گروه فرهنگوهنر – بلقیس سلیمانی سال 1342 در یکی از روستاهای شهرستان رابر کرمان متولد شده است. درباره نخستین گامهای نویسندگی میگوید: «اولینبار در دوران دبیرستان بود که پس از خواندن یکی از رمانهای معروف، احساس کردم که من هم میتوانم داستان اقوام و طایفه خودم را بنویسم. دست به قلم شدم و قصه نوشتم، البته قبل از نوشتن داستانهایم چند اثر را که همه مضامینی تحقیقی و پژوهشی داشتند به چاپ رسانده بودم». او در رشته کارشناسی ارشد فلسفه تحصیل کرده و مدیر گروه مطالعات فرهنگی و فرهنگ عامه شبکه رادیویی فرهنگ بوده است. بیش از 100 مقاله در مطبوعات نوشته و برخی از کتابهایش به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و عربی ترجمه شدهاند.کتابهای او همیشه با استقبال مخاطب و واکنشهای مختلف منتقدان مواجه بوده است؛ «آثاری که از من میخوانید تجربههای زیستی من و نسل من هستند و این مسائل را مینویسم که از آنها رهایی پیدا کنم، ولی درعین حال این مسائل در وجودم به زیستشان ادامه میدهند و اگر این زیست نبود طبعا آنها را نمینوشتم. تا جایی هم که از آثارم بازخورد گرفتهام، نشان میدهد که چون از دل برمیآیند، این مضامین و موضوعات لاجرم بر دل هم مینشینند».
به گزارش فردایکرمان، نیلوفر ذوالفقاری، خبرنگار روزنامهی همشهری، بهتازگی با او گفتوگویی کرده که در همشهری نیز منتشر شده است. متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
بهنظر شما « نویسنده زن بودن» با «نویسنده بودن» چه تفاوتی دارد؟ آیا در نویسندگی، چالشی بیش از آنچه برای مردان وجود دارد بر سر راه زنان قرار میگیرد؟
در نگاه اول هیچ تفاوتی وجود ندارد. هر دو، یعنی هم نویسنده زن و هم نویسنده مرد، از انسان مینویسند یا به تعبیری، انسانبودگی و وضعیت انسان دغدغه هر دوی آنهاست. انسان بماهو انسان، در این جهان موجودی متفاوت است که با جهان در چالشی مدام است. تنهایی، مرگ، عدم ادراک هستی، عشق، عدم درک خود و دیگری و مسائلی از این قبیل، دغدغه انسان بهطور کلی است. اما این انسان در تاریخ و جامعه، وقتی به مثابه زن و مرد ظهور و بروز دارد، آن وقت هرکدام مسائل ویژه خود را هم دارند. مثلا زن از نظر بیولوژیک با مرد متفاوت است و این تفاوت باعث بروز مشکلاتی برای زن میشود. ممکن است به بهانه وضعیت بیولوژیکش مورد تبعیض واقع شده و جنس ضعیف یا شهروند درجه دوم محسوب شود. اینجاست که زنان نویسنده علاوه بر نوشتن از وضعیت انسانبودگی، وضعیت زنبودگی را هم دستمایه نوشتن قرار میدهند. حتی ممکن است وضعیت انسانبودگی را به کل نادیده بگیرند و به واسطه ضرورتها و الزامات تاریخی و اجتماعی، فقط از وضعیت زنبودگی بنویسند. برای همین در آثار زنان، مدام رابطه زن و مرد داستان مورد بررسی قرار میگیرد. یعنی زن اگر بخواهد موضوعی مثل اعمال سلطه را در داستانش نشان بدهد، آن را در رابطه مرد و زن نشان میدهد، درصورتی که نویسنده مرد ممکن است همین موضوع را در رابطه شهروندان و قدرت سیاسی مستقر نشان دهد.
چرا قهرمان قصههای شما زنان هستند؟
اول اینکه دوران قهرمانسازی گذشته است. من در هیچکدام از رمانهایم قهرمان ندارم. اما شخصیت محوری داریم که در «سگسالی» یک مرد است و در «بازی آخر بانو» هم شخصیتهای مرد و زن حضور دارند، همچنین در «خالهبازی». یعنی حتی شخصیت محوری هم به تنهایی زن نیست. در رمان «تخم سر» که در حال آمادهسازی برای چاپ است، دو شخصیت محوری داریم که یکی زن و دیگری مرد است. اما بهطور طبیعی من از کسانی مینویسم که بیشتر آنها را میشناسم؛ یعنی زنان. از قضا نوشتن از زنان و مصایب آنان را در این لحظه تاریخی یک ضرورت میبینم. چون بهعنوان یک انسان جهانپیرامونی معتقدم زنان در این جهان به واسطه زن بودنشان، از مردان این جهان رنج و ستم بیشتری میکشند. مناسبات تولید شده و تثبیتشده در این بخش از جهان بهشدت به ضرر زنهاست و من دوست دارم این مناسبات را به چالش بکشم.
بهنظر شما تصویری که ادبیات از زنان ثبت میکند چقدر باید با واقعیت منطبق باشد؟ آیا این اتفاق در داستانهای شما افتاده است؟
راستش را بخواهید من معتقدم این اصطلاح واقعیت، اصطلاح اشتباهی است و به یک معنا وجود ندارد، بلکه ما آن را میسازیم. شمایلی هم که از واقعیت میسازیم، با گفتمانی که پذیرفتهایم و زیست جهانمان متناسب است، برای همین همه مدعی هستند آنچه مینویسند واقعی است و حتی براساس اصطلاح «واقعبینی»، کسانی بر دیگران اعمال سلطه کردهاند، فضا را تنگ کردهاند و مانع از شکلگیری نگاههای گوناگون شدهاند. بنابراین من معتقدم واقعیتی که من از بخشی از زیستجهان زنان ایرانی ارائه میکنم، ساخته و پرداخته من بلقیس سلیمانی است که ممکن است برخی از خوانندگانم خودشان را در آن پیدا کنند و برخی نه. زنان نویسنده ما هر کدام بخشی از زنان نویسنده را میشناسند و واقعیت خودشان را براساس درک و دریافتشان از قشر خاصی سر و سامان میدهند. به این معنا هیچ نویسندهای نمیتواند تمامی واقعیت را بازسازی و بازتولید کند. او توانایی چنین کاری را ندارد. نویسنده واقعیتی میآفریند که ممکن است برخی فیالفور به او بگویند ما چنین زنانی در جامعهمان ندارم یا بالعکس. بیخود نیست که برخی واژه واقعیت را هرزهگرد میدانند.
بهنظر شما چرا در آثاری که قهرمان آن زنان هستند، نویسندگان تنها سراغ گروه محدودی از زنان (عموما از طبقه متوسط و شهری) میروند و جای بسیاری از زنان در ادبیات ما خالی است؟
در وهلهی اول من با نظر شما موافق نیستم، لزوما همه از زنان طبقه متوسط نمینویسند از جمله خود من. این داوری از آنجا ناشی میشود که برخی خواننده اصلی ادبیات داستانی را طبقه متوسط میدانند و خواننده هم تمایل دارد خودش را در آیینه آثار نویسندگان به تماشا بنشیند. به یک معنا، نویسنده یک سفارش اجتماعی در واقع ناپیدا از جامعه میگیرد و مطابق با آن دست به تولید میزند. این البته سابقه تاریخی دارد و برخی حتی رشد ژانر رمان را با رشد و گسترش طبقه متوسط در غرب هماهنگ میبینند. از طرف دیگر برخی رمان را ژانر شهرنویسی میدانند و معتقدند ماهیت رمان چنان است که جز از شهر و انسان شهری، نمیتواند از کس دیگری بنویسد. علتش هم این است که انسان شهری زیست و ذهنی مدرن دارد و رمان توانایی بیان آن را دارد. طبقه متوسط هم البته شهروند شهر است و طالب تولیدات فرهنگی. به این معنا بیشتر نویسندگان که خود هم شهروند شهری هستند، از طبقه متوسط و برای او مینویسند. راستش من خودم چندان باوری به آنچه در بالا آمد ندارم. ولایتینویسی همچنان در همه جای جهان متداول است ازجمله در ایران و خواننده هم دارد. ویلیام فاکنر بزرگ بهنظر من ولایتنویس بود اما به معنی اخص کلمه، رمان خلق کرد.
آنطور که از عنوان رمان «آن مادران این دختران» هم مشخص است موضوع آن، به تفاوت نسلها بازمیگردد. درباره این اثر و دغدغهای که در این زمینه دارید کمی توضیح دهید.
در این خصوص فراوان حرف زدهام و تکرار مکررات است. همینقدر بگویم که شکاف و تفاوت نسلها از ابتدای حضور انسان خردمند بر این کره خاکی وجود داشته و همچنان وجود دارد. منتها به واسطه شتاب سرگیجهآور تغییرات و تحولات اجتماعی، علمی و فرهنگی، حالا خیلی عمیق خودش را نشان میدهد؛ بهخصوص در این بخش از جهان که ما هنوز تکلیف خودمان را با تجدد و سنت پشت سرمان، روشن نکردهایم. نسل جوان چهارنعل به طرف مدرنیته میتازد و نسل پیشین دل از سنت نمیکند. نه اینکه کاملا سنتی باشد، اما هنوز نگاهش به پشت سرش است. این تفاوتها را ابزارهای مدرن ارتباطی خیلی عمیق کرده است. برای همین من بهعنوان یک مادر و یک شهروند نگران این وضعیت هستم؛ بهخصوص که به علل و دلایلی ما نسلی بودیم که به فراخوان بازگشت به خویشتن کم و بیش جواب آری دادیم و فرزندانمان هم به دلایل و علل دیگری، از این خویشتن مذهبی، فرهنگی و ملی بریدهاند. رمان آن مادران و این دختران حاصل این نگرانی و دغدغه بود.
خودتان چقدر با آثار نویسندگان نسل جدید آشنایی دارید و آیا با داستانهای آنان ارتباط برقرار میکنید؟
کم و بیش ارتباط دارم؛ البته آنهایی که چاپ و منتشر میشوند. میدانم که بسیاری از نویسندگان جوان، بهدلیل سختگیریها نتوانستهاند آثارشان را چاپ کنند. خب، این جوانها هم از خودشان و دغدغههایشان مینویسند. البته نوآوریهایی هم در ساختار و فرم دارند. هر نسلی تلاش میکند خودش را از نسل پیشین جدا کند. در واقع همواره و همیشه جوانان سعی میکنند پدرانشان را نفی کنند وگاهی راه افراط میپیمایند و مرتکب پدرکشی میشوند. من بهشخصه معتقدم ما نسلاندر نسل روی شانههای یکدیگر ایستادهایم و میایستیم. نسل جدید هم بر شانههای نسل پیشین ایستاده، به همین دلیل چشمانداز وسیعی روبهرویش میبیند. راستش من بسیار به این نسل امیدوارم و آثار خوبی از آنها خواندهام. اصلا هم با آنها که مدام از سطحینگری و مردن ادبیات حرف میزنند، همرای نیستم. آنها اگر از ما بهتر نباشند، ابدا پایینتر نیستند. البته یادمان باشد تاریخ، زمان و نسلهای نیامده بسیار بیرحم هستند. باید غبارها فرو بنشیند تا بتوان درست داوری کرد. ای بسا از مایی که الان خودمان را نویسنده مطرح میدانیم، 10سال دیگر غبار بشویم و احدی ما را به یاد نیاورد.
چندین داستان از شما به زبانهای غیرفارسی ترجمه شده است. بهنظر شما ادبیات داستانی ایران این ظرفیت را دارد که در سطح بینالمللی مطرح شود؟ چرا تا به حال به جایگاه قابلقبولی در ادبیات جهان دست پیدا نکردهایم؟
این سؤال همهجا تکرار میشود و پاسخهای درخور میطلبد که من چندان مطالعهای در این زمینه ندارم. اما فکر میکنم یک دلیلش انزوای زبانی است. یک دلیلش این است که ما آنقدرها هم خوشاقبال نبودهایم که در زمانهمان یک یا چند نابغه ظهور کند. چون معتقدم گاهی، فقط گاهی که مثلا ممکن است چند قرن طول بکشد، نابغهای ظهور میکند و جهان را درمینوردد. بهعبارتی بپذیریم ما فعلا نویسندهای در حد جهانی نداریم. از آن مهمتر ما همین بازار داخلی خودمان را هم داریم از دست میدهیم، چه برسد به بازار جهانی. البته گاهی هم فکر میکنیم برخی از نویسندگان ما از نویسندگانی که در همین منطقه، نوبل گرفتهاند کمتر نیستند.
ردپای اتفاقات مهم اجتماعی در ادبیات داستانی بسیار کمرنگ و نامشهود است. بهنظر شما نویسنده چقدر باید رویدادهای اجتماعی را وارد داستان خود کند و در این راه با چه موانعی روبهروست؟
این هم یکی از همان واکنشهای نسل جوان به نسل پیشین است؛ یعنی آنها آنقدر از تحولات سیاسی و اجتماعی نوشتند که جوانان برای اینکه راهشان را از آنها جدا کنند، یکسر وارد حوزه خصوصی شدند و به یک معنا ضدتاریخ و باز به یک معنا به تاریخ شخصی روی آوردند. شخصا این را ضعف جوانان در برخی آثار میبینم. البته به یک معنا این جوانان نویسنده خیلی هم مثل نسلهای پیشین در دل تحولات اجتماعی نبودند، پس از چیزی که تجربه نکردهاند، چطور میتوانند بنویسند؟ اما واقعیت این است که انسانها، بهخصوص در این جهان و در خاورمیانه که سیاست و اجتماعیات تا خصوصیترین زوایای زندگی ما نفوذ دارند، نمیتوانند بدون درنظر گرفتن کوچکترین تحولات اجتماعی و سیاسی شخصیتهای کاملی بسازند. مضاف بر اینکه ما حتی اگر بخواهیم همان وضعیتهای خاص انسان را هم نشان بدهیم، باید بپذیریم امکانات وجود آدمی در بسترهای مختلف، ظهورات گوناگون دارد.
نویسندگی رؤیای شما بود؟ دنیای نویسندگی چقدر به تصوراتتان نزدیک است؟
خب، راستش را بخواهید از دوره دبیرستان آرزوی نویسندهشدن داشتم، اما خودم را برای رسیدن به آن به آب و آتش نمیزدم. بیشتر خواننده بودم و تا سالهای سال اعتمادبهنفس لازم را برای نوشتن نداشتم، چون آنقدر آثار داستانی خوب خوانده بودم که بهخودم نمیدیدم که بتوانم بنویسم. اما از وقتی که شروع به نقد آثار داستانی ایرانی کردم، دیدم اگر اینها که من کارشان را نقد میکنم، نویسندهاند، من هم میتوانم نویسنده شوم. اینطور شد که جرأت کردم قلم روی کاغذ بیاورم. از طرف دیگر من تمناهای بزرگ بزرگ ندارم. مینویسم تا بیشتر تجربههای زیستی خودم را با دیگران در میان بگذارم. راستش بیشتر از رؤیای نویسندهشدن، رؤیای یک فعال مدنی و کنشگر سیاسی را در سر داشتم که خیلی زود در همان جوانی متوجه شدم امکان تحققشان نیست؛ یعنی من ظرفیتهای لازم را ندارم. من آدم محافظهکاری بوده و هستم و خیلی اهل ریسک کردن و هزینه دادن نیستم.
بهنظر شما نویسنده شدن، قابل آموزش و یادگیری است؟
اگر بنا را بر تجربه نویسندگی خودم بگذارم، باید بگویم من زبان و هوش روانیام خوب بود؛ یعنی اگر قصهنویس نمیشدم، ممکن بود تاریخنگار شوم، گزارشگر صفحه حوادث روزنامهها یا حتی یک مادربزرگ افسانهگو. اما این زبان و هوش با خواندن آثار داستانی سمت و سو یافت. هرگز در هیچ کلاس داستاننویسیای شرکت نکردم. حال ممکن است کسی این سازوکار را در یک کارگاه و از طریق استاد یاد بگیرد. اما بهنظرم یک خواننده خوب و دقیق داستان، نیاز به آموزش ندارد، خود عمل خواندن، کلاس آموزشی است.
اگر نویسنده نمیشدید سراغ چه کاری میرفتید؟
زندگی میکردم، مادری میکردم. یک حرفه یاد میگرفتم که از طریق آن گذران کنم. آیا این سؤال را از خیاط هم میپرسید؟ احتمالا نه. چون ما فکر میکنیم نویسندگی حرفه نیست و یک موقعیت ویژه است. من اگر نویسنده نمیشدم، معلم میشدم که مدتها هم بودم. روزنامهنگار میشدم، قالیباف میشدم. این کاری است که فعلا من مثلا از قالیبافی بهتر بلدم، همین.
آیا داستانی هست که از نوشتن آن پشیمان شده باشید؟
خیر. میدانم بعضی کارهایم ضعفهای عمده دارند، اما تا این لحظه از نوشتنشان پشیمان نشدهام.
اولین کتابی که خواندید را به یاد دارید؟
خیلی دقیق یادم نیست، احتمالا کتاب کوچک «قصیده مشکلگشا» بود، چون قبل از مدرسه رفتن این کتاب را حفظ شده بودم. هر شبجمعه سواددارهای خانواده طی یک مراسم خاص، این کتاب را میخواندند. اما کتابخوانی جدی من با «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد بهرنگی و «خداحافظ شهر شهادت» دکتر شریعتی شروع شد.
شما عادت نوشتن بخصوصی دارید؟
چیز خاصی نیست جز اینکه اکثرا نیمه دوم سال مینویسم، چون در این نیمه بچهها بیرون هستند. با مداد و مداد نوکی مینویسم. دستخطم ریز است، آنقدر که داد ناشرهایم را درمیآورم. طوری که یک روز آقای حسینزادگان با پیک برایم یک بسته بزرگ کاغذ و خودکار فرستاد، چون فکر میکرد بهخاطر صرفهجویی اینطور درهم و ریز مینویسم! معمولا بازنویسی ندارم. هر اثر را هم تقریبا سهماهه مینویسم. وقتی مینویسم، آثار داستانی نمیخوانم، چیز دیگری هم نمینویسم؛ حتی یک یادداشت کوچک. نه اهل قهوه هستم، نه چای و سیگار و هر اطوار دیگری. ترتیب غذای ظهر را که دادم پشت میز ناهارخوری یا روی تخت مینشینم و مینویسم. یک نویسنده غیرمدرن دستی هستم.
این روزها مشغول چه کاری هستید؟
تقریبا یکماه است که از نوشتن رمان «تخم شر» فارغ شدهام و فعلا فیلم و سریال خارجی میبینم. کتاب میخوانم و راستش به سوژهای که همین چندوقت پیش ناگهان سر و کلهاش در ذهنم پیدا شده فکر میکنم. / الف
نظر خود را بنویسید