فردایکرمان ـ اسما پورزنگیآبادی: اولینبار که به صفحۀ «شکیبا صابری» در اینستاگرام سر زدم، آنقدر عکسهایش مرا جذب کرد که اصلا متوجۀ گذر زمان نشدم!
همین ابتدا بگویم که از دید هنری و حرفهای شایستگی ارزیابی عکسهای او را ندارم اما بر این باورم که دیدن آدمها و لحظههایی از شهر کرمان که کمتر دیده میشوند یا اصلا به چشم نمیآیند از لنز دوربین این عکاس جوان، برای هرکسی میتواند جالب و تاملبرانگیز است. شاید همین، یک تعریف از عکس خوب هم باشد!
در صفحۀ او تعداد زیادی عکس از بچهها منتشر شده است اما بسیار متفاوت از بچههای شستهرفته و خوشزبان و خوشپوشی که عموما در اینستاگرام میبینیم. بچههای صفحۀ شکیبا حاشیهنشین هستند. بچههای کارند. بچههایی فقیرند اما سرزنده!
یکی دیگر از سوژههای جذابی که این جوان دهه هفتادی عکاسی کرده پیرزنی است که در سن 97 سالگی شغل همسرش یعنی دندانسازی بهروش سنتی را انجام میدهد.
برای اینکه از کارش و علائق و برنامههایش بیشتر بدانم، با او گفتوگویی انجام دادم. شکیبا متولد ششم خردادماه سال 1376 است. او دانشآموختۀ رشتۀ ژنتیک است و حدود سه سال میشود که در ژانر مستند اجتماعی، عکاسی میکند.
او میگوید: «عکاسی بزرگترین بخش زندگی من است و بهترینِ آن. اینطور نیست که بگویم شغلم عکاسی است، یا تفریحم عکاسی است بلکه عکاسی تمام زندگی مرا در بر گرفته است».
گفتوگو با صابری را در ادامه میخوانید.
*عکسهایی که در صفحۀ شخصیتان در اینستاگرام گذاشتید برای من که بسیار تاملبرانگیز است. به خصوص عکسهایی که از زندگی در پیرامون کورههای آجرپزی گرفتید. اینجا بخشی از حاشیۀ شهر کرمان است و مردمانی زندگی میکنند که خیلی از ما آنها را نمیبینیم. چرا این سوژه را انتخاب کردید؟ آنجا با چشم و دست و دل یه عکاس، بهدنبال چه میگشتید؟ و جالب اینکه بیشتر هم بچههای حاشیهنشین و کسانی که از لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی ندارند را عکاسی کردید. چرا بچهها را انتخاب کردید؟
عکاسی از سوژۀ کورۀ آجرپزی را استاد حمید صادقی در کلاس عکاسی مستند به ما معرفی کردند. روز اول که به آنجا سر زدیم چیزی که خیلی ذهنم را به خود مشغول کرد و تصمیم گرفتم تمرکزم را بر بچهها بگذارم این بود که احساس کردم بچههای آنجا خیلی حالشان خوب است. فارغ از اینکه در چه محیطی هستند بازی و شیطنت میکردند. قبل از این، وقتی دربارۀ واژۀ حاشیهنشینی فکر میکردم مثل خیلی از افراد دیگر، یاد بچههایی میافتادم که لباسهای نامناسبی پوشیدهاند و حال خوبی ندارند و کلی تصویر منفی دیگر و اینکه بین بچههایی که در چنین محدودههایی زندگی میکنند با بچههای محیط اطراف ما تفاوت زیادی وجود دارد ولی وقتی از نزدیک به کورههای آجرپزی رفتم دیدم اینطور نیست و بچهها خیلی عادی هستند؛ انگار برایشان دنیای دیگری جز آنچه که در آن هستند وجود ندارد. این شد که وقتی تصمیم گرفتم عکاسی کنم تمرکزم را بر بچهها گذاشتم. میخواستم زندگی واقعی این بچهها را به تصویر بکشم. در حالی که بچههای اطراف ما همه درگیر تبلت و اینترنت و تلویزیون هستند، آن بچهها با هم فوتبال بازی میکنند، خاک بازی میکنند و این برایم خیلی جالب بود. در زندگی عادی خود و فارغ از عکاسی هم ارتباط خوبی با بچهها دارم. اگر در جمعی مثلا مهمانیای باشم و بچهها هم باشند، ترجیح میدهم بهجای بزرگترها، وقتم را با بچهها بگذرانم. بسیار از بچهها آرامش میگیرم. بچهها خیلی واقعی هستند. وقتی لبخند میزنند، لبخندشان کاملا واقعی است و دروغی و وانمودی در کارشان نیست یا وقتی عصبانی میشوند صرفا عصبانی هستند. بهدلیل علاقهای که به دنیای بچهها در خارج از عکاسی دارم، وقتی دوربین به دست میگیرم هم بیشتر به بچهها توجه میکنم. علاوه بر عکاسی مستند، در آتلیه هم که مشغولم، کار عکاسی کودک و نوجوان انجام میدهم که این هم جذابیت خاص خود را دارد.
* یکی از سوژههای جالبی که به آن پرداختید، خانم دندانسازی است که به شیوۀ سنتی، کار همسرش یعنی ساخت دندان را انجام میدهد. چه شد که سراغ این سوژه رفتید؟
زندهیاد قاسمخان جلیلوند اولین کسی بودند که دندانسازی را در کرمان شروع کردند. بعد از فوت ایشان، همسرشان این کار را ادامه دادند. این سوژه را استاد در کلاس عکاسی مستند معرفی کردند و ما را به لوکیشن بردند و عکاسی کردیم. بعد از کلاس، حدود یک سال شد که خودم برای عکاسی پیش ایشان میرفتم. اما چند ماهی است که کسالت دارند و دیگر کار نمیکنند و همین باعث شده که مجموعۀ من به آخر نرسد. امیدوارم حالشان خوب بشود و بتونم باز بهشان سر بزنم. ایشان همسر دوم آقای جلیلوند هستند. وقتی ازدواج کردند بچههای همسرشان بزرگ بودند. همزمان با رسیدگی به کارهای خانه و بچهها، حدود سال 1332 خورشیدی بوده که کار دندانسازی را شروع میکنند و آن را بهصورت تجربی از آقای جلیلوند یاد میگیرند. برای من خیلی عجیب است که در آن دوران، یک خانم بهجز کار خانهداری، شغل بیرون از خانه را هم شروع کرده است. وقتی مجموعه را شروع کردیم براساس تاریخ شناسنامه، ایشان 97 ساله بودند. در این سن، همچنان کار میکردند اما نه صرفا بهخاطر خودشان، بلکه کمک به تامین معیشت خانواده هم از انگیزههای جدی ایشان برای کار کردن در این سن و سال بود.
* بهعنوان یک عکاس جوان، چه بازخوردهایی از این کارهایتان دریافت کردهاید؟ آیا فضای اجتماعی و فرهنگی کرمان، چنین تلاشهایی را میبیند و به اندازۀ کافی برای آن ارزش قائل است؟
در کوچه و خیابان، هم برخوردهای خوب و جذاب از مردم عادی دیدهام و هم برخوردهای بد. ولی حس میکنم قدرت برخوردهای خوب خیلی بیشتر و لااقل در حدی بوده که دلسردم نکند. یکی از کسانی که هیچوقت عکاسی از او را فراموش نمیکنم یک پارچهفروش است که در چهارراه کاظمی مغازه دارد و تقریبا 70،80 ساله است. یک روز، در حال عکاسی از یک مانکن بودم که بین مغازۀ او و کناری قرار داده شده بود. تا مرا دید، دعوت کرد از خود او هم عکس بگیرم. به مغازهاش رفتیم و کلی ژست گرفت و من عکاسی کردم. حتی گفت که صفحهای در اینستاگرام دارد و میخواهد عکسها را آنجا منتشر کند. این چنین رفتارهایی را که میبینم خیلی بیشتر از عکاسی لذت میبرم. البته برخوردهای بد هم دیدهام و حتی ناسزا هم شنیدهام. مثلا گفتند: «با اجازۀ کی از نیمکت جلوی مغازۀ ما عکس میگیری؟ تو ادب نداری که برای عکس گرفتن اجازه بگیری؟» و مواردی از این دست. من در دورهای بهعنوان عکاس خبری هم با برخی رسانهها کار کردم. در جریان بعضی از جلساتی که میرفتم و مراسمهایی که پوشش میدادم برخوردهایی دیدم که اغراق نیست اگر بگویم نسبت به مردم عادی در کوچه و خیابان بدتر بوده است! بدترین خاطرهای که از سه سال عکاسیام دارم درمورد یکی از همین مراسمهای رسمی است. دربارۀ فضای فرهنگی و اجتماعی کرمان که به آن اشاره کردید، من فکر میکنم طی یک سال اخیر خیلی بهتر شده و فعالیتها بیشتر شده و اتفاقات خوبی رخ داده که یک نمونۀ آن سالانۀ هنر کرمان است که برای اولینبار برگزار شد. من خیلی دوست داشتم در سالانه شرکت کنم ولی محدودیت سنی داشت و افراد بالای 25 سال نمیتوانستند شرکت کنند. چند سال بود که هیچ مسابقهای در کرمان برگزار نشده بود و در سالانۀ هنر امکان حضور کسانی که مثلا از 24 سالگی عکاسی را شروع کرده بودند وجود نداشت. در شهرهایی مثل اصفهان در طول سال حداقل 12 مسابقۀ معتبر برگزار میشود ولی در کرمان فقط یکی آن هم با محدودیت سنی! نمایشگاهی که در جریان این سالانه برگزار شد هم خیلی خوب بود.
* مهمترین تاثیری که از عکاسی گرفتهاید چه بوده است؟
یکی از بزرگترین اتفاقاتی که عکاسی در زندگی من رقم زده این است که توانستم با آدمهای غریبه ارتباط برقرار کنم. بهخاطر عکاسی کردن، به آدمهای محیط اطرافم با دقت بیشتری نگاه میکنم و برایم جالب است که بدانم چه قصهای پشت سرشان است یا اینکه در آن لحظه دارند به چه چیزی فکر میکنند. خیلی اوقات دنیایی که از سوژههایم تصور میکنم جذاب است. وقتی بازخورد خوبی از طرف فردی بگیرم که میخواهم از او عکاسی کنم حس خوبی به من میدهد و حتی اگر عکس را جایی استفاده نکنم احساس میکنم کار مفیدی انجام دادهام. در جریان عکاسی، بازخوردهای بسیار خوبی گرفتهام. یک روز که مشغول عکاسی بودم تعدادی پیرمرد در خیابان، دست به دور گردن هم انداختند و گفتند از ما عکس بگیر. عکسی عادی گرفتم که خیلی برایم عزیز است. یا پسربچهای در حال بازی فوتبال بود وقتی دوربین را دستم دید، با توپش ژست گرفت و خواست از او عکس بگیرم. این عکسها قرار نیست جایی استفاده بشوند ولی بسیار برایم عزیز هستند و احساس خوبی به من دادهاند.
*اصلا چه شد شما عکاس شدید و چرا ژانر مستند اجتماعی؟
مهمترین عامل آن این است که پدرم عکاسی هنری انجام میدادند ولی بعد از ازدواج و به دلیل هزینههای زندگی، مجبور شدند آن را کنار بگذارند. از نوزادی که عکسهایم را پدرم گرفته با عکاسی بودهام. همیشه در کنارم کسی را داشتهام که هم عکس خوب میگیرد و هم عکسهای خوب را به من نشان میداده و دربارۀ تصاویر خوب صحبت میکرده است. صادقانه بگویم از زمانی که یادم میآید عکاسی را دوست داشتم. قدیمیترین تصویری که از عکاسی در ذهنم دارم از خانۀ پدربزرگم در راین است. کوچۀ خانۀ پدربزرگم به یک مسجد میرسد که گلدستههای خیلی بلندی دارد. همیشه وقتی در کوچه بودم به این گلدستهها نگاه میکردم و میگفتم: چقدر زیبایند و کاش بتوانم از آن عکس بگیرم. من همیشه عکاسی را دوست داشتم ولی از آنجا که در شرایط زندگی ما در ایران، هنر در بهترین حالت میتواند اولویت پنجم، ششم به بعد باشد در زمان تحصیل گزینهای جز رشتههای تجربی و ریاضی نداشتم. البته خودم هم پذیرفته بودم که باید درس بخوانم و به جایی برسم و بعد دنبال علاقهام یعنی عکاسی بروم. بنابراین، رشتۀ تجربی را با علاقه انتخاب کردم و در دانشگاه هم رشتۀ ژنتیک خواندم. به دلیل مشکلی که برایم پیش آمد از آزمون کارشناسی ارشد ماندم و حدود دو سالی از فضای درس فاصله گرفتم. در این برهه، به چیزی نیاز داشتم که با آن به آرامش برسم بنابراین سراغ علاقۀ همیشگیام آمدم؛ دوربین خریدم و در کلاس عکاسی ثبتنام کردم. از یکجایی به بعد گفتم باید درآمد هم داشته باشم. این شد که سراغ پرتره رفتم. اما مدام بین ژانرها جابهجا شدم تا اینکه در یکی از کلاسهای عکاسی، مجموعه عکسهای استاد حمید صادقی از کارگران معدن را دیدم و از آنجا فهمیدم باید عکاسی مستند را انتخاب کنم. این را هم بگویم که عکاسی مستند به ویژه در شهرهای کوچکی مثل کرمان هیچ امتیازی ندارد. از روز اول که تصمیم گرفتم سراغ عکاسی مستند بیایم، اولین چیزی که به من گفته شد این بود که چطور میخواهی درآمد کسب کنی؟ متاسفانه در کل ایران عکاس مستند درآمد ندارد و اگر بخواهیم این ژانر را دنبال کنیم یا باید شغلی داشته باشیم که هم هزینههای زندگی را با آن تامین کنیم و هم هزینههای عکاسی را که خیلی هم بالاست بپردازیم یا سراغ عکاسی تبلیغاتی و پرتره برویم و پولی دربیاوریم تا علاوه بر زندگی شخصی، هزینههای عکاسی مستند را هم تامین کنیم. این وضعیت باعث شده که یا خیلیها یا سراغ عکاسی مستند نیایند یا آن را رها کنند و یا با سختی آن را ادامه میدهند.
*در یکی از پستهای اینستاگرام نوشته بودید: «پرسیده بودی آخرین بار کِی عاشق عکاسی شدم؟» ولی جواب این سوال را نداده بودید. اینجا به ما بگویید که آخرین بار کی عاشق عکاسی شدید؟ عکاسی برای شما چه جذابیتهایی دارد که اینقدر جدیاش گرفتهاید؟
سوالِ آخرین بار کی عاشق عکاسی شدم، در واقع یک استفهام انکاری بود. عکسی که گذاشته بودم و این سوال را پرسیده بودم مربوط به مردی بود که داشت در میدان گنجعلیخان نماز میخواند. ماجرا از این قرار است که در جریان یکی از عکاسیهایم در بازار تاریخی، تا حدود ساعت 2 ظهر در کاروانسرا و میدان گنجعلیخان بودم. آن زمان مغازهها تعطیل شد و من هم داشتم از بازار بیرون میآمدم که دیدم در محوطۀ میدان گنجعلیخان، آقایی در حال نماز خواندن است. او بین دو نماز نشست و دستانش را بالا گرفت و داشت دعا میکرد. از این لحظه عکس گرفتم تا آن را از دست ندهم. بعد پیش او رفتم تا اجازه بگیرم. همین شد که حدود یک و نیم ساعت با او صحبت کردیم. برایم از شغلاش و از خانوادهاش گفت. وقتی خواستم خداحافظی کنم به من گفت: «میدانی چی دعا میکردم؟ داشتم برای جوانها دعا میکردم. برای شما هم دعا کردم». اینکه داشتم از کنار یک فرد غریبه رد میشدم به واسطۀ عکاسی، اتفاقی افتاده بود که هم یک ساعت و نیم با او گفتوگو کنم و لذت ببرم و هم اینکه او در دعایش من را حساب کرده بود خیلی برایم جذاب بود. چنین اتفاقاتی است که باعث میشود به واسطۀ هر عکسی که میگیرم و هر ارتباطی که با آدمهای مختلف میگیرم یکبار دیگر عاشق عکاسی بشوم. عکاسی هنر تماشا کردن است. وقتی عکاسی میشوی، از جایی به بعد یاد میگیری صرفا نگاه نکنی بلکه تماشا میکنی. به تکتک آدمهایی که میبینی فکر میکنی که آیا ممکن است قصهای داشته باشند؟ برای من که حتی صحبت با آدمهای آشنا سخت بود، عکاسی اتفاق جذابی است که کمکم کرده با غریبهها هم بهراحتی ارتباط بگیرم. عکاسی یک نوع جادو است. جادو مگر چیزی جز این است که بتوانی زمان را نگه بداری؟ انسان هنوز دنبال این است که ماشین زمان بسازد و در زمان سفر کند، با عکاسی میتوان این کار را انجام داد. شما وقتی یک آلبوم عکس دارید میتوانید به زمانی که عکسها گرفته شده سفر کنید. وقتی برخی عزیزانمان را از دست میدهیم، تنها راهی که میتوانیم دوباره زمانِ بودن آنها را به دست بگیریم عکس است. عکاسی راهی است که میتوانیم از طریق آن، کسانی را که از دست دادیم کنار خود نگه داریم.
* بهعنوان یک عکاس جوان که در کرمان کار میکنید، با چه چالشها و محدودیتها و البته فرصتهای خاصی مواجه هستید؟
فرصت خاصی که تا حالا نبوده و اگر بوده برای من پیش نیامده است. در کل، فضای چندان مناسبی در کرمان نیست به ویژه برای عکاسی که خانم باشد. یکی از مشکلات کار در ژانر عکاسی مستند در کرمان این است که جوانترها فضای بستهای دارند و ورود به جمعهای آنها ساده نیست و با آغوش باز از کسی که بهتازگی آمده استقبال نمیکنند.
* در حوزۀ عکاسی چه دورنمایی برای خودتان تعریف کردید و دوست دارید به کجا برسید؟
عکاسی بزرگترین بخش زندگی من است و بهترین آن! اینطور نیست که بگویم شغلم عکاسی است، یا تفریحم عکاسی است بلکه عکاسی تمام زندگی مرا در بر گرفته است. خیلی وقت است که در زندگیام بهدنبال رسیدن به نقطۀ مشخصی نیستم چون فکر میکنم چنین رویکردی دو عیب بزرگ دارد؛ یکی اینگه اگر به آن نقطه نرسی، فکر میکنی دنیا به آخر رسیده است. اگر برسی هم، باز فکر میکنی دنیا به آخر رسیده و میگویی حالا از این به بعد چه کنم؟ هدفم این است عکاس خوبی باشم و وقتی چند سال دیگر که نبودم، اسمم که آمد بگویند عکاس خوبی بود و این خیلی برایم رویایی است که عکسی بگیرم که تاثیرگذار باشد و باعث اتقاق خوبی برای آن جامعۀ هدف بشود. اگر روزی عکسم باعث اتفاق خوبی بشود فکر میکنم به هدفم در عکاسی رسیدهام حتی اگر آن زمان خودم دیگر نباشم. / الف
نظر خود را بنویسید