مهدی محبیکرمانی ـ اگر قرار باشد با یک نماد تصویری پس زمینهی روز خبرنگار را مجسم کنیم بیشک چهرهی مظلومانهی محمود صارمی در نظرمان شکل میگیرد. هم بدان هنگام که مضطربانه آخرین پیامش را مخابره میکرد؛ «خبر فوری، فوری، مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد. عدهای از افراد طالبان در محوطهی کنسولگری دیده میشوند. به من بگویید چه وظیفهای...» و پایان پیام.
چهرهای که مظلومیت بسیاری از همرزمان خود را در تمام طول تاریخ آگاهی و آگاهیرسانی نمایندگی میکند؛ حسین فاطمی، فرخی یزدی، ملکالمتکلمین، صوراسرافیل و بیایید تا شیخ احمد روحی و میرزا آقاخان وپیش از آنها امیرکبیر و میرزا قائم مقام فراهانی.
زنجیرهای که تا به عمر عالم و آدم پیش میرود. تیغی که در «فین» رگ امیر را میزند، داری که در باغ شاه بر گردن صوراسرافیل و ملکالمتکلمین میلغزد و گلولهای که بر سینهی فاطمی و صارمی مینشیند، عقوبت آگاهی است و آگاهیرسانی. همیشه این تیغ و دار و درفش و گلوله بوده و همیشه هست. تا به آخرالزمان و قراری که بر ظهور مولای ماست و جهانی که از پلشتی ناآدمیان پاک خواهد شد. امروز در ذهن من اما، نماد دیگری از تصویر پشت روز خبرنگار شکل گرفته است و نمیدانم چرا و شاید هم که بدانم و بدانید.
تصویر غواصان ایرانی را که به یاد دارید. همان عزیزانی که بقایای پیکر پاکشان پس از 30 سال دستبسته به وطن بازگشت. یادتان هست ؟ مظلومیت نگاه آنها را، امیدهای پشت چشمان فروبستهشان و در عمق این همه، عزتی نهفته را ؟
صارمی به تیر سبعیت طالبانی به شهادت رسید، غواصان به نامردمی حرامیان صدامی و فرق هم نمیکند که کجای جهان باشیم و کدام روز از تاریخ . همهجا ملاعمری هست، صدامی و حالا هم ترامپ!
میخواهم بگویم خبرنگاران امروز ما، دقیقا در همان موضع مظلومیت غواصان دستبسته قرار گرفتهاند و اینبار اما دقیقا در وطن خودشان و میان مردمان خودشان.
حال آنها دقیقا همان حال است. مظلومیت دستبستهای که میخواهد و باید برای آیندهی میهن و مردمان خود دست بهکاری بزند؛ اما مگر میتواند؟ مگر میگذارند؟ بگذارید واضح تر بگویم؛ جنگ ما با آمریکا بسیار زودتر از معرکهی امروز شروع شده است. این جنگ، نه در خلیج فارس، نه در تنگهی هرمز و نه در هیچ تنگهی دیگری نبوده است ونیست. این جنگ از بسیار سالها در رسانههاست و هر روز هم شاهد گستردگی بیشتر جبههی دشمن هستیم. مگر میشود با توپ و تانک و موشک به جنگ رسانهای رفت ؟ یادمان نرفته است که همین رسانهها چگونه از فاجعهی هولناک حلبچه گذشتند؛ انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده بود . و قرار نبود که جهان غرب شرمنده این فاجعه باشد . چگونه تا به آخر پشت صدام ایستادند، چگونه شهدای هواپیمای مسافربری را ندیدند؛ اما مدال سینهی آن ژنرال جنایتکار را به رخ تمام جهان کشیدند.
صدا و سیمای ملی به هر دلیلی نتوانسته است جامعیّت و قابلیت خود را در مواجهه به این موج عظیم و دیرپای رسانهای نشان دهد. شبکههای اجتماعی هم که معلوم نیست تا به چه میزان در اختیار ما باشند و دشمن؛ به این جریان نوپا چندان نمیتوان اعتماد کرد. میماند مطبوعاتی که میتوانند در فضای ولو نابرابر امروز، رو در روی این تهاجم وسیع بایستند که آنها را هم آمدهایم به دست خودمان زمینگیر کردهایم. شانههایشان را بستهایم و در گوشهای نشاندیمشان.
ببینید تیراژ کتاب به کجا رسیده؛ تیراژ مطبوعات به کجا رسیده؛ آیا صدای فروکشیدن کرکرهی این همه رسانهی مکتوب را نمیشنویم؟ چگونه است که میتوان بنز و پورشه و …. وارد کرد. میشود سنگ پا از چین آورد . ویراق اسب و خوراک سگ ! و نمیتوان چهار بند کاغذ بهکار چاپ مطبوعات رساند!؟
اگر این مصداق خیانت نیست؛ بیایید خیانت را دوباره تعریف کنیم. دستهای خبرنگاران را باز کنید؛ بگذارید مفاسد را ببینند و افشا کنند، بگذارید ته و توی لانههای فساد را در بیاورند، آنها را این همه درگیر نبود کاغذ و فیلم و زینگ و پاسخ به چراهای این و آن نکنید و بگذارید اگر قرار است مبارزهای با فساد داخلی و تهاجم فرهنگی و رسانهای خارجی صورت گیرد، این ماموریت را رسانهها به انجام برسانند. همانها که این ماموریت عین وظیفهی آنهاست.
یک ضربالمثل کرمانی می گوید: « چوب را که برداری، گربهی دزد حساب کار خودش را میکند». بگذارید روزنامهنگاران چوبشان را بردارند! و تا یادم نرفته است، روز خبرنگار را هم تبریک بگویم. و یادی هم از زندهیاد مهدی قهاری بکنم که میگفت: «وقتی درخت تداعی طنابی است / با حلقهی باریکش / دیگر از مُشتی برگ چه میخواهید؟»
نظر خود را بنویسید