گروه فرهنگ و هنر - «اشدّ ملاقات» نام تازهترین مجموعهی شعر مجید رفعتی شاعر گرانمایهی سیرجانی است که پاییز امسال توسط نشر چشمه در 87 صفحه چاپ و روانهی بازار شده است.
به همین بهانه محمد مفتاحی در بخش «کتاب» سایت الف یادداشتی منتشر کرد که در پایگاه خبری فردای کرمان بازنشر میشود.
مفتاحی در یادداشتی با عنوان «ملاقات با هیتلر درونم» نوشت: «مهمترین ویژگی شعرهای «مجید رفعتی» آشتی دادن اندیشههای مهم جهانی با مقولههای مربوط به عشق فردی است. او از شعارزدگی و گفتن کلیشههای روشنفکرانه دوری هدفمندی دارد؛ اما این گفته بدان معنا نیست، که مسائل اجتماعی پیرامون خود را نادیده بگیرد. او درست خلاف این مسیر را برگزیده است. عاشقانههای او بسیار نامحسوس با مسائل اجتماعی و انسانی گره میخورند و احساس خوشایند تجربههای ناب عاشقانه را در کنار تنفر از جنگ و خشونت و گرفتاریهای حقیر؛ اما ویرانگر آدمی پیش چشم و ذهن مخاطب میآورند. تلاش او آنگونه که از شعرهایش برمیآید، دوری از شعار و قرابت با شعور است. شاعری صمیمی که قصد توقف ندارد. پوست میاندازد و پیش میرود».
مفتاحی در ادامه میافزاید: «مجید رفعتی شاعر اهل سیرجان و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد کرمان در رشتهی معماری است و دکترای رشتهی فلسفه و هنر خود را از دانشگاه علوم و تحقیقات تهران گرفته است. از او مجموعه شعرهای «همه چیز عادیست» و «دوئل دو صندلی خالی» به چاپ رسیدهاند. او خود را ساکن مثلث فلسفه، شعر و معماری میداند. غنای فضاهای شاعرانهی او از این اندیشه سرچشمه میگیرند که بین شعر و فلسفه مرز قاطعی وجود ندارد و شعر صرفا امری عاطفی نیست بلکه به شناخت عقلانی هم مرتبط است و میتواند حتی اندیشهی تحلیلی را تشویق کند.
در کتاب دوم او «دوئل دو صندلی خالی» شعرهایی مبتنی بر تلفیق فضای عاشقانه و اجتماعی بسیار خواندهایم از جمله: «اگر اسکندر/ سربازانش را از تاریخ بیرون بیاورد/ و خونهای ریخته/ به رگهای صاحبانشان برگردند/ من هم دست و پای گم شدهام را پیدا میکنم/ برای بغل کردنت» نمونهای بینظیر که چند ساحتی بودن و بهره بردن از هنرهای مختلف زبانی به شایستگی منعکس میکند. در مجموعهی «اشدّ ملاقات» هم همین رویه ادامه مییابد. با شعرهایی کوتاه، جذاب و عمیق: «در خیال تو/ غرق میشوند کلمات من/ چون پناهجویانی که هرگز/ به ساحل نمیرسند.»؛ اما آن چه به روشنی در این مجموعه دیده میشود، پررنگ شدن عاشقانهها در کار مجید رفعتی است. شعرهای کوتاه صرفا عاشقانهی فراوانی در این مجموعه دیده میشود و در کنار شعرهای اجتماعی، خواننده را از غوطه خوردن در یک فضای یکنواخت و کسالتبار دور میکند».در ادامهی این یادداشت آمده است: ««آتش بس» نام شعری از این مجموعه است که چند ویژگی منحصر بهفرد را، همزمان دارد. اشاره به تاریخ، فرهنگ، اعتقادات و آشوبهای دنیای کنونی. در میان شعرهای عاشقانهی این کتاب «آتش بس» ناگهان ذهن را به آتش میکشد و عقل را تیرباران میکند: «صلح دستش را بریده/ بوی خون بند نمیآید/ خمپارهها خودکار شلیک میکنند/ و ما/ در آتشبس میسوزیم/ مرده ریگ نیاکان خنجر خونینی است/ که دست به دست میشود/ سینه به سینه/ میکشیم و تشییع میکنیم/ میکشیم و انکار میکنیم/ دستهایمان شلیک میکنند/ بی آن که تفنگی داشته باشند/ به مردمانی که دشمنی میکنند/ بی آن که دشمن باشند/ انگار/ در آغاز کلمه بود/ و هنوز همچنان کلمه است/ که از دهانش خون میچکد» باز هم گذشته از معنای عمیق و پخته، بهرهگیری از هنرهای کلامی مختلف و همچنین بینامتنیت، از کارگاه ذهن شاعر گنجینهای بیرون آورده است. شعرهای «اشد ملاقات» شعرهایی کوتاه و گاه نیمه بلند هستند. گاهی عاشقانه، گاهی اجتماعی و جهان شمول. شعرهایی که نمیدانم چرا من را به یاد دیالوگ فیلم جاودانهی «هامون» میاندازد؛ آنجا که «حمید هامون» خطاب به «مهشید»، در هنگام معرفی کتابها میگوید: «فرانی اَند زویی، این یه چیزیه پر از درد و راز و رمز و عشق. حالا اگه میخوای مُخت کار کنه اینو بخون (آسیا در برابر غرب، داریوش شایگان) حالا اگه میخوای بخونی و بسوزی بیا اینو بخون (ابراهیم در آتش) مرا تو بی سببی نیستی/ براستی صلت کدام قصیدهای ای غزل!» حال حکایت «اشدّ ملاقات» است. گویی این مجموعهی شعر، کتابی است پر از عشق و عقل و درک و درد و راز و رمز و البته تعهد و مسئولیت».
مفتاحی در پایان خاطرنشان میکند: «باید گفت که به نظر میرسد «مجید رفعتی» که دیگر شاعری پر تجربه محسوب میشود، به هیچ روی نمیخواهد در جا بزند. او همواره تجربههای تازهای از خود ارائه و مخاطبانش را شگفتزده میکند؛ اما گویا هنوز راضی نیست و ذهنش بین عقل و عشق و بین شعر، فلسفه و معماری پرسه میزند. همین جستو جوگریها او را گاهی به مولفههای شعر پست مدرن نزدیک میکند: «من/ عبارت از همهی چوپانهایی هستم/ که دروغ میگویند/ همهی دروغهایی که چوپان میشوند/ گرگبرهای هستم/ که دهان خونینش را با علفهای سبز/ پاک میکند/ و با افتخار/ به آغوش گله بازمیگردد/ من عبارت از همهی هیتلرهایی هستم/ که در آینه شلیک میکنند/ تا استالین را از پا در آورند/ و در استحالهای غریب/ به داستانی بدل میشوند که پایانش را/ بلاغت تاریخ جویده است» او میخواهد تکلیف خود را با مقولهای روشن کند که دهههای متمادی دغدغهی ذهنی شاعران و نویسندگان ایران و همهی جهان بوده است: «مسئولیت و تعهد». او که به زعم نگارندهی این سطور در سرودن هر دو حیطه مهارت دارد و همچنین در تلفیق این دو، خود را به کدام اوج یا حضیض میکشاند، خود میداند و تنها خودش اهمیت دارد و استراتژی هنریاش».
نظر خود را بنویسید