فردای کرمان – گروه فرهنگوهنر: سهشنبهی گذشته شانزدهم آذرماه، همهی کسانیکه در سالن زکریای رفسنجان جمع شده بودند، شاهد یک رویداد و مراسم شگفتانگیز بودند که قطعا تا سالها آن را فراموش نخواهند کرد. ظاهر این رویداد اگرچه بسیار ساده بود، اما ابعاد آن، ذهن مشتاقان را نهتنها در طول این مراسم، که تا مدتها با خود درگیر خواهد کرد.
بهگزارش فردای کرمان، در این مراسم از کتاب «رد پا»، مجموعه شعر و نقاشیهای فاطمه زارع رونمایی شد. خانم زارع با وجود همهی محدودیتهای حرکتی، و معلولیت، برای ارتباط با جهان پیرامون خود، با شعرها و نقاشیهایش پا به عرصهی وجود گذاشته، و در این راه موفق هم بوده است. بهطوریکه حالا کتاب «رد پا» را که در واقع ردپایی از وجود و تلاشهای اوست با زیبایی تمام از خود به یادگار گذاشته است.
برای درک ماجرای این اتفاق باید به دو سال قبل برگشت. زمانیکه شاعر گرانمایه حمید نیکنفس، با آثار این هنرمند معلول آشنا میشود، و پس از آن، پیگیر چاپ و انتشار شعرها و نقاشیهای او میشود، که در ادامه، علی مرادی، شاعر خونگرم رفسنجانی، نیز با او همراه میشود و برای جمعآوری اشعار و اسکن نقاشیهای فاطمه همت به خرج میدهد.
نیکنفس در مقدمهی این کتاب دربارهی این آشناییاش مینویسد: «یکی دو سال قبل، وقتی که برای اولین بار فاطمهخانم زارع عزیز را روی ویلچر و در حال ورود به سالن مراسم شب شعر «کشکالو» و در فرهنگسرای افصح هجری رفسنجان دیدم حس غریبی به من گفت که پرندهای بدون بال، خیال پرواز کردن دارد. هنوز نمیدانستم که با پاهایش زیباتر از آنهایی که با دستانشان نقاشی میکشند، بر بوم سپید لحظههایش زندگی و عشق و اشتیاق میآفریند و امروز که ردپا را میخوانم و کلماتی سحرآمیز را که در آن به پرواز درآمدهاند، در برابر این همه عزم و اراده و امید، احساس عجز و ناتوانی میکنم. البته عیار این مجموعهی ارزشمند را باید متناسب با وضعیت جسمی این فرشتهی دوستداشتنی مهربان و عزیز و هنرمند سنجید که در نوع خود بینظیر و خواندنی است».
خانم زارع را اما باید بیشتر بشناسیم تا به اهمیت کار او پی ببریم. او خودش را اینطور معرفی میکند: «فاطمه هستم؛ نقاش و شاعر. سهلانگاری در زمان تولد سبب آسیب رسیدن به مغزم شد و مرا وارد مرحلهای دیگر از زندگی کرد تا: مدرسه نروم اما سواد داشته باشم. دستهایم حرکت نکنند اما نقاشی بکشم. و نتوانم حرف بزنم اما شعر بگویم». فاطمه با اشاره به دغدغههای ذهنیاش دربارهی معلولیت خود میگوید: «از زمانیکه خودم را شناختم ... گاهی به خودم میگفتم: اگر در برابر همسن و سالهایم کم و کاستی دارم ولی از هوش و ذکاوت بالایی برخوردارم. این تفکر مرا امیدوارتر و پر تلاشتر میکرد و اطرافیانم با دیدن تلاشم مرا تشویق میکردند تا اینکه نیرویی از قلبم به پاهایم سرازیر شد و قلم به پا شدم و به لطف خدای مهربان در سالهای ۷۵-۷۴ نقاشی و بعد شعر گفتن را به صورت ابتدایی شروع کردم و در گذر زمان متوجه شدم که تواناییهایم بیشتر از اینهاست».
در ادامه نمونههایی از شعرهای او را میآوریم:
+ به غصههایم گفتم:
شما خواب ندارید؟
گفتند:
ما با لالایی خندههای تو خواب میرویم
+ نگاهم به خیابان است
آدمها میگذرند!
چه میشد من جای خیابان بودم!؟
+ همیشه سایهبان تو بودم
با نگاه طوفانیت
ویرانم کردی
+ شانه میزنم روی یال شب
خواب میروم در رویا
حالا
شانه میزنم بر موی تو!
+ هنوز در کوچه
با خاطرههای تو
بازی میکنم.
کتاب «رد پا» را «نشر متن برتر»، با حمایت روابط عمومی مجتمع مس رفسنجان منتشر کرده است.
نظر خود را بنویسید