کتاب « تاریخ اقتصاد و تجارت کرمان از هزاره نهم پیش از میلاد» آوردهام؟ مهندس ارجمند اظهار خوشحالی میکند که این بخش از تاریخ معاصر نیز محفوظ مانده است.
اگرچه از دیدار و هم صحبتی این نیکوکار ارجمند سیر نمیشوم و دل کندن از مردی که در آستانهی نود و سومین سال زندگی، هنوز با حافظهای جوان، بزمآفرینی میکند کار دشواری است، اما برای رعایت حال او، رخصت میطلبم، ایشان دست به عصا میشود و به رغم درخواست بنده، مرا تا دم در بدرقه میکند و روزی سرشار از سرور و شادمانی را برای من رقم میزند، زیرا توانستم ـ دست کم ـ گناه سیوچند سال تأخیر در سپاسگزاری از این نیکوکار فرزانه را در شطّ دیدار بشویم و حداقلِ سپاس را به پیشگاهِ او عرضه دارم.
* آذرماه 1404- کرمان
نظر خود را بنویسید