گروه جامعه ـ نبود استاد باستانیپاریزی در جشن تولد 94 سالگیاش کم اتفاق تلخی نیست. یکبار و وقتی هنوز بود و هشتاد ساله بود، به طنزی با همان شیرینیِ طنزهای همیشگیاش، نوشته بود که من هنوز دارم هشتاد سالِ صد سال اول عمرم را سپری میکنم و هنوز صد سال دوم و هشتاد سالِ صد سال دوم مانده... نه صد سال دوم که صد سال اول هم نرسید که پیالهی عمر این استاد بزرگ تاریخ بهسر رسید. نوروز بود و بهار ولی خزان عمر باستانیپاریزی آمد و او برای همیشه ترکمان کرد. و البته که مرگومیر برای بزرگانی چون او نیست. برای کسی که هزار مقاله و 60 عنوان کتاب از خود برجای گذشته، مرگ معنایی ندارد. کسی که 80 سال با نوشتن نفس کشید و زیست و عنوانهایی چون شناسنامهی کرمان و فرهنگ گویای کرمان و تاریخ زندهی ایران و راوی رند تاریخ و استاد سخن را از آن خود کرد هرگز نمیمیرد. یادش همیشه با ما مانده و میماند. اگرچه خودش نیست اما نامش و آثارش هست و هنوز به تاریخ کرمان، او و نوشتههایش است که عزتی دوچندان میبخشد.
دلمان برای او و جای خالی او تنگ بود. سوی دیماه 1398 رسید و او باز هم نبود. گفتیم به سهم خودمان، یادش را در «فردایکرمان» گرامی بداریم. دستمان خالی بود که برنامهای در شان، برای این روزنامهنگارِ مورخ برگزار کنیم. پاسداشت مجازی استاد باستانیپاریزی اما کاری بود که در گذر از این تنگنای تاریخ، از دستمان ساخته بود. در اینباره، بزرگانی با نوشتن یادداشتهایی یاریمان رساندند که در پایگاه خبری فردایکرمان و در لینکی که در انتهای این متن آمده در دسترس است و همینجا اعلام میکنیم چنانچه افرادی هستند که قصد دارند در اینباره بنویسند، این پاسداشت مجازی را رونقی بیش ببخشند.
در ادامه هم، مروری بر زندگی استاد باستانیپاریزی داریم از وجه غالب شخصیت او؛ یعنی شخصیت روزنامهنگارانهاش.
مراودات خانوادگی و آشنایی با نشریات
استاد باستانیپاریزی متولد 1304 در روستای پاریز و پروردهی محیطی خانوادگی بود که خود در وصف آن گفته است: «پدرم در ولایت خودمان آدم معروف و شناخته شدهای بود. او به حاج آخوند پاریزی معروف بود؛ تمام اشخاص و رجالی که در سیرجان آن زمان بودند، از اهل معرفت و کتاب تا معلمها و دبیرها و دیگران، اغلب تابستانها به پاریز میآمدند فقط برای اینکه پدرم را ببینند، با او صحبت بکنند، تاریخ بشنوند و شعر بخوانند».
زندهیاد در همان گفتوگوی معروف خود با کریم فیضی، به پیشینهی آشنایی خود با دنیای روزنامه و روزنامهنگاری اینگونه اشاره کرده است: «چیزی که در امر مطالعهی من خیلی مهم است، این است که به مجلههای زیادی دسترسی داشتم؛ خیلی از مجلهها برای پدرم به پاریز میآمد. او گاهی هم که خودش به سیرجان میرفت، از خانه ثقهالسلطنه نائینی که حاکم سیرجان بود، برخی نشریات و مجلات را میآورد... جالب است که ثقهالسلطنه اهل مطالعه و کتاب بود و از خارج برایش کتاب میآمد، همچنین از تهران نیز برای او کتاب میفرستادند. از جمله کتابهایی که من در کودکیام خواندم و شاید کمتر کسی آن را دیده باشد، مجله «علم و هنر» است که چاپ آلمان بود و شخصی به نام وثوق آن را چاپ میکرد. این مجله در خانهی ما بود و من چند سال بعد از مدرسه رفتن، میتوانستم این مجله و مجلههای دیگر را هم بخوانم. اولین مقالهی جمالزاده که تحت عنوان «پلنگ» نوشته بود، در همین مجله خواندم. از دیگر مجلههایی که به پاریز میآمد و من خواندم، مجله «مهر» بود. مجله «ارمغان» هم در میان مجلههای پدرم بود که میخواندم».
انتشار روزنامه در سن 12 سالگی
همنشینی محمد ابراهیمِ نوجوانِ آن روزگار با این نشریات و مجلات و تاثیری که از آن میگیرد، منجر به آن میشود تا بعد از ترک تحصیل، دست به انتشار روزنامهای در سه نسخه و با عنوان «ندای پاریز» هم بزند.
ماجرا از این قرار است که محمد ابراهیم 12 ساله، بعد از گرفتن تصدیق ششم در سالهای 1316 و 1317 به دلیل بیعلاقگی، ترک کلاس و درس و مدرسه کرده و به روزنامهنگاری در روستای پاریز روی میآورد. زندهیاد دربارهی اولین تجربهی روزنامهنگاری خود، به کریم فیضی گفته است که؛ «محتوای ندای پاریز، یادداشتی بود از خودم و مقداری شعر و چیزهایی را هم از مجلات و روزنامهها نقل میکردم. به خصوص یادم هست زمانی که ولیعهد با فوزیه ازدواج کرد، من در یکی از شمارههای نشریهی خودم، به این واقعه پرداختم و رپرتاژش را نوشتم...». و ندای پاریز، شروع حضور او در مسیری طولانی شد که تا 70 سال بعد، لحظهای از آن دور نمیشود.
در دومین سال انتشار «ندای پاریز»، در یکی از میهمانیهای تابستانی که شرح آن را خود استاد داده است، بزرگانی که نزد ملاآخوند و در باغ وی به شعرخوانی و قصهگویی و چای نوشیدن میپرداختند، متوجه این مساله میشوند که محمدابراهیم شعر میگوید و مجله مینویسد؛ به همین خاطر به پدر وی تاکید میکنند تا او را به مدرسه بفرستد و این میشود که با سفر محمدابراهیم به شهر سیرجان به قصد ادامه تحصیل، بین او و ندایپاریز فاصلهای میافتد.
تمایل همیشگی به روزنامهنگاری
با اینحال، کریم فیضی در مقدمهی کتاب باستانیپاریزی و هزاران سال انسان اینگونه روایت میکند که؛ «آمدن به سیرجان و سپس سفر به کرمان برای تحصیل در دانشسرای مقدماتی و بعد هم رسیدن به تهران و وارد سطوح عالیهی تحصیلات شدن، نه تنها خللی در روزنامهخوانی و روزنامهنویسی و روزنامهنگاری و نشریهگرایی او ایجاد نمیکند، بلکه نمونههای فراوانی در دست است که نشان میدهد برای باستانیپاریزی همه چیز در کنار تمایل روزنامهنگاری بوده است نه بدون آن!».
استاد باستانیپاریزی پس از سفر به کرمان و با کسب رتبهی دوم در دانشسرای مقدماتی کرمان، رهسپار تهران میشود. در دوران دانشجویی، وی در تهران با انبوهی از نشریات و روزنامههای آن زمان آشنا میشود. به اذعان فیضی، حضور باستانیپاریزی در اغلب نشریات آن روز، بیشتر با چاپ اشعارش همراه بوده است.
تا اینکه جوان کرمانی با سرودن شعر «بعد از این، تا باد فروردین ره گلشن بگیرد/ تربت مسعود را در لاله و سوسن بگیرد ...» در رثای محمد مسعود؛ روزنامهنگار مشهور آن زمان، توجه همهی مطبوعاتیهای تهران را به خود جلب میکند و کمی بعد، با قبول پیشنهاد «علی اصغر امیرانی»؛ سردبیر مجلهی «خواندنیها» تجربهی تازهی روزنامهنگارانهی خود را در این مجله رقم میزند.
کریم فیضی مینویسد: «هم در این دوره بود که او با چهرههای نامآور و شاخص مطبوعات ایران چون «ذبیحالله منصوری» و «حسینقلی مستعان» که هر دو را از پدیدههای نادر و بیتکرار تاریخ مطبوعات ایران میشناسند، آشنا شده و از فرصت همکاری آنها به خوبی بهرهمند شود».
یک تاوان سخت در ازای روزنامهنگاری
ورود جدی باستانیپاریزی به دنیای جذاب مطبوعات، آن هم در اوج شکوفایی مطبوعاتی آن دوره، کار را به آنجا میرساند که وی در کلاسهای دانشگاه خود نمیتواند حاضر بشود و مشروط میشود و این یعنی او دغدغههای روزنامهنگاری خود را با هیچ چیز معاوضه نمیکرده است حتی مشروط شدنش، اخراج وی و محرومیت از اقامت در خوابگاه دانشجویی کوی دانشگاه را هم در پی داشته اما این تاوان سخت هم، هرگز موجب نمیشود او از روزنامهنگاری دست بکشد؛ در کتاب «هزاران سال انسان» آمده است که؛ او همان زمان هم با سرودن شعری، دست به دامن یک پیشکسوت مطبوعاتی میشود که در دانشگاه، سِمت استادی داشته و میتوانسته او را از این محرومیت برهاند. آن شخص کسی جز سعید نفیسی نبوده است که برای باستانیپاریزی پیش از آمدن به تهران، از اسطورههای مطبوعاتی به شمار میآمده است.
با وساطت نفیسی، باستانیپاریزی به کوی دانشگاه بازمیگردد بیکه از روزنامهنگاری دست بردارد تا اینکه با پایان تحصیل، موعد وفای به عهدی میرسد که روز اول ورود به تهران، با وزارت وقت فرهنگ بسته است؛ باستانیپاریزی از «خواندنیها» دل میکنَد و در برابر تعهدی تعظیم میکند که در ازای گرفتن شهریه و کمک خرج تحصیلی به وزارت فرهنگ وقت داده بود تا پس از پایان درس، به یکی از شهرهای ایران بازگردد و باز میگردد. آن هم به کرمان.
باستانیپاریزی به کرمان میآید تا به عنوان دبیر و بعد هم مدیر مشغول بشود. در این ایام هم او دست از نوشتن برای مطبوعات نمیکشد؛ برای مطبوعات محلی کرمان و «مجله یغما» و «مجله یادگار» مقاله میفرستد و همهی آن مقالات، بدون استثنا در «خواندنیها» نیز منتشر میشود.
دبیرِ روزنامهنگار، مدیرِ روزنامهنگار
از این به بعد، تلاشهای روزنامهنگارانهی استاد را کریم فیضی اینگونه روایت میکند؛ «با اینکه مدرک لیسانس داشت که در آن زمان از اهمیت بالایی برخوردار بود و با اینکه رسما دبیر بود و در استخدام قطعی وزارت فرهنگ، اما در اقدامی عجیب حتی توجیهناپذیر، نامهای به نشانی موسسه اطلاعات میفرستد و تقاضای خبرنگاری آن موسسه در شهرستان کرمان را میکند. نامه به موسسه که تازه تشکیل شده بود میرسد و طولی نمیکشد که کارت خبرنگاری برای شخصی به نام «محمد ابراهیم باستانی پاریزی» صادر میشود».
او در حین دبیری و بعد هم مدیری مدارس در کرمان، به کار روزنامهنگاری خویش ادامه میدهد. محمدعلی فردوسی؛ مدیرمسوول نشریه «فردوس کویر» و مدیر اسبق خانه مطبوعات کرمان، باستانیپاریزی را از پیشگامان روزنامهنگاری و مدیر روزنامه «نامه هفتواد» کرمان معرفی میکند که در سال 1336 آن را منتشر میساخته است.
جدال مطبوعاتی با رقبای شیرازی و تهرانی
مقالهی معروف استاد باستانیپاریزی در خصوص احداث راهآهن کرمان نیز در همین ایام منتشر میشود. فردوسی نقل میکند: «استاد در اینباره گفته است: وقتی مدیرمسوول روزنامه هفتواد کرمان بودم، این نشریه را 17 شماره در کرمان منتشر کردم و یادش به خیر، آقا بهروز مطالبش را حروفچینی میکرد... آن روزها 220 مشترک داشتیم که از جملهی آن، مرحوم حبیب یغمایی بود که از تهران مقاله میفرستاد. یک روز در یکی از روزنامهها خواندم که از قول وزیر وقت راه نوشته بود که راهآهن به اصفهان رسیده و ما خیال داریم آن را به جنوب هم ادامه بدهیم. ما چون با شیراز مبادله نشریه داشتیم، یک روز نشریه گلستان شیراز به دستم رسید که در یکی از مقالات آن نوشته بود؛ بعد از اصفهان، نوبت احداث راهآهن فارس است. از شما چه پنهان، من هم در جوابش با ذکر آمار و ارقام و بیان مشکلات و محرومیتهای کرمان، در مقالهای نوشتم که بعد از اصفهان، نوبت کرمان است و این جدل ادامه پیدا کرد و مجدد مدیر روزنامه گلستان در مقالهای به ما بد و بیراه گفت و جالب اینجاست که عبدالرحمن فرامرزی؛ سردبیر روزنامه کیهان در سرمقالهاش در غول مطبوعات آن زمان، یعنی روزنامه کیهان به دفاع از شیرازیها برخاست و خط آهن را پس از اصفهان، حق شیرازیها دانست، چرا که به اعتقاد او، فارس استان فرهنگی و افتخار کشور بود از این حرفها ... و دوباره من در مقالهای در هفتواد جواب دندانشکنی به فرامرزی دادم که او بعدها به من گفت که مقالهات خیلی در پایتخت تاثیرگذار بوده است. پس از چاپ این مقاله معلوم شد که وزیر وقت راه به دنبال بهانهای میگشته تا راهآهن را به کرمان بیاورد ولی از نماینده فارس و روزنامههای آنجا میترسیده».
تجربیات دوبارۀ روزنامهنگاری در پایتخت
به هر روی، باستانیپاریزی به تلاش خود در هفتواد ادامه میدهد تا اینکه سالها بعد به عنوان دانشجوی دکتری رشته تاریخ، باز روانهی پایتخت میشود؛ پس از این، او نخست به عنوان کارمند به موزه باستان ایران میرود و نشریه آن مرکز را تاسیس کرده و منتشر میکند.
فیضی مینویسد: «عیار مناسب این مجله باعث شد که کار مطبوعاتی باستانیپاریزی به خودی خود، او را به سمت خودش جلب و جذب کند و آن نبود مگر پیوستن به «مجله دانشکده ادبیات» دانشگاه تهران که با مدیریت دکتر خوانساری اداره میشد».
فیضی مدعی است که نخستین ارتباطهای جدی و ماندگار باستانیپاریزی با چهرههای مهم دانشگاهی آن زمان از جمله دکتر سید حسین نصر و دکتر داریوش شایگان و ملاقات با استاد نامآوری چون بدیعالزمان فروزانفر و آشنایی با دکتر محمد علی اسلامی ندوشن و دکتر شیرین بیانی از طریق همین مجله و در دفتر همین نشریه اتفاق افتاد و ادامه یافت. باستانیپاریزی اواخر دهه 30 شمسی همچنین به مجله عربی موسسه اطلاعات (الاخاء) نامهی اعلام همکاری مینویسد که البته این همکاری محقق نمیشود ولی به پیشنهاد مسعودی، ستون «انتقاد» روزنامهی اطلاعات را به او میسپارد. سالهای سال نوشتن او در این روزنامه ادامه مییابد تا جایی که آخرین یادداشت استاد در بهمنماه 1393 و دو ماه پیش از مرگ او در همین روزنامه اطلاعات و با عنوان «برف شیره سیاست» منتشر میشود.
پیشرفت با پشتکار و علاقه
در رابطه با باستانیپاریزیِ روزنامهنگار، محمود دقاقی، کتابدار کتابخانه مرکزی دانشگاه شهید باهنر کرمان و از بستگان نزدیک استاد، در یادداشتی که در نشریه استقامت منتشر شده است، مینویسد: «دکتر باستانی میگوید اولین مقالهی رسمیاش را در روزنامه بیداری کرمان در سال ۱۳۲۱ شمسی با عنوان «تقصیر با مردان است نه زنها» نوشت و این سرآغازی بود که تا پایان عمر پربارش، مجموعه نوشتهها و قلم زدنهایش را رها نساخت و هرگز نتوانست از قالب یک روزنامهنگار وجریدهنویس که به همه چیز و همه جا سرک میکشد و با نوک قلم، زشتیهای جامعه و مشکلات مردم را عیان میسازد، بیرون بیاید». دقاقی معتقد است استاد باستانیپاریزی یکی از نخبگان و محصول محیط مساعد و زمینهی مناسبی بود که پس از انقلاب مشروطیت در ایران پا گرفت و رشد کرد؛ محیطی که بنا به شرایط زمانه و در ارتباط با دنیای خارج از مرزهای جغرافیایی این سرزمین، اجبار داشت به افکار و ایدههای نو بپردازد و به جوانان جویای نام میدان دهد. دقاقی مینویسد: «انتشار کتاب و مجلات گوناگون ادبی، اجتماعی، سیاسی، تاریخی و … در نشر و بسط افکار جدید و در محیط استبداد زدهی باقیمانده از دوران منحط قاجار، باعث شد که افراد مستعدی همچون محمد ابراهیم باستانی پاریزی با پشتکار و علاقه پیشرفت کنند و به افقهای دور دست و آرزوهای بزرگ خود برسند».
مهدی محبیکرمانی، روزنامهنگار، نویسنده و پژوهشگر تاریخ اما، به استمرار استاد در روزنامهنگاری اشاره و اظهار میکند: «باستانیپاریزی در حد اعلا، بیطرفی خود را در راهِ روزنامهنگاری حفظ کرد و این شد که باستانی بتواند در تمام نشیب و فرازهای سیاسی دوران حیات خود سر به سلامت ببرد؛ بدانگونه که نه بعد از کودتای سال 1332 کسی چندان متعرض او میشود و نه بعد از انقلاب سال 57 که دگرگونی بسیار وسیعی به خصوص در حوزه فرهنگ و روزنامهگاری شاهد آن بودیم. میتوان گفت باستانی پاریزی با انتخاب یک رویکرد منطقی، بیطرفانه و در عین حال غیرهیجانی نقش خود را به عنوان یک روزنامهنگار با مرم عصر خود همراه کرده است». وی میگوید: «در تاریخ نه چندان پرفروغ توسعهی استان کرمان استاد باستانی پیشگام و مبتکر طرحهای توسعهای بسیاری بوده که از جملهی آن میتوان به احداث راهآهن، دانشگاه، ظرفیتهای اقتصادی کویر، صنایع جنبی مس و تولید مار و مارچوبه و هشدارهای وی در خصوص برداشتهای هولناک از سفرههای آب زیرزمینی اشاره کرد». محبیکرمانی تردید ندارد که گفتن این مسائل از زبان یک فرد معمولی ممکن نیست و ادامه میدهد: «آنچه که باستانی کرد، ممارست و پیگیری خستگیناپذیری بود که به مناسبتهای مختلف و در آثار متعدد آن را یادآوری کرد».
دکتر محمدابراهیم باستانیپاریزیِ روزنامهنگار مورخ، متولد سوم دیماه 1304 خورشیدی بود و فروردینماه سال 1393 خورشیدی چشم از دنیا فروبست. یادش گرامی. /پ
برای مطالعهی دیگر یادداشتهای این ویژهنامهی مجازی میتوانید بر روی لینکهای زیر کلیک کنید:
نظر خود را بنویسید