فردایکرمان ـ میترا اسلامی شهربابکی: از معلولیت و توانمندی، تعاریف مختلفی ارائه شدهاست. برای مثال در ماده یکم قانون جامع حمایت از حقوق معلولان آمدهاست: فرد معلول به کسی گفته میشود که بر اثر ضایعه جسمی، ذهنی، روانی یا توأم، اختلال مستمر و قابل توجهی در سلامت و کارآمدی عمومی وی ایجاد گردد، بهطوری که موجب کاهش استقلال فرد در زمینههای اجتماعی و اقتصادی شود. من نیز بهعنوان فردی که در این جامعه بزرگ شدهام و با موقعیتهای گوناگونی در ارتباط با وضعیت معلولین مواجه شدهام؛ میخواهم چند جملهای در مورد زندگی به عنوان توانمندی و معلولیت که به این افراد نسبت دادهاند تا زندگی بهتری داشته باشند! سخن بگویم. در اینجا چند مورد از پرتکرارترین آنها را بیان میکنم:
- معلولیت یعنی پیشنهاد بزرگان فامیل به قتل فرد معلول متولد شده یا سپردن وی به مراکز بهزیستی
- یعنی پایان شاد فیلمهایی که تماشا کردهاید و در انتهای آن فیلم یا سریال، شخصیت منفی داستان ویلچرنشین یا به نحوی دچار معلولیت شد
- یعنی خیال راحت همسن و سالان آن فرد معلول مبنی بر رقیب حساب نشدنش
- یعنی تا میتوانیم علاوه بر مشکلاتی که به عنوان یک فرد دارای معلولیت داری، مشکلات بسیار زیاد دیگری بر سر راهت قرار میدهیم تا تضمینی باشد که نتوانی مسیر زندگیات را آنطور که شایسته آن هستی ادامه دهی
- یعنی اگر جایی پذیرش شدی یا بحث رقابت تحصیلی در میان بود، به راحتی بگویند به چه دلیل این فرد؟ او که معلول است چرا مثلاً او حائز رتبه اول شود یا قبول شود اما من که تن سالمی دارم نشوم؟ (به نوعی معلولین را لایق رسیدن به پاداش تلاشهایشان نمیدانند)
- یعنی امکان دارد معلمت از معلولین خوشش نیاید و نگذارد سر امتحان المپیاد علمی شرکت کنی و مسخرهات کند و با کلمات بازی کند و به مسخره جلوی همکلاسیهایت بگوید که تو نمیتوانی پیاده راه بروی میخواهی المپیاده بروی... نمرهات را هم بر اساس قد تو بدهد!
- یعنی اگر هیچ چیز نداشتهباشی ولی یک مورد داشتهباشی که آن هم با نهایت تلاش خودت بهدست آوردهای چشمشان دنبال همان خواهد بود و سعی میکنند آن را از دستت در بیاورند
- یعنی امکان دارد به دانشگاه بروی و در آنجا همکلاسیهایت و یا استاد تو به دلیل معلولیتت از تو خوششان نیاید
- یعنی امکان دارد خیلی از همکلاسیهای تو در جلوی رویت وانمود به خوب بودن کنند و بگویند همکلاسی جانم، عزیزم و غیره؛ اما در پشت سرت رفتار دیگری داشتهباشند و این ادا اطوارها هم صرفاً جنبه ظاهرسازی و خودنمایی آنها باشد. اگر ما معلولین نبودیم چگونه میخواستند خودنمایی کنند؟
- یعنی احتمالاً کسانی در اطراف تو باشند که تو اولین پیشنهاد آنها باشی برای بیرون رفتن با آنها؛ ولی زود قضاوت نکنید و نگران نباشید! اینجا هم بعد منفیاش شدیدتر است و دلیل این که تویی که معلول هستی را با خود میبرد اما با بقیه نمیرود این است که تو را کم میبیند و اعتماد بنفس نداشتهاش را میخواهد با تو جبران کند و اتفاقاً مورد تقدیر دیگران نیز قرار میگیرد که افتخار دادهاست با یک معلول در جامعه حاضر شدهاست
- یعنی اگر قرار باشد اتفاق مثبتی رخ بدهد همه با هم برابرند، همه با هم پشت خط دویدن میایستند، یک دو سه و حالا بدوووو. ولی اگر تو در همین اتفاق مثبت برنده شدی، فقط تو هستی که پشت همان دری میمانی که اول شدی ولی بقیه به راحتی وارد میشوند. به واقع بقیه پشت همان میزی مینشینند که پذیرای هیچ فرد معلولی نخواهد بود
- اگر قرار بر عیب داشتن باشد هم چه چیز بهتر از ما که عیبمان واضح و قابل رویت است؟ پس من و امثال من خیلی عیب داریم، مثلاً اگر برترین هم باشی و چندین برابر بیشتر از بقیه تلاشت را نشان دادهباشی باز این تو هستی که معیوبی در نتیجه هیچوقت تو حق ورود به جایی که برایش تلاش میکنی را نخواهی داشت
- طبق همین تعاریف گفته شده، تو حق ازدواج نیز نخواهی داشت
- باید بگویم که معلولیت در عرف و فرهنگ لغت ما یعنی توهین. موافق نیستید؟ پس چرا الفاظ ما در حین درگیری، دعوا، مزاح و تمسخر و غیره همگی شامل معلولیت و بیماریهای مرتبط با آن است؟ (عباراتی مثل کر، کور، عقبمانده، کجوکوله)
- راستی مبحث تقدسگرایی خیلی پررنگ است. با این چه کنیم؟ میگویند عزیزم تو دلت پاک است برای ما دعا کن، آش نذری را تو همبزن و غیره. لازم به ذکر است که معلولین هم میتوانند گناه کنند و بحث اینکه ظلمی در حق آنها بکنید و جوابش را بگیرید جدا است و ربطی به معلولیت یک فرد ندارد که او را قدیسه ببینید.
در آخر بگویم که همه ما زندگی را به آنی میگذرانیم و کل زندگیمان به پلک زدنی تمام میشود. همه ما انسانها سختیهای زیادی دیدهایم و خواهیم دید؛ به قول شوپنهاور زندگی ذاتاً سراسر رنج است. در قرآن کریم نیز آمدهاست: (لقد خلق الانسان فی کبد) که ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقت آفریدیم و به بلا و محنتش آزمودیم. پس به نظر شما عادلانه است که رنجی بر رنجهای آدمی بیفزاییم؟ چرا به اندک دردی برای تخلیه خود به آدمهای دیگر حمله میکنید؟ خاطرم است که در کتاب دینوزندگی دبیرستان برای اثبات وجود روح و هویت آدمی مثالی زده شدهبود که آدمی را تصور کنید که پایش قطع شدهاست؛ آیا دیگر همان آدم سابق نیست و هویتش عوض شدهاست؟ اکنون من میپرسم که اگر دستها، بینایی، شنوایی و حتی حس چشایی و لامسه آن فرد از بین رود آیا دیگر انسان نیست؟ بله همان آدم سابق خواهد ماند با جسمی متفاوت؛ پس چه چیز برای ما انسانها باید مهم باشد؟ ما که بهعنوان انسان ممکن است هر لحظه هر آنچه از جسم خود است را از دست بدهیم. موافق نیستید که آنچه مهمتر است شخصیت انسان است، پندار نیک، کردار نیک و گفتار نیک اوست؟ پس بیاییم به جسممان و موارد انتسابیای که خارج از حوزه اختیار و انتخاب خودمان بودهاست غره نباشیم و به انسانهای دیگر از این جهت خرده نگیریم.
نظر خود را بنویسید