احمد یوسفزاده - شاید اگر ما جای او بودیم، با اولین اخم آن زاهد ظاهرپرست که تیر تکفیر بهسویش رها کرد، سپر میانداختیم و عطای کرمان را به لقایش میبخشیدیم؛ اما مهندس افضلیپور اگرچه در خود مچاله شد از درد، اما پا پس نکشید و راستی مگر کوه از وزوز خفاش به خود میلرزد؟!
رهگذری اگر باشی و نام آن بزرگ را شنیده باشی و بخواهی اثر دستان سخاوتمندش را ببینی، نبش میدان پژوهش روبهروی سردر بزرگ دانشگاه شهید باهنر کرمان پیاده میشوی. دانشگاهی که مهندس افضلیپور ساخته و حالا ما از خجالت اینکه آن را به نامش نکردهایم، گشتهایم توی قاموسها، واژهی «پردیزه»را جستهایم که بگذاریم بر سر نام بلندش؛ تا مثلاً حقش را ادا کرده باشیم!
همان ابتدای ورودی دانشگاه، سمت چپ، پشت انبوه شمشادها،جاییکه معمولا دیده نمیشود، سردیسی گذاشتهایم کنار بنایی خالی و گرد گرفته که یک روز قرار بوده موزهای باشد از روند ساخت دانشگاه و اسناد آن، حالا اما سالهاست که دانشجویان میآیند و میروند و هیچکس نمیتواند داخل این بنای مهجور را ببیند و سندهایش را بخواند.
نمیتوانم دست آن رهگذر غریب را بگیرم و با دانشگاه آشنایش کنم؛ این باقیات صالحات آنقدر عظیم و تو در توست که مسافر و راهنما در هزارتوی طبقات و راهروهایش گم میشود؛ بسکه دریادل بوده آن پیر پرنیاناندیش.
از ساختمانها که بگذری وقتی نفسات به شماره بیفتد، تازه میرسی به خوابگاه متاهلها، و بعد از آن به زمینهای کاشته و ناکاشته که پیرمرد برایمان خریده و گذاشته و رفته است. خریده، تصاحب نکرده، بیهیچ زدوبندی از آنگونه که رسم این روزهاست. با پول زحمتکشی خودش متر به مترش را خریده، و سند محضریاش را بنام مردم کرمان کرده.
الان تصویر مردی نشسته توی ذهنم که در یک نوار ویدیویی پر برفک قدیمی تماشا کردهام؛ دارد میگوید: «اینقدر زمین برایتان خریدهام که تا صد سال دیگرهم اگر بخواهید ساخت و ساز کنید، جا داشته باشید».
به این مرد بنام جایزه بدهید لطفاً. یک یاد خوش، یک دعای خیر.
*هفته گذشته مراسم چهاردهمین دورهی جایزهی افضلیپور در دانشگاه شهید باهنر کرمان برگزار و از منتخبین این دوره تجلیل شد. یادداشت یوسفزاده در توصیف مهندس افضلیپور در ویژهنامهای (استقامت) که به همین مناسبت چاپ شده بود، منتشر گردید.
*منتشر شده در ویژهنامه استقامت/شماره ۶۵۲
نظر خود را بنویسید