یدالله آقاعباسی - «چون نغمهی این نی سحرآمیز تو را از سطح دنیای حسی که دنیای خودی هاست به اوج دنیای عارفان، دنیای قدیسان و دنیای شهیدان که دنیای از خود رهایی است، عروج میدهد، احساس تعالی در این اوج بلند که تو را بر فراز قلهی بام حیات انسانی متوقف میدارد بسا که به نوعی سرگیجهات دچار میسازد و در آن لحظهی دشوار و تحمل ناپذیر تجربهی روحانی میکوشی تا باز دست در خودیهای فراموش گشتهات بزنی و از اوج هوایی که سینهات با خلوص و صفای جوهر آن آشنایی ندارد به حضیض دنیای خودیهای خویش بازگردی و اینجاست که نغمهی سحرآمیز نی را خاموش مییابی، تجربهی خود را جز رویایی گریخته که در ظلمت خودیها مثل برق یک لحظه میدرخشد و بازخاموش میشود نمییابی».
عبدالحسین زرین کوب، سرّ نی، ج 1، 14
این چه نیرویی است که تو را از خاک جدا میکند و به قول آقای زرینکوب بر فراز بام بلند حیات انسانی میبرد و در آنجا میایستاند؟ این سنگینی بار هستی و همزمان سبکی تعالی روح انسانی است که بال پرواز بلند انسان میشود. این نوای نی است که نماد خویشتن انسان و استعارهی خود انسان در کتاب مولاناست. «نی حدیث راه پرخون میکند، قصههای عشق مجنون میکند».
نی در فرهنگ ایران قصهگوست، انسان است، شهرزاد است که پردههای رنگ رنگ میاورد و قصههای تو در تو میگوید و تو را از هست و نیست جهان، از اسرار نهفته در صندوقخانههای سینهی بشری با خبرمیکند و این نیست و نمیشود مگر لایق آن اسرار باشی و مخاطب آن قصهها باشی و انسان باشی و آدم بشوی.
غریب است این نوای نی، شگفتانگیز است و شگفتانگیزتر این که در بین همهی سازها بیشتر به جان هنرمند و جسم او پیوسته است، این ویژگی همهی سازهای موسیقی است. اما نی در میان همه بیپیرایهتر است، صافیتر است، همچون خود هنرمند است به معنای واقعی خود . هنرمندی که گرفتار خود نیست، توهم زده نیست، دور از خودشیفتگی و خودبزرگبینی و خودمحوربینی است. هنرمندی که خودش را مینوازد بیواسطهی رذالتها و پستیها، صافی، همچون چشمهای که آناهیتا – ناهید – نگهبان آن است. زلالی که دور از آلودگیهاست و زندگی بخش است.
سرگذشت استادحسن ناهید سرگذشت هنرمندی است که بیش از نیم قرن آرش وار جان خود را در نی کرده است . خودش میگوید: «نوازندهی نی در واقع خودش صدا را ایجاد میکند و احساس اوست که در تولید نغمات شنیدنی دخالت دارد.»
ناهید در کرمان به دنیا آمده ، در شیراز بالیده، در اصفهان تعلیم دیده، در گوشه گوشهی جهان ، از ترکیه و بلغارستان و یوگسلاوی و ایتالیا تا فرانسه و بلژیک و هلند و آلمان و اتریش نی نواخته و اکنون ساکن تهران است. این گونه گونگی فرهنگی و این زبان جهانی موسیقی است که از حلقوم نی و از بن دندان وی حضور انسان و حدیث او را در فضای خاک طنین انداخته است و مگر فرهنگ کرمان و یزد وشیراز و حتی کمی دورتر ، اصفهان، با مرزهای زمینی قابل جدا شدن از یکدیگرند؟ زمانی برای نخستین بار علیمحمد رجایی هنرمند اصفهانی با خانواده به کرمان آمد و در سینما تابان این شهر که هنوز تالار آن درگوشهی میدان ارگ کنجکاوان تاریخ سینما و تئاتر ما را به خود فرا میخواند، بساط تئاتر را علم کرد.
ارحام صدر مینویسد ما که شنیدیم رجایی در کرمان تئاتر کار میکند، با دوستان به کرمان رفتیم، کامیون گرفتیم و شبانه وسایل او را جمع کرده، به اصفهان آوردیم.
رجایی در اصفهان تبدیل به یکی از ستونهای اساسی تئاتر آن شهر شد و دختران هنرمندش با شرافت و افتخار بر صحنه رفتند. درست است که رجایی را در این شهر حفظ کرده بودند، تئاتر ما امروز مراحل پیشرفت بیشتری را گذرانده بود، اما چه باک، وقتی می بینیم ارحام با همدستی رجایی – در نقش نویسنده و بازیگر توانست تئاتر کمدی سفید را به اوجی مثال زدنی برساند. فرهنگ مردم قید و بند و مرز نمیشناسد.
ناهید در گفتگویی از تحقیری سخن میگوید که در جوانی نثار او میکردند که میخواهد « قربان نی زن» بشود. این شخصیت را ما در کرمان به « قربونو نیزن» میشناختیم و او هنرمند وارستهی آسمان بر دوشی بود که با نیاش سفر میکرد و لابد در شیراز هم او را به همین ترتیب میشناختند. او بر سیاق قصهگویان دوره گرد، هر جا جمعی بود، بساط قصه میگسترد و نوای معرفت سر میداد. او را به معیار عقل حسابگر، مجنون میدانستند و مگر جز جنون نام دیگری میتوان بر هنری نهاد که روح انسان را به چنان سرگیجهای دچار کند که بتواند خرده ریزههای نام و نان و ننگ را از دامن خود فراموش شده بتکاند و از انسان گرفتار در حقارتهای جاهلانهی خودشیفتگی، توهم و کشمکشهای فرصت سوز بیهوده، آدمی بسازد که در این پنج روز حیات جز به راستی و عشق و داد نگراید و روزگار نگذراند؟ آن جنون صد مرتبه شرف دارد، بر عقلی که آتش بر مار و مور میگشاید و به بهانههای بیهوده میکشد و ویران میکند تا ضحاکهای زمانه – در همه جای جهان – باد به غبغب بیندازند که « این منم طاووس علیین شده ! » و باز هم از پس خوراک مارهای بر روییده بر جای بوسهی شیطان بر شانههایشان بر نیایند که سیرمانی ندارند آن اژدهایان.
ناهید را گرامی میداریم که شاگرد لایق کسایی است و با گرامیداشت او همهی استادان و قصهپردازان نی زن را از چوپانانی که جز نی مونسی نداشتند تا رامشگران آوارهای همچون « قربونو» و تا کسانی که هنوز هم حریف هر کسی هستند که از « یاری برید» و نوا از خشک چوبی برمیآورند که « پردههایش پردههای » دروغ ؛ دغل و ریای ما را درید و میدرد و خواهد درید.
در فرهنگ ایران ناهید را میستودند به جهت همهی خوبیها، زیباییها و تواناییهایی که داشت، از جمله این که ناهید در میان ستارگان به سر میبرد. ناهید را گرامی میداریم که در میان ستارگان بزرگ موسیقی ایران از کسایی و قوامی و روحالله خالقی و فرهنگ شریف و محمودی خوانساری و بدیعی و تجویدی و عبادی و بهاری و فخرالدینی تا حسین دهلوی و فرامرز پایور تا شجریان و چکناواریان و فاخرهی صبا – که بزرگداشت به نام اومزین است – و ستارگان سپهر موسیقی در دهههای گذشته زیسته و به خلقیات خوب همه آراسته شده و با این همه در همه حال خودش بوده همچون استادش کسایی، از تقلید گذشته و سبک خاص خود را داشته است.
او شاگردان پرشماری را در این دورهها تعلیم داده و از معدود پیشکسوتان این عرصه است. او را گرامی میداریم و با گرامیداشت او همهی این ستارگان گذشته ، حال و آینده را گرامی میداریم که هر یک فخر انسانند که خاطری را آسودند و خیالی را آشفتند تا بذری از زندگی و امید بماند.
فروردین 98
*هفته گذشته مراسم چهاردهمین دورهی جایزهی افضلیپور در دانشگاه شهید باهنر کرمان برگزار و از منتخبین این دوره از جمله حسن ناهید، استاد نینوازی کشور به عنوان یکی از برگزیدگان چهارمین دورهی جایزهی ادبی هنری صبا، تجلیل شد. یادداشت دکتر یدالله آقاعباسی در توصیف استاد حسن ناهید در ویژهنامهای (استقامت) که به همین مناسبت چاپ شده بود، منتشر شد.
*ویژهنامه استقامت/شماره 652
نظر خود را بنویسید