فردای کرمان - اسما پورزنگیآبادی: در دنیای ما برخی نامها فراتر از یک اسم و رسم، به نمادی از تلاش، نوآوری و پشتکار تبدیل میشوند. محسن جلالپور ـ تاجر پسته، کارآفرین و از چهرههای شناختهشدۀ اقتصاد ایران یکی از این نامهاست.
سالها فعالیت در عرصۀ تجارت، مدیریت و کارآفرینی به او حدی از تجربه و دانش برای عبور از فراز و نشیبها و تنگناها بخشیده که میتوان او را یک سرمشق و الگو قرار داد.
جلالپور ورود به تجارت پسته را تقریبا از سال 64 با یک مغازۀ کوچک و 60 کیلوگرم پسته آغاز کرده، اما در تمام 40 سال گذشته مشغول نوآوری، رشد کسبوکار خود و ایجاد اشتغال برای دیگران بوده است. او تصریح میکند: «هرگز به دنبال خرید ملک و ارزشافزودۀ ناشی از ملک و املاک و اجارهداری و سپردهگذاری و افزودن منافع شخصی و سود بدون کار مولد نبودهام و همیشه سعی کردم هر تصمیمی که میگیرم هرچند سخت و کمدرآمدتر باشد، ولی با آن، ارزشی خلق و اشتغال و توسعه ایجاد شود». چقدر جای خالی این نگاهها و رویکردها در اقتصاد امروز ایران بزرگ است.
این نوع نگاه به فعالیت اقتصادی اما تنها چیزی نیست که جلالپور را به یک فرد موفق و اثرگذار تبدیل کرده است. در خلال گفتوگویی که در ادامه میخوانید، خواهید دید که او چگونه با اولویت بخشیدن به منافع جمعی و پافشاری بر رعایت این اصل در هر شرایطی، حتی از شکستهای پیاپیای که داشته به سلامت گذر کرده است. یکی از نمودهای نگاه همهجانبهنگر او فعالیتهای خیرخواهانهای است که در حوزههای متعدد درمانی، آموزشی و ورزشی انجام داده و میدهد.
در این گفتوگو، مروری داشتهایم به زندگی شخصی و حرفهای او. از مسیری که پیموده تا چالشهایی که پشت سر گذاشته میگوید، از رویکردش نسبت به کار، زندگی و موفقیت و از چشماندازی که نسبت به آیندۀ اقتصاد ایران دارد؛ وقتی از او پرسیدم: بالاخره چه خواهد شد؟ اقتصاد کشور به کجا میرسد؟ کِی به ثبات و رفاه میرسیم؟ از او خواستم این را هم بگوید که چرا دیگر در اتاقهای کرمان و ایران و در دولت مسئولیتی نمیپذیرد. توضیحاتش پندآموز است.
در لابهلای این پرسشها، سعی کردم گریزی هم به زندگی خانوادگی او داشته باشم و از همسر و دو فرزندش هم پرسیدم. از فعالیتهای رسانهای که دارد و از رابطهاش با هنر و طبیعت. همچنین از او خواستم ارزیابیای از پیشرفت اقتصادی استان در این چهار دهه داشته باشد و بگوید که چرا از کرمان مهاجرت نکرده است؟
مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
* شما بهتازگی جایزۀ امینالضرب که مهمترین نشان ملی در حوزۀ اقتصاد است را دریافت کردهاید. پیش از این خبر و این جایزه هم، موفقیت شما در عرصۀ تجارت و اقتصاد و کارآفرینی بر همگان لااقل در کرمان آشکار بود. خیلی از جوانها دوست دارند جای شما باشند و این سوال را مطرح میکنند که چه چیز شما را اینطور که هستید ساخته است؟ آیا موفقیت شما رمز و رازی دارد یا فرایندی دارد که هرکس دیگری هم میتواند با طی آن، محسن جلالپورِ زندگی خودش بشود؟
اگر نخواهم این نکته که شما گفتید را تایید کنم، سوالی را که پرسیدید بیپاسخ میماند. اگر هم بخواهم تایید کنم و بگویم در زندگیام فرد موفقی بودهام واقعا اینطور نبوده است. بنابراین، فرض را بر این میگیرم که این برداشت شما تا حدودی درست باشد و در بین افراد همنسلم با دورانها و وقایع و شرایطی که ما از سر گذراندیم، من موفقیتی داشتهام که مورد توجه قرار گرفته است. با این نگاه، در پاسخ به شما باید بگویم در زندگیام مهمترین اصلی که همیشه رعایت کردهام نگاه دوطرفه بوده است. هیچگاه در زندگی هیچ حرکتی نکردهام که فقط بُعد شخصی یا انتفاعی یا اقتصادی و نفع خودم و یا مجموعهای که در آن کار میکنم را ببینم بلکه در تصمیماتم و در هر مسیری که پیش میروم بسیار به این موضوع اهمیت میدهم که برد ـ برد ـ برد باشد. یعنی هم خود فرد، هم طرف مقابل و هم مجموعهای که شرایط را برای مسئولیت و کار او فراهم کرده نفع ببرند. این باور من است که در هر کاری باید هم کشور، مردم و فضای عمومی جامعه منتفع شود و هم کسی که روبهروی من یا در کنارم قرار دارد و هم کسی که از تصمیمگیری من سهمی هم به او میرسد؛ همه باید منتفع شوند. در دوران مسئولیتم در اتاق ایران هیچوقت تصمیمی نگرفتم که به نفع یک قشر خاص باشد یا ضرر و صدمه به گروهی دیگر یا منافع ملی وارد کند. همیشه سعی کردهام نگاه ملی داشته باشم و کلیات و همۀ جوانب را در نظر بگیریم. یادم میآید دانشآموز سال دوم یا سوم دبیرستان بودم، دبیری داشتیم که بسیار علاقهمند بودند تا ما علاوه بر اینکه خوب میخوانیم، بتوانیم خوب هم صحبت کنیم و مطالب را منتقل کنیم. از معدود دبیرانی بودند که تاثیر جدی بر زندگی من داشتند. ایشان یکبار به ما گفتند که یک عنوان انتخاب کنیم و دربارۀ آن در کلاس نیم ساعت صحبت کنیم و تاکید کردند که نمرۀ پایان سال را براساس این ارائه تنظیم خواهند کرد. با اینکه 16،17 سال بیشتر نداشتم، این موضوع را انتخاب کردم که آیا باید در تصمیمات یکجانبهنگر باشیم یا همهجانبهنگر؟ حدود 45 دقیقه دربارۀ این موضوع سخنرانی کردم و این را گفتم که اگر همهجانبهنگر باشیم ممکن است در برخی مواقع منافع خودمان صدمه ببیند ولی در درازمدت برد خواهیم داشت. آن روز برای همکلاسیهایم ثابت کردم که همهجانبهنگری آینده دارد و در طول زندگیام هم همیشه این باور و نگاه را داشتهام و به آن عمل کردهام. باور کنید هیچوقت هیچ کاری را شروع نکردهام مگر اینکه مولد باشد. هرگز به دنبال خرید ملک و ارزشافزودۀ ناشی از ملک و املاک و اجارهداری و سپردهگذاری و افزودن منافع شخصی و سود بدون کار مولد نبودهام و همیشه سعی کردهام هر تصمیمی که میگیرم؛ هرچند سخت و کمدرآمدتر باشد ولی با آن، ارزشی خلق و اشتغال و توسعه ایجاد شود. در حوزههای کشاورزی، صادرات، صنعت، معدن و حتی ساختوساز با همین نگاه جلو رفتهام و شاید همین بوده که باعث شده مردم و کسانی که با من کار میکنند نسبت به من ابراز محبتی داشته باشند چرا که هر تصمیمی میگیرم جمعی و همهجانبه و فراتر از نفع شخصی خودم است.
*شما وقتی جوانتر بودید و به حوزۀ کسبوکار پدر بزرگوارتان ورود کردید، صرفا پسری بودید که طبق سنت قدیم، جا پای پدر گذاشته یا نه؛ انتخابی آگاهانه داشتید؟ اصلیترین هدفتان چه بود؟روی کاغذ نوشتید که من میخواهم 40 سال دیگر مدیر شرکتی باشم که ۲۵ درصد مغز پستۀ جهان را تولید میکند؟ نوشتید میخواهم پولدار و ثروتمند بشوم؟ هدف اصلیای که زندگی شما را هدایت کرده چیست؟
زندگی من داستان جالبی دارد. بخشی از آن را نقل میکنم. در دوران دبیرستان و مدرسه از دانشآموزان موفق بودم به طوری که در سال چهارم دبیرستان جزو 10 دانشآموز برتر رشتۀ ریاضی در کشور شدم. وقتی چنین شرایطی پیش میآید بلافاصله به ذهن همه میآید که باید بهترین رشتۀ تحصیلی در بهترین دانشگاه را انتخاب کنم. از سال 60 که دیپلم گرفتم تا سال 64 به دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل بود، زمان دورۀ خدمت سربازیام هم رسیده بود بنابراین امکان شرکت در کنکور نداشتم و چهار سال در هیچ کنکوری شرکت نکردم. دو سال نخست از این دورۀ فترت که منتظر بازگشایی مجدد دانشگاهها بودم کار کوچک مغازهداری در منطقهای دور از بازار و رفتوآمدها شروع کردم؛ چون فکر میکردم نباید بیکار و منتظر بمانم. آن زمان قصدم این نبود که این مسیر را ادامه بدهم تا در آینده فعال بازار بشوم ولی به دلیل توقف کنکور، این شرایط را تجربه کردم تا اینکه امکان شرکت در کنکور فراهم و مسئلۀ سربازیام حل شد. با اینکه چهار سال از درس و مدرسه دور شده بودم اما در هر دو کنکور ریاضی و تجربی در رشتههای مهندسی ماشینآلات دانشگاه شیراز و کارشناسی پزشکی دانشگاه تبریز پذیرفته شدم. از آنجایی که در سال 62 و در 19 سالگی ازدواج کرده بودم، شرایط رفتن به استانی دیگر را نداشتم. سعی کردم هماهنگیای را به وجود بیاورم و تصمیم گرفتم سه ترم در دانشگاه شیراز درس بخوانم اما امکان آن فراهم نشد که بتوانم ادامه بدهم؛ بنابراین به کرمان برگشتم. در این مرحله از زندگی تصمیم گرفتم وارد عرصۀ کاری بزرگتر از مغازهداری شوم. بنابراین، در سالهای 63 و 64 کار در بازار پسته را در مقیاس خیلی کوچک و با 60 کیلوگرم پسته و از پارکینگ خانه شروع کردم. آن موقع که این کسبوکارم را فعال کردم تصور نمیکردم زمانی آنقدر رشد کند که به شرایط فعلی برسد. پرسیدید روی کاغذ نوشتم؟ نه اصلا چنین کاری نکردم. آنچه در آن سالها در ذهنم خیلی پررنگ بود این بود که هرکاری را انجام میدهم به بهترین نحو و با تمام وجود باشد. این درس که از کار کوچک شروع کنم و کمکم آن را توسعه بدهم را هم سرلوحۀ همۀ اقداماتم قرار دادم. همان چیزی که زندهیاد صنعتی میگفتند که کار کوچک را مثل یک بچۀ کوچک، کمکم بزرگ کنیم. مرحوم پدرم هم توصیهای داشتند و میگفتند از کار کوچک و جای کوچک میتوان به کار بزرگ و جای بزرگ رسید ولی اگر از کار بزرگ شروع کنی و زمین بخوری بسیار سخت است. بنابراین، من هم با کاری کوچک شروع کردم. همزمان در رشتۀ مهندسی عمران در دانشگاه آزاد که اولین دورهای بود که دانشجو میپذیرفت درسم را شروع کردم اما تمرکز و هدف اصلیام را روی کار پسته و تجارت پسته گذاشتم که فکر میکردم از عهدهاش برمیآیم. آن زمان، من مبدع تغییر سیستم سنتی و حجرهایِ خرید و فروش و تجارت پسته به سیستم صنعتی و مدرن و به گونهای که در قالب مجموعههایی به هم پیوسته باشد بودم. یادم است بسیاری از تاجران قدیمی بازار به کارم ایراد میگرفتند و به مرحوم پدرم پیغام میدادند که با این روشی که دارم پیش میروم به ورشکستگی میرسم اما من مطمئن بودم باید این تغییر را ایجاد کرد. آن موقع خریدوفروش پسته به این صورت بود که فرد در حجرهاش نشسته بود و ترازویی در کنارش داشت. مشتری که میآمد جلوی او پسته را اونس میکرد (اونس روشی برای محاسبۀ درشتی پسته است) و براساس همان، قیمت تعیین میشد. سپس پسته را روی ترازو یا باسکولی که در اطراف حجره بود وزن میکردند و بعد از فروش آن، پول نقد یا چک دریافت میکردند؛ همۀ این کارها توسط یک نفر انجام میشد. ما اما ساختاری شامل بخشهای متعدد از جمله تحویل، نمونهبرداری، آزمایشگاه و کنترل کیفیت ایجاد کردیم و این، برای بسیاری غیرقابل قبول بود. صنعت پسته در آن زمان رو به رشد بود و از تولید 40،50 هزار تن محصول داشتیم به 150 تا 200 هزارتن میرسیدیم. در آن شرایط، فکر میکردم این تغییر در شیوۀ تجارت پسته ضروری است. این کار هزینه و زمان زیادی نیاز داشت. باور کنید آن زمان گاهی روزانه تا 18 ساعت کار میکردم و یک هفته میشد به منزل نمیرفتم چون مدام برای خرید پسته از این شهر به آن شهر میرفتم. این مسیر را بدون اینکه چیزی روی کاغذ نوشته و هدف بزرگی تعریف کرده باشم و بدون اینکه بخواهم به دنبال پولدار شدن و ثروتمند شدن باشم شروع کردم. شاید آخرین چیزی که به آن فکر میکردم ثروت و پول بود. بیشتر بهدنبال حرکتی مفید و کاری خلاقانه و تاثیرگذار بودم.
*چه عاملی سبب شد که به این ابداع و تحول فکر کنید؟ شما هم میتوانستید مثل بسیاری دیگر، با همان روش سنتی در بازار پسته فعالیت داشته باشید.
فکر میکنم این روحیۀ من بیش از هرچیز، تحت تاثیر آموزههای دوران کودکی و مدرسهام بود. من در خانوادۀ متمولی به دنیا آمدم. زندهیاد پدرم تاجر بودند و شرایط خوبی داشتند و از هر فرصتی برای اینکه به ما پند و اندرز بدهند بهره میبردند. کمتر روزی میشد که ایشان شعر و قصه یا تمثیلی برای ما نخوانند و با آن پندی به ما ندهند که به مسیر درست زندگی هدایت شویم. پدرم اعتقادات معنوی عمیقی داشتند و معتقد بودند بزرگترین ثروت و دارایی انسانها عمر آنهاست و میگفتند ثروت به داشتن پول و مال نیست بلکه این است که از فرصت عمر به خوبی بهرهبرداری کنیم و از خود اثری مفید برجای بگذاریم. زمانی که بچه بودم گاهی از مرحوم پدرم در مسیر کاروانسرا یا حجره و در جریان نشستوبرخاستهایی که بهعنوان فرزند کوچک با ایشان داشتم میپرسیدم ما چقدر پول داریم؟ یا مثلا این خانه یا آن باغ متعلق به ماست؟ ایشان میگفتند: همۀ اینها امانت است؛ روزی دست کس دیگری بوده و امروز دست ما امانت است. مهم این است که حرکت مفیدی انجام دهیم و با نوآوری، این امانت را با وضعیت بهتری به نفر بعدی تحویل دهیم. جملۀ مشهوری که امروزه در دنیا رواج پیدا کرده که میگوید انسانها به دنیا میآیند تا حتی قدر ذرهای دنیا را بهتر کنند را آن زمان، پدرم با زبانی ساده و عامیانه نقل میکردند و میگفتند: وقتی موفقی و وقتی میتوانی بگویی کار خوب را انجام دادم که به اندازۀ یک واحد کوچک در این دنیای بزرگ حرکت رو به جلویی در زمینهای که در آن فعالیت داری داشته باشی. علاوه بر آموزههای خانوادگی، دوران مدرسه هم بر من تاثیر داشت. من دانشآموز مدرسۀ احمدی بودم که تنها مدرسۀ مذهبی آن زمان کرمان بود. در مدرسه، به ما مفید بودن و نگاه به نفع عمومی داشتن را میآموختند و یادمان میدادند که همه چیز در این دنیا خلاصه نمیشود و بهتر است فرصت زندگی در این دنیا را برای خیر رساندن به عموم صرف کنیم. تحت تاثیر چنین آموزههایی بود که از همان ابتدا که وارد بازار پسته شدم، تنها نگاهی که نداشتم این بود که آیا ثروتمند میشوم یا نه. همیشه به دو پسرم هم میگویم که در طول زندگیام هیچوقت برای پولدار شدن و ثروتاندوزی و خلق ثروت برای خانواده و زندگی تجملاتی گام برنداشتهام و هدفم چیز دیگری بوده؛ البته این اتفاقات هم در مسیرش رخ داده است. وقتی هدف، خدمت و توسعه و اشتغالزایی و بهینهکردن وضع مردم و بهتر کردن شرایط زندگی دیگران باشد، حتما در این مسیر، خدا هم کمک میکند و با تلاشی که میکنید به ثروت هم میرسید. اما اگر هدف ثروت باشد، خیلی چیزها را از دست خواهید داد.
* اما آقای مهندس، همه این فرصتی که شما داشتید به خصوص حمایت و اعتبار زندهیاد پدرتان را ندارند. این افراد باید قید موفقیت و رسیدن به آرزوهایشان را بزنند؟
اجازه دهید دربارۀ اینکه مرحوم پدرم چطور با ما برخورد داشتند توضیحی بدهم. اعتقادی که نسل آن زمان داشتند این بود که اگر از ابتدا، همه چیز را در اختیار فرزندانت بگذاری نمیتوانند موفق بشوند. همیشه صحبتشان با ما این بود که من کار کردم و زحمت کشیدم و ثروتی خلق کرده و به جامعه خدمتی کردهام؛ بعد از من چیزی بماند شما از آن بهره خواهید برد ولی تا آن زمان، خودتان باید فعالیت کنید؛ از جامعه بهرهبرداری و به جامعه خدمت کنید. ما چهار برادر و یک خواهر هستیم. ایشان هزینۀ تحصیلمان را بهطور کامل پرداختند و در زمان ازدواج، یک خانه و ماشینی معمولی به ما دادند. به من که سال 62 ازدواج کردم یک ماشین پیکان مدل سال 60 و خانهای که 900 هزار تومان خریدند دادند و گفتند بقیه را خودت به دست بیاور و همیشه تاکید داشتند که منتظر حمایت مادی او نباشیم. تنها چیزی که از پدرم به من رسیده و در موفقیتم تاثیرگذار بوده اعتبار و تجربهای است که ایشان به من منتقل کردند و اینطور نبود که پول و ثروتی در اختیارم گذاشته باشند و من از آن بهرهبرداری کرده باشم. هرچه که ساختم از همان مغازه و 60 کیلوگرم پسته شروع شد. تا زمانی که پدرم در قید حیات بودند هیچ زمان هیچ مبلغی از ایشان دریافت نکردم. بعد از فوتشان، حساب بانکی داشتم که هرچه از ایشان به من رسیده بود را در آن نگه میداشتم، مبلغی به همان میزان روی آن گذاشتم و این پول را همواره صرف انجام کارهای خیر کردهام که بخشی از آن را شما میدانید و بخشی نادیده است و علاقه ندارم دربارهاش صحبت کنم. بنابراین، اینطور نیست که اگر کسی پدرش توان مالی نداشته باشد امکان موفقیت را ندارد. اگر هدف خدمت باشد، با تلاش و کار صادقانه در هر دورانی حتی سختتر از امروز، امکان موفقیت وجود دارد. تاکید میکنم که اصلا نمیپذیرم اگر کسی پشت و پناهی نداشته باشد نمیتواند موفق شود. خیلی از جوانها به سراغم میآیند و از من اطلاع یا تجربه یا اعتباری میخواهند و من هم همراهی میکنم و موفق هم میشوند. بنابراین بیشتر نگاه و دیدگاه فرد و هدف او در موفقیت تاثیرگذار است. چیزی که این روزها زیاد با آن مواجه میشوم و از آن واهمه دارم این است که خیلیها قصد دارند آسانسوری حرکت کنند و رشد جهشی داشته باشند در حالی که ما پلهپله بالا میرفتیم و هر پله را هم با تحمل و تامل طی میکردیم. کمتر اتفاق میافتد که کسی با حرکت آسانسوری و یکشبه بتواند به موفقیت برسد.
* جایزۀ امینالضرب و جوایز دیگری مانند صادرکنندۀ برتر که شرکت شما چندین مرتبه آن را دریافت کرده، چه تاثیری بر موفقیت شما و کسبوکارتان داشته است؟
مسلما اینکه از فرد، در طول مسیری که میرود تقدیر شود، بر ذهن و روحیۀ او تاثیر مثبت دارد. آنقدر به این موضوع باور دارم که وقتی رئیس اتاق ایران شدم شورایی با عنوان شورای عالی پیشکسوتان بخش خصوصی تشکیل دادم و از مرحوم میرصادقی خواستم تا ریاست آن را بپذیرند و تاکید داشتم یکی از سه کار اصلی شورا، تقدیر و تجلیل از بزرگانی باشد که آنطور که باید، دیده نشدهاند. اما اینکه من کاری کرده باشم برای اینکه به انتظار جوایزی باشم یا اینکه جوایز، نفع مالی برایم داشته باشد یا منفعتی از این طریق برده باشم اینطور نبوده است. ولی در مجموع، تشویق و تقدیر موجب میشود دیدگاه و نگاه افراد به سمت کوشش و کار بیشتر و پاسخگویی به این تقدیر و تشویق سوق داده شود.
* بهطور کلی، وقتی در خلوت خودتان، دست به ارزیابی خودتان میزنید از همۀ دستاوردهای زندگیتان راضی هستید؟ به هرچه که میخواستید رسیدهاید؟ هیچوقت پیش آمده که به زندگی و گذشتهتان افسوس بخورید؟
خیلی وقتها نسبت به امکان و ظرفیتی که میتوانستم ایجاد کنم، یا داشتم و از آن استفاده نکردم، احساس غبن دارم. اگر بپذیریم که بزرگترین داشتۀ انسان، لحظاتی است که در اختیار دارد، افسوساش این میشود که چرا از این زمان و لحظه در حد اعلاء استفاده نکرده است. بدون شک و بدون هیچگونه تعارف و اغراقی بگویم که هیچوقت بابت اینکه چرا فلان میزان پول و درآمد را نداشتهام یا چرا فلان انتفاع را نبردهام و فلان معامله را انجام ندادهام افسوس نمیخورم ولی خیلی وقتها از اینکه چرا از فرصت عمرم و امکانی که در اختیارم بوده استفادۀ بهینه برای حرکت موثرتر نکردهام دچار افسوس شدهام. اگر به گذشته برگردم حتما نگاه بهتری به دنیای روز و پیشِ رو خواهم داشت. 20 سال پیش هرگز چنین تصوری از آینده نداشتم و به اینکه پیشرفت تکنولوژی و نوآوری چقدر میتواند دنیا را تغییر دهد بهطور جدی فکر نکرده بودم. یکی از حسرتهای بزرگ زندگیام این است که چرا در دورانی که میتوانستم به کشورهای مختلف سفر نکردم که با فرهنگها و زبانها و اقتصاد و دانش و جوامع دیگر دنیا آشنا بشوم. به جوانان توصیۀ اکید میکنم که دنیا را کوچک نبینند. اگر کسی بخواهد در دنیا موثر باشد باید دنیا را خانۀ خود بداند و گلوبالیسم را جدی بگیرد. من از این امکان محروم بودم. مطمئنم اگر 40 سال پیش ظرفیت بسیاری از جوانان امروز را در اختیار داشتم، خیلی بیشتر میتوانستم از ثروت اصلی که عمرم است استفاده کنم. ما محدود بودیم. شرایط قبل و بعد از انقلاب را تجربه کردیم و نگاهی که خانوادههای سنتیمان داشتند؛ بنابراین نتوانستیم از این ظرفیت بهتر استفاده کنیم. خلاصه بگویم که بزرگترین افسوسم این است که میتوانستم خیلی بهتر از ثروت اصلی که عمرم است استفاده کنم. پرسیدید از دستاوردها و موفقیتهایم راضی هستم؟ همیشه گفتهام که تعداد کارهای ناموفق من شاید 10 برابر کارهایی باشد که در آن موفق بودهام. بسیاری از من میپرسند چه کردید که همیشه موفق بودهاید؟ پاسخم این است که این دیدگاه درست نیست و موفقیتهای من در برابر آنچه که میتوانست باشد چیز کوچکی است. اما افراد به دو دلیل شکستهای خود را بروز نمیدهند؛ یکی اینکه ممکن است به اعتبارشان در کاری که انجام میدهند خدشه وارد شود و مردم دیگر به آنها اعتماد نکنند و دوم اینکه هرکسی غروری دارد و سعی میکند شکستهایش چندان دیده نشود. از طرفی، موفقیتها بسیار به چشم میآید و نمود زیادی پیدا میکند. همۀ آدمهای موفق و کسانی که صدها برابر من موثر و موفق هستند شکستهای زیای را هم تجربه کردهاند ولی بروز پیدا نکرده است. اگر کسی کارنامۀ 40 سالۀ فعالیتهای اقتصادی مرا مرور کند به ناموفقیتها و تصمیمهای اشتباه زیادی میرسد و حتما نمرۀ خوبی به من نمیدهد اما آنچه که در برابر شکستها انجام دادهام این بوده که از پا ننشستم، اگر زمین خوردم بلند شدم و دوباره تلاش کردهام و در این مسیر، موفقیتهایی که کسب کردهام شکستها را پوشانده است.
* آقای جلالپور، جایی گفتهاید که در هیاتمدیرۀ ۲۰ شرکت حضور دارید. چرا این رقم به ۲۰ رسیده؟ چطوری میتوانید به همۀ این مشغلههایتان برسید؟ حتی گفتن اینکه اینقدر مسئولیت دارید استرسآور است.
همین الان که دارم با شما صحبت میکنم در بیش از 20 شرکت عضو هیاتمدیره هستم. در تمام طول سالها در واسپاری و واگذاری کارها دستم باز بوده است. اگر به این نتیجه برسم که فردی بهعنوان مدیرعامل یا عضو هیات مدیره یا همکار میتواند مسئولیتی را به خوبی انجام دهد کار را به او واگذار میکنم و دخالت نمیکنم. حضور من در این شرکتها به این معنا نیست که کار را بهصورت تمام و کمال یا بخش عمدۀ کار را خودم انجام میدهم. هیاتمدیرۀ برخی از این شرکتها تنها سالی چند مرتبه برگزار میشود که در آن، گزارشهایی داده میشود که برخی آماری و برخی توسعهای و برخی دربارۀ کمبودهای مجموعه است. در حوزۀ اجرا، به کسانی که میتوانند کار را پیش ببرند اعتماد دارم. بهعنوان عامل اجرایی، من فقط یک جا آن هم در حوزۀ صادرات پسته و گاهی خرما و گاهی محصولات صادراتی دیگر فعال بودهام ولی در حوزۀ معدن کار اجرایی نکردم در حالی که مجموعۀ معدنی خوبی دارم و سالی یکی، دو بار در جلسات هیاتمدیرۀ آن شرکت میکنم. در مجموعۀ صنعتی که راهاندازی کردهام مسئولیت اجرایی ندارم و همواره فقط عضو هیات مدیره یا عضو علیالبدل هیات مدیره بودهام. در حوزۀ ساختوساز، شرکت ساختمانی در کرمان و شهرهای دیگر داشتهایم و کار کردیم ولی شخصا کار اجرایی بنّایی انجام ندادهام و صرفا بهعنوان سیاستگذار در این حوزه فعالیت کردهام. با واسپاری مسئولیتها و ایفای نقش بهعنوان سیاستگذار، صرف اینکه یکی، دو بار در ماه در جلسات هیات مدیره شرکت کنم، چندان وقتگیر نیست. همیشه وقتی کسی میخواهد کاری را شروع کند یا خودم قصد میکنم بنای انجام کار جدیدی را بگذارم توصیهام این است که ابتدا فرد محوری انجام آن کار مشخص شود. اینکه فرد سیاستگذار و مجرب و راهنمای خوبی باشد به این معنا نیست که در همۀ امور میتواند مجری باشد. در زمینۀ کار اجرایی، تخصص اصلی من در حوزۀ صنعت پسته و صادرات پسته و مغز سبز پسته است. در حوزۀ سیاستگذاری با فهمی که از دنیا و در جریان 40 سال تجارت به آن رسیدهام خیلی مواقع میتوانم راهنمای دیگران باشم.
* در هیات مدیرۀ 20 شرکت حضور دارید ولی سالهای زیادی است که هیچ مسئولیت رسمی در اتاق ایران و کرمان یا دولت نمیگیرید. قبلا گفته بودید به خاطر سلامتیتان است که از این نوع مسئولیتها کنارهگیری کردهاید. به جز این، چه دلیلی مانع حضور شما در کرسیهایی میشود که قدرت بیشتری برای تغییر به شما میدهد؟
سوال بسیار مهمی پرسیدید و پاسخی که میدهم در سالهای اخیر شاید نو و برای اولینبار باشد. یادم است سال 1381 بود که من برای اولینبار وارد مسئولیتهای اجتماعی شدم. قبل از آن، در اتاق و خیریهها و انجمنهایی حضور داشتم ولی هیچوقت مسئولیتی نداشتم. در آن سال تیمی تشکیل شد که به دنبال آن بودند در اتاق بازرگانی کرمان تحولی ایجاد شود و آن را از یک اتاق سنتی به نهادی مدرن و کارآمد برای حضور در عرصههای بینالمللی تبدیل کنند. برای رسیدن به این هدف، قرار شد من یکی از اعضای هیات نمایندگان 15 نفره باشم. با این انگیزه رفتیم و رای خوبی هم کسب کردیم و تیم خوبی در اتاق شکل گرفت. آن زمان، دولت خاتمی مستقر بود و آقایان مرعشی نماینده کرمان در مجلس، کریمی استاندار و سیاوشی معاون استاندار بودند. همه اذعان داشتند که استان کرمان قابلیت ورود به عرصۀ بینالملل و تجارت را دارد. خود من هم همواره گفتهام کرمان یک استان تجارتی است و قابلیت این را داشته و دارد که در حوزۀ تجارت بسیار پیشرفت کند. آنچه که در صنعت و معدن و دیگر بخشها رخ داده میتواند توسعه پیدا کند ولی آن چیزی که میتواند کرمان را در دنیا شاخص کند تجارت است. کما اینکه در طول تاریخ و پیش از شکلگیری جریانات صنعتی و معدنی در استان، شواهد فراوانی دربارۀ توان تجارتی کرمان از جمله جادۀ ادویه یا فلفل و کاروانسراها وجود دارد. من آن سال یکی از 15 عضو هیات رئیسۀ اتاق شدم. برای اینکه در این عرصه فعالیت داشته باشم، از آنجایی که بسیار مشغله و مسئولیت داشتم دوستان به مرحوم پدرم متوسل شده بودند تا مرا به پذیرش مسئولیت راضی کنند. یک روز پدرم به من گفتند: عدهای معتقدند که تو میتوانی برای توسعۀ استان و انجام فعالیتهای عرصۀ بینالملل تاثیرگذار باشی، برای مدت کوتاهی برو و تحول که ایجاد شد کار را به دیگری واگذار کن. شاید امروز این مقبولیتی که برای تو درخصوص ایجاد تغییر وجود دارد برای دیگران وجود نداشته باشد؛ بنابراین امتناع نکن. پدرم در جریان توصیههایی که داشتند جملهای گفتند که تا امروز سرلوحۀ اقدامات من در بسیاری از مسئولیتها و فعالیتهایم بوده است. ایشان یک مثال زدند و گفتند: اگر از کوچهای عبور میکردی و دیدی درِ خانهای باز است، اگر کسی از تو برای ورود به خانه دعوت نکرده باشد، آیا حق داری وارد خانه بشوی؟ یا اگر کسی صدایت کرد ولی دیدی جایگاه و شرایط تو نیست که به آن خانه بروی، آیا درست است که وارد شوی؟ گفتم مسلم است که من تنها به جایی میتوانم بروم که دعوت شده باشم و اختیار و اجازۀ ورودم داده شده باشد. ایشان ادامه دادند: اگر وارد خانه شدی و دیدی مناسب نیست آنجا بمانی، آیا نشستن و ماندنت خوب است؟ گفتم نه. گفتند مسئولیتها هم همینطور هستند. همۀ مسئولیتها در دست ما امانت هستند. تا زمانی که از تو دعوت شده و میتوانی امانتداری کنی، باید باشی و وظیفه داری هرکاری که از عهدهات ساخته است را انجام بدهی و هرگاه نتوانستی، در نتوانستن هم باید حفظ امانت کنی و آن را واسپاری. بنابراین، پذیرفتم و به اتاق کرمان آمدم. براساس پندی که مرحوم پدرم به من داده بودند، اولین چیزی که ذهنم را به خود مشغول کرد این بود که پیش از من، افراد دیگری در اتاق کرمان مسئولیت داشتهاند و میتوانستند اتاق را پویاتر و فعالتر و بهروزتر کنند، چرا وقتی امکان و یا شرایط آن را نداشتند ادامه دادند؟ و همانموقع با خودم این عهد را بستم که هرجا میروم، تا جایی که موثر هستم حضور داشته باشم و هرجا که دیدم توان انجام کار به بهترین شکل ممکن را ندارم امانت را واسپارم. وقتی هم که رئیس اتاق ایران شدم سخنرانیای داشتم که در آرشیو سایت اینترنتی اتاق موجود است. گفتم من بهعنوان رئیس اتاق نیستم بلکه امانتدار اعضای اتاق در این کرسی هستم و تا زمانی که بتوانم امانت را حفظ و مدیریت کنم یک لحظه درنگ و دریغ نخواهم کرد. وقتی هم از مسئولیت در اتاق کنارهگیری کردم که احساس کردم دیگر امانتدار خوبی نیستم و شرایط به گونهای نیست که بتوانم اثرگذار باشم. از آن زمان تاکنون، هر مسئولیتی که به من پیشنهاد شده را نپذیرفتم چون به این نتیجه نرسیدهام که میتوانم در آن مسئولیت موثر و مفید باشم. من یکسری دیدگاهها دارم و حدی از ظرفیت و توان روحی و جسمی. معتقدم باید توش و توانم را در مسیری سوق بدهم که میتوانم مفید و موثر باشم و به نتیجۀ مطلوبی برسم. وقتی جایی باشم که نتوانم کار کنم و امکان و ظرفیت و دیدگاهم موثر نباشد، اگر ادامه بدهم غصب آن جایگاه است. در اتاق ایران تا زمانی که فکر میکردم میتوانستم اثراتی بگذارم و مفید باشم و به نگاهی که دارم احترام گذاشته میشود و با آن همراهی میشود تا روزی 16 ساعت هم کار میکردم و گاهی در هفته به دهها شهر و استان و کشور سفر میکردم و وقت زیادی میگذاشتم ولی وقتی دیدم مسیری که میروم موثر نیست و نتیجهای که انتظار دارم برای کشور حاصل شود به دست نمیآید کناره گرفتم.
*در دوران مسئولیت در اتاق ایران چه دیدگاه و رویکرد محوریای را دنبال میکردید؟
آن زمان به دنبال پیوند زدن اقتصاد ایران به اقتصاد بینالملل بودم. فکر میکردم تنها نتیجۀ برجام میتواند همین باشد. از قول آقای ظریف ـ وزیر اسبق امور خارجه این جمله را دهها بار تکرار کردهام که برجام اگر از 10 نمرۀ پنج یا اگر از 100 نمرۀ 90 و هر نمرهای گرفته باشد باید از آن به نفع اقتصاد ایران استفاده کنیم و اقتصاد کشور را به اقتصاد دنیا وصل کنیم و تحریمناپذیریم شویم و اگر هم تحریم شدیم، دیگران هم صدمه ببینند اما وقتی دیدم چنین امکان و همنظری و همراهی در کشور وجود ندارد گفتم امانتدار خوبی برای این مسئولیت نیستم و استعفا کردم و تا هر زمانی که احساس کنم در هر مسئولیتی که به من پیشنهاد میشود که از دید خودم یک امانت است، نمیتوانم اثرگذاری لازم را داشته باشم نخواهم پذیرفت. دربارۀ اینکه سلامتی من اجازه میدهد یا نه، این را بگویم که همیشه آرزویم این بوده که پشت میز خدمت به کشور و انجام فعالیتی به نفع مردم از دنیا بروم و همانطور که عرض کردم امانتدار خوبی باشم. همیشه مسئلهام در رد یا پذیرش مسئولیتها همین اثرگذاری بوده نه سلامتیام و نه اینکه خدای نکرده بهدنبال رفاهطلبی و راحتطلبی باشم. همین الان که مسئولیتی ندارم از بسیاری از کسانی که مسئولیت دارند، وقت و هزینۀ بیشتری را صرف انجام کارهای مفید اقتصادی و توسعهای و فرهنگی و درمانی میکنم و تقلا و تلاش بیشتری دارم ولی هیچ کرسیای در اختیارم نیست که بدهکار آن باشم. در واقع، خارج از کرسیهایی که دیگران تصاحب کردهاند و خیلی هم به آن علاقه دارند کارهایی که فکر میکنم درست و اثرگذار است و از عهدۀ آن برمیآیم را انجام میدهم.
*این تصمیم شخصی خودتان بوده یا کسانی از دوستان و یا خانواده هم این مشورت را به شما دادهاند که دیگر هیچ مسئولیتی را نپذیرید؟
من دیدگاه شخصیام را به شما گفتم و اصلا موضوع تصمیم و تحمیل نبوده است. وقتی از ریاست اتاق ایران استعفا کردم، یکی از مشکلاتم این بود که استعفایم را بپذیرند. نمیپذیرفتند و من میانبر زدم و از اتاق کرمان بهعنوان عضو هیات نمایندگان استعفا کردم که جایگاهی در اتاق نداشته باشم و بدون جایگاه قانونی، نمیتوانستم مسئولیتی در اتاق بپذیرم وگرنه در طول همۀ سالهای فعالیتم، چه مرحوم پدرم تا زمانی که در قید حیات بودند و چه خانواده و بسیاری از دوستانم به من اصرار داشتهاند که اگر کاری از دستم برمیآید مسئولیتی را بپذیرم ولی شرط من برای پذیرش مسئولیت همان چیزی است که گفتم؛ باید بدانم که میتوانم براساس دیدگاهم، حرکت موثری انجام دهم. ولی وقتی نمیتوانم کار کنم، پذیرش مسئولیت باعث میشود محدودتر هم بشوم و همین اثرگذاری و فعالیتهایی که در حال حاضر انجام میدهم را هم نمیتوانم نداشته باشم.
* در سالهای اخیر، موجی در کشور شکل گرفته که بسیاری به دنبال اخذ مدرک دکترا رفتهاند و خیلیها هم الان دکتر در یک حوزه هستند. شما اما تا مقطع کارشناسی بیشتر در دانشگاه تحصیل نکردید. با این وجود، تحلیلهای اقتصادی علمیای دارید و در کسبوکارتان هم موفق هستید. چرا دانشگاه را ادامه ندادید که به مدرک دکترا برسید؟
اگر همین امروز هم به گذشته برگردم حتما به دنبال مدرک دکترا از دانشگاه نخواهم رفت و هر موقع هم کسی مرا با عنوان دکتر صدا میکند احساس خوبی ندارم. بعد از اینکه دوران دانشگاه را در کرمان سپری کردم، دو، سه کورس و دورۀ آموزشی را در کشور و خارج از کشور برای افزایش دانشم سپری کردم و اصلا هم قصدم گرفتن مدرک نبود چرا که معتقدم صرف مدرک و اسم مهندس و دکتر اصلا کارایی ندارد. مهم این است که شما دانش و تجربه را کسب کرده باشید. البته این را هم بگویم که خودم روزی حداقل چهار، پنج ساعت مطالعه میکنم. عادت 40،50 سالهام این است که ساعت سه، سه و نیم صبح بیدار بشوم. فرقی هم نمیکند کجا باشم. تهران باشم، کرمان باشم، خارج از کشور باشم، حتی اگر دیروقت شب خوابیده باشم در این ساعت از بامداد بیدار میشوم. البته سعی میکنم از ساعت 9، 10 شب هم استراحت کنم. به جرات میگویم هیچ روزی نبوده که آفتاب سر زده باشد و من خواب باشم و همیشه از قبل از طلوع آفتاب بیدارم و در این زمانها معمولا مطالعه میکنم یا مینویسم. بسیاری از نوشتههایم و یا خاطراتم را که الان دارم ثبت میکنم، در همین ساعات مینویسم که همهجا در سکوت است. من چون سحرخیزم، انگار هر روز برایم دو روز به حساب میآید. یک روز به کارهایم میپردازم و روز دیگر برای ارتقای خودم و کسب دانش و اطلاعاتم وقت میگذارم. در روزهای منتهی به اسفندماه چند سخنرانی داشتم. یکی در انجمن کسبوکارهای خانوادگی بود و دیگری در مراسم اعطای جایزۀ امینالضرب و یکی هم در جیرفت در زمینۀ بازماندگان از تحصیل. هیچوقت قبل از سخنرانی متن را آماده نمیکنم به جز در مراسم جایزۀ امینالضرب؛ آن هم چون گفته بودند نباید بیش از 10 دقیقه صحبت کرد. برای اینکه صحبتهایم بیش از این طول نکشد، آن را روی کاغذ نوشتم وگرنه همیشه خلقالساعه صحبت میکنم و متن سخنرانی با خودم نمیبرم ولی قبل و بعد از هر سخنرانی بهطور پیوسته مشغول مطالعه هستم. در زمینهای هم که مطالعه نداشته باشم اصلا اظهارنظر نمیکنم. اینها را گفتم که تاکید کنم من چندان اعتقادی به مدرک دانشگاهی ندارم. به دو پسرم که مدرک فوقلیسانس و MBA دارند هم همیشه گفتهام که از نظر من حداکثر تحصیل برای دانش از مسیر دانشگاه همین است. بقیۀ آنچه که نیاز است را باید از طریق دورههای آموزشی و کورسها و مطالعه کسب کنید. اسمتان دکتر یا مهندس باشد یا نباشد، مهم نیست. مهم این است که کارایی شما چقدر است. برای افزایش کاراییتان مدام باید تلاش کنید.
* گفتید سحرخیز هستید، امیدوارم از آن پدرهایی نباشید که صبح زود بیدار میشوند و درهای اتاقها و کابینت آشپزخانه را به هم میکوبند و سروصدا میکنند و نمیگذارند بقیه بخوابند!
از سالهای 60 تا 90 که در کرمان بودم یعنی حدود 30 سال، هر روز ساعت پنج صبح از خانه بیرون رفتهام که ورزش کنم و یک ساعت بعد هم برگشتهام. از خانوادهام بپرسید که یک بار شد کسی متوجه شود که من چه زمانی از خانه بیرون رفتم و کِی برگشتم؟ برای اینکه اطمینان پیدا کنید که نهایت رعایت را داشتم این را بگویم که وقتی میخواستم از خانه بیرون بروم، برای اینکه سروصدایی نشود، کلید را روی قفل میگذاشتم و میپیچاندم، زبانۀ قفل که به آخر میرسید آرام در را میبستم تا صدای تق بسته شدن در بلند نشود. برگشتنم هم به همین آرامی بود.
* امیدوارم همۀ پدرها این جنبه از رفتار شما را هم یاد بگیرند. آقای مهندس، شما در جنبههای دیگر زندگیتان؛ زندگی خانوادگی و دوستانه هم مانند کسبوکار و فعالیت اقتصادی که دارید موفق هستید؟ مثلا اگر قرار بود جایزۀ بهترین پدر و همسر را به کسی اعطا کنند، شما هم شانسی داشتید؟
حتما که چنین شانسی نداشتم چون من بیشتر اوقات زندگیام، مشغول فعالیتهای اجتماعی و اقتصادیِ بیرون از خانه بوده و هستم. بنابراین، حتما پدر خوبی برای بچههایی که نیاز دارند مدام در کنارشان حضور داشته باشی نبودهام. گاهی شده که در طول هفته خانواده را نمیدیدم. از این بابت مدیون و خجالتزده هستم. شرایط کاری من اجازه نمیداد تا مثل خیلی از پدرها در کنار خانوادهام حضور داشته باشم. وقتی اتاق ایران بودم همسرم که تلفن میکردند اولین سوالی میپرسیدند این بود که کجایی؟ تهرانی؟ کرمانی؟ تبریزی؟ خارج از کشوری؟ چون واقعا نمیدانستند من کجا هستم. با این کارنامه، نمرۀ مردودی در زندگی خانوادگیام میگیرم.
* کدامیک از دو فرزندتان از لحاظ شخصیتی بیشتر به خودتان شباهت دارد؟
با اینکه به فرزندانم آنطور که نیاز بوده رسیدگی نکردهام و در تربیت آنها خیلی قصور دارم ولی به همت مادرشان و با عنایت خداوند هر دو فرزندم خوب و سالم و صادق و فوقالعاده سختکوش هستند و در کارهایی که انجام میدهند بسیار موفقند و هر دو این ایدۀ مرا که «هرکاری انجام میدهیم باید برای بهتر کردن جهان پیرامون و حتی به اندازۀ ذرهای، جلو بردن زندگی مردم باشد» را با جدیت دنبال میکنند. از نظر ظاهری هر دو شبیه من هستند؛ پسر اولم کمتر و دومی بیشتر. از لحاظ اخلاقی، شاید پسر بزرگم عاطفیتر از پسر دومم باشد و از این نظر به من شباهت بیشتری دارد چون خودم هم بسیار عاطفی هستم. به هر حال، هرکدام از آنها، خصلتهایی از من و مادرشان و خانواده را دارند. از هر دو فرزندم راضیام و معتقدم هر دو از من پویاتر و علاقهمندتر به انجام کارهای مفید در زندگیشان هستند.
* شما علاوه بر فعالیت اقتصادی، فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی متعددی هم دارید. در عرصۀ رسانه هم همواره حضور داشتهاید ولی ما همسر شما را هیچوقت در محافل عمومی در کنار شما نمیبینیم. ایشان فعالیت اقتصادی ندارند؟
نه. ایشان یک خانم خانهدار است و 90 درصد از وظایف مربوط به فرزندانمان از سنین کودکی تا حالا بر دوش ایشان بوده است. الان هم بیشتر وقتشان را صرف خانواده و خانه میکنند و فعالیت اقتصادی یا اجتماعی خاصی را انجام نمیدهند.
*شما احیانا مانعی برای فعالیتهای اقتصادی یا اجتماعی همسرتان نبودهاید؟
هیچوقت این موضوع را که نباید فعالیت اقتصادی یا اجتماعی داشته باشند را به زبان نیاوردهام ولی در عمل، وقتی من بیشترِ اوقاتم را مشغول به این فعالیتها هستم و ایشان دیدند که نمیتوانم برای خانواده و بچهها وقت کافی بگذارم مجبور شدهاند وظایف خانه را بپذیرند و خود را با این شرایط وفق بدهند. هرچند گاهی از ایشان گلایه کردهام که چرا به فلان جلسه نمیروید یا در فلان دورۀ آموزشی شرکت نمیکنید، ایشان با نجابت گذر کردهاند و احتمالا پیش خودشان گفتهاند: تو مگر فرصتی برایم میگذاری که کاری برای خودم انجام بدهم؟!
*با این حساب، شما هم در انجام کارهای خانه حضور ندارید. مثلا من نمیتوانم تصور کنم آقای جلالپور پای اجاق گاز ایستادهاند و دارند آشپزی میکنند. این تصورم درست است؟
یکبار در یکی از سفرهایم به خارج از کشور، بنا به دلایلی مجبور شدم 20 روز را بهتنهایی سپری کنم و همسرم و هیچکدام از فرزندانم حضور نداشتند. باور کنید من حتی بلد نبودم اجاقگاز را روشن کنم! اجاقگاز برقی بود و نمیدانستم چطور روشن میشود. در عمرم به یاد نمیآورم حتی یک بار در آشپزخانه پای اجاق گاز ایستاده باشم. گاهی، وقتی بچهها کوچک بودند ممکن است از آنها مراقبتی کرده باشم و مثلا بچهها را بیرون برده باشم ولی اصلا کارِ خانه نکردهام. واقعیت این است که فرصتی نداشتهام و هیچ توقعی هم از من نبوده است. همین که ساعاتی را در خانه باشم برای خانوادهام غنیمت بوده است.
* آقای مهندس، رابطۀ شما با طبیعت چطور است؟
خیلی فرصت طبیعتگردی نداشتهام. آنچه که بسیار آزارم میدهد وضعیت امروز طبیعت ایران است. هرجا که میرویم میبینیم آسیب دیده است. از ناسازگاری مردم و ناهمراهی حاکمیت با طبیعت و محیطزیست بسیار رنج میبرم. وقتی میبینم هوای سالم، خاک سالم، آب سالم و کافی و نه جنگل و مرتع و نشاطی که باید در طبیعت باشد را نداریم بسیار احساس بدهکاری به نسل امروز و آینده میکنم. در سخنرانیها و نوشتههایم شاید شنیده و خوانده باشید که همیشه میگویم ما بدهکارترین نسل به تاریخ و گذشته و آیندۀ ایران هستیم چون به اصل و طبیعت ایران صدمۀ جدی زدهایم. مسئلۀ آب را میبینید که به چه مرحلهای رسیده است، فرونشست زمین به یک بحران جدی تبدیل شده، چقدر از مراتع و جنگلها را تقلیل دادهایم، به قصد معدنکاری و فعالیتهای اقتصادی چقدر به منابع طبیعی و کوهها آسیب زدهایم و هیچ جواب قانعکنندهای هم برای آن نداریم. خودم هر از گاهی به روستا یا یک منطقۀ دورافتاده که هنوز طبیعت آن بکر است سر میزنم و لذت آن را میبرم ولی اینکه به طبیعت بیتوجهی شده و با نگاهها و رویکردهای نادرست آن را از بین بردهایم برایم آزاردهنده است. یک جملۀ معروف هست که میگویند مردم با کرۀ زمین طوری رفتار میکنند انگار یک کرۀ زمین دیگر در صندوق عقب ماشین خود دارند! من این را اضافه میکنم که ما مردم ایران فکر میکنیم که یک ایران دیگر و یک سرزمین و مرتع و کوه و دشت و دمن دیگری داریم که اینطور داریم به سرزمینمان صدمه میزنیم. باور کنید وقتی که به مجموعههای گلگهر یا مس میروم، به شدت منقلب میشوم از اینکه چنین حفرههای بزرگی ایجاد کرده و برای نسل آینده باقی گذاشتهایم. معادن را استخراج کردیم و در قبال آن، آوردۀ چندانی هم برای کشور و استان نداشتهایم. درست است مجموعههای فراوان فرآوری مانند کنسانتره یا گندله و ... احداث شده است ولی همۀ این واحدها هم به معادنی وابسته است که با سرعت در حال بهرهبرداری از آن هستیم و به جای آن، گودالهای بزرگ بیخاصیتی برجا میگذاریم. با این وضعیت، در آینده همین واحدهای فرآوری هم با مشکل مواجه خواهند شد. وقتی این سوال را دربارۀ طبیعت پرسیدید شادی و شعف سوالات قبلی را در ذهنم فراموش کردم. بسیار بابت وضعیت امروز محیط زیست و طبیعت سرزمین ایران رنج میبرم.
* به جز نوشتن، هنر دیگری هست که آن را بهطور جدی دنبال کرده باشید؟ یا دوست داشتید آن را دنبال کنید و نتوانستهاید؟
متاسفانه خیر. به نقاشی و موسیقی و سایر هنرها علاقه دارم. به خصوص موسیقی سنتی ایران را خیلی دوست دارم و هر زمان که فرصتی داشته باشم گوش میکنم ولی هیچ هنری را نیاموختهام و کار نمیکنم.
* دوستانی که بیش از همه به یادشان بودید و هستید چه افرادی هستند؟
شاید یکی از عوامل اصلی که موجب شد من این مسیر را در زندگیام طی کنم افرادی بودند که در مراحل مختلف زندگی با آنها روبهرو شدم و همیشه خود را مدیون و مرهون آنها میدانم. همواره سعی کردهام با این افراد ارتباط بگیرم و تا جایی که ممکن است خاطراتشان را ثبت و ضبط کنم. یکی از بزرگترین افرادی که بر زندگی من تاثیر گذاشتهاند زندهیاد آقای «مشارزاده» مدیر مدرسۀ دوران دبستانم بودند و آقای «سعیدزاده» معلم کلاس پنجم دبستانم که ایشان هنوز در قید حیات هستند و گاهی خدمتشان میرسم و خاطراتشان را ثبت و ضبط کردهام. در دوران کاری، حاجآقا «پستهای» خیلی به ما کمک کردند و در موفقیتی که داشتیم تاثیرگذار بودند. مرحوم آقای هنری و مرحوم آقای آگاه را بسیار یاد میکنم. دوستان فراوانی دارم که از آنها چیزهای فراوانی آموختهام و مدیون آنها هستم. اگر بخواهم همه را نام ببرم تعدادشان آنقدر زیاد است که از حوصلۀ این متن بیرون باشد. دوستان دوران مدرسه را خیلی اوقات میبینم. در سالهای اخیر، دو، سه مرتبه سعی کردم دوستان دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان را جمع کنم و یکی، دو مرتبه هم موفق شدم. در مجموع بگویم که من بسیار اهل نشستوبرخاست با افراد هستم. وقتی کرمانم هیچ روزی نیست که مهمانی در خانهمان نباشد. هر بعدازظهر، زمستان و تابستان، دوستان و همکاران میآیند و اوقاتی را در کنار هم میگذرانیم. شخصیتهای کتاب «رواق زبرجد» را الگوی خودم میدانم و از آنها آموختهام.
*آقای مهندس، شما در شبکههای اجتماعی هم فعالید. یک کانال در تلگرام دارید که حدود 10 هزار عضو دارد و مرتب هم بهروز میشود. بازخورد مطالبی که مینویسید برایتان مهم است؟
بله، خیلی برایم مهم است. به این فعالیتهای رسانهای که انجام میدهم بسیار علاقه دارم. وقت زیادی هم برای نوشتن مطالبم میگذارم. هم باید جوانب اجتماعی و اقتصادی مطلبی که مینویسم را مدنظر داشته باشم، هم از صحت آن اطمینان پیدا کنم و هم مراقب باشم که مطلبی خلاف نظر عزیزان نظارتی ننویسم. کار خیلی سختی است و همیشه به شما رسانهها آفرین و احسنت میگویم؛ من با یک کانال کوچک که هفتگی و گاهی دو هفتهای یکبار در آن مطلبی منتشر میکنم چقدر درگیرم، شما رسانهها هر روز و هر ساعت با این دردسرها سروکار دارید.
*اگر قرار باشد همۀ اعضای کانال تلگرامتان، آن را ترک کنند و فقط یک نفر بماند، دوست دارید آن یک نفر چه کسی باشد که شما را بخواند؟
هیچوقت به چنین چیزی فکر نکردهام. اگر این اتفاق بیفتد خیلی از دست خودم ناراحت میشوم که چه کردهام اینطور شده است.
*این یک اتفاق محال است. ما فقط فرض میکنیم رخ داده است. آن یک نفری که دوست دارید مطالب شما را حتما بخواند کیست؟
کسانی که علاقه دارم مطالبم را بخوانند اصلا عضو کانالم نبوده و نیستند. چون کسانی هستند که معمولا وقت مطالعه ندارند و یا اهمیتی به مطالب و دغدغههای ما نمیدهند.
*شما از معدود افرادی هستید که با وجود اینکه توان این را داشتهاید اما هیچوقت به تهران یا خارج از کشور برای سکونت دائم مهاجرت نکردهاید. چه چیزی شما را در کرمان نگه داشته است؟
خاک کرمان و همراهان و همکاران و دوستانم که از بچگی با آنها زندگی کردهام. من تعلقخاطر خاصی به کرمان دارم و همیشه دلم خواسته اثری هرچند کوچک در حوزۀ توسعه و فرهنگ و درمان و ورزش استان داشته باشم و اینکه در این سالها سعی کردهام در همۀ مجموعههای خیّران سلامت، خیّران مدرسهساز، خیّران ورزشیساز و مراکز عبادی و انجمنها و تشکلها و نهادها حضور داشته باشم برای همین بوده که خدمتی هرچند کوچک به کرمان داشته باشم. همانطور که گفتید من، هم امکان مهاجرت به تهران و استانهای دیگر و هم خارج از کشور را داشتهام ولی نرفتم. البته فرزندانم و دیگران را مقید نکردهام که بمانند ولی خودم را مقید کردهام که تا هستم در کرمان باشم.
*از چه چیز کرمان خوشتان نمیآید؟ از چه چیز آن احساس سرخوردگی میکنید؟
شاید مهمترین چیزی که در کرمان از آن نگرانم نجابت و صبر و حوصلۀ زیاد کرمانیها در تحمل کمبودها و مشکلات است. ما کرمانیها کم مطالبه میکنیم و کم دردها و مشکلاتی که داریم را فریاد میزنیم. البته یکی از دوستان همیشه میگوید این، نجابت نیست و چیز دیگری است. ما کرمانیها میخواهیم حتی حقمان را با نجابت و خواهش و تمنا بگیریم. همین نبودِ مطالبهگری حق و حقوق استان است که باعث شده با این همه ظرفیت صنعتی و معدنی و کشاورزی، استان اول کشور در زمینۀ فقر باشیم و بالاترین آمار کشور در حوزۀ افراد تحت پوشش کمیتهامداد را داشته باشیم.
* شما چهار دهه در اقتصاد استان کرمان حضور دارید. خیلیها معتقدند کرمان پیشرفت چندانی نداشته و در بسیاری از زمینهها عقب مانده است. شما هم همین نظر را دارید؟
نهتنها پیشرفت نداشته بلکه در مقایسه با ظرفیتها و داشتهها و منابع، عقبگرد هم داشته است. ایران هم همین وضعیت را دارد. این همه از منابع و ثروتهای بیننسلی آب و نفت و معدن و گاز و انرژی برداشت کردهایم ولی آن جایگاه را که باید داشته باشیم نداریم. صحبت از برداشت بیش از دو هزار میلیارد دلار منابع نفت و گاز است. از منابع آبی آنقدر بیرویه برداشت کردهایم که فاجعۀ تمدنی در حال وقوع است. از لحاظ فرسایش خاک و فرونشست در دنیا اول شدهایم. آنچه را که هزینه کردهایم و چیزی که به دست آوردهایم قابل قیاس نیست. البته برخی استانها که مطالبهگری بیشتری دارند و فعالتر در زمینۀ گرفتن منابع بودند کمی جلوتر رفتهاند. در بین 31 استان کشور که هرکدام را چندین بار رفتهام، باید بگویم که کرمان از لحاظ پیشرفتی که داشته جزو 10 استان اول کشور است ولی این پیشرفت، متناسب با ظرفیتهای فراوانی که دارد نیست.
*در 10 سال اخیر، استانداران دولتهای متعدد در کرمان بهوفور شعار حمایت از سرمایهگذاری داده و میدهند. وقتی این شعارهای حمایتی را میشنوید خوشحال و امیدوار میشوید؟
متاسفانه نه.
*چرا؟
من در زمینههای متعدد کاری در استان فعالیت دارم. در حوزۀ صنعت متاسفانه واحدهای متعددی از جمله استیل بارز و نساجی ما زمینگیر است. تنها صنعتی که توانسته موفق باشد سیمان است. در حوزۀ معدن با مسائل و مشکلات زیادی مواجهیم. در فعالیتهای صادراتی با گرفتاریهای متعدد مالیات و تامین اجتماعی و پیمان ارزی و مسائل بانکی دست به گریبانیم. در جلسات هیاتمدیرۀ شرکتها و در جریان گزارشهایی که داده میشود میبینم که بسیاری از فعالان اقتصادی، تحت تاثیر عوامل بیرونی، از عهدۀ ادارۀ همین مجموعههایی که هستند برنمیآیند. با این وضعیت چطور میخواهیم با سرمایهگذاریهای جدید توسعه را ایجاد کنیم؟ در جریان همایش سرمایهگذاری آیدکس که اتاق بازرگانی کرمان امسال برگزار کرد به دوستان گفتم که من اگر جای شما بودم به جای آیدکس، همایشی با موضوع رفع موانع و حل مشکلات واحدهای موجود برگزار میکردم و حتی گفتم دربارۀ این موضوع حاضرم سخنرانی جدیای داشته باشم و بگویم که چه مسائلی را داریم که نیاز است حل شود تا سرمایهگذاریهای فعلی را در استان حفظ کنیم. مسائلی مثل تعدیل نیرو و تعطیلی واحدها و شرکتها را نمیتوان در استان نادیده بگیریم و بگوییم سرمایهگذار جدید بیاید. حفظ سرمایهگذار و سرمایههای قبلی ضرورت بالاتری دارد.هنگامی که مشکلات حل شود مطمئن باشید سرمایهگذار جدید خودش خواهد آمد. هر سرمایهگذار، قبل از اینکه فعالیتی را شروع کند از تجربۀ سرمایهگذاران قبلی میپرسد. وقتی ببیند دیگران درگیر صدها مشکل و مانع هستند چطور ممکن است او هم در استان ما سرمایهگذاری کند؟ سرمایهگذاریهایی هم که در این سالها وارد شدهاند اغلب یا در حد اسم و شعار بوده یا مجموعههایی بودهاند که شرایط خاص و رانتهایی برای آنها وجود داشته است. با این وضعیت، اینکه شعار حمایت از سرمایهگذاران را بدهند مرا خوشحال و امیدوار نمیکند و فکر میکنم استانداران باید ابتدا مسائل جاری و مشکلات سرمایهگذاران فعلی را رفع کنند. در مجموعهای که در حوزۀ صنعت پسته و صادرات داریم و خودم کار اجرایی میکنم تقریبا هیچ روزی نیست که درگیر یک گرفتاری در حوزۀ مالیات و تامین اجتماعی و شهرداری و مسائلی در حوزۀ اوقاف مواجه نباشیم. همۀ این نهادها بهدنبال وصول پول و افزایش میزان وصولی خود هستند. نمیدانم ادارۀ اوقاف کرمان چه هزینهای برای استان میکند که از همۀ ما طلبکار و همه به آن بدهکاریم؟ یا مثلا شهرداری به مجموعهای که در جادۀ زنگیآباد داریم چه خدمتی ارائه میکند که هر روز گرفتاری درست میکنند که فلان مبلغ را باید پرداخت کنیم؟من فکر میکنم گروه کوچکی در حوزههای کشاورزی و صنعت و تجارت و اقتصاد خصوصی استان فعالند و عدۀ زیادی در مجموعههای اداری به دنبال آن هستنند که از این گروه، هرآنچه میتوانند بگیرند تا جایگاهشان ارتقا پیدا کند. این مشکلات متاسفانه دیده هم نمیشود. یک مامور مالیاتی به اشتباه یا به عمد مبلغ مالیاتی کلانی را مینویسد که حق شما نیست؛ مثلا به جای 100 هزار تومان، مینویسد یک میلیون تومان. دو سال آزگار باید به انواع کمیسیونها بروید تا ثابت کنید اشتباه کرده است. وقتی هم میپذیرند چه چیز عاید شما میشود؟ دو سال خستگی و صرف وقت و انرژی و توان ذهنی و فکری. چه چیزی نصیب آن ماموری میشود که اشتباه کرده؟ میگویند خدا خیرش بدهد که بهجای 100 هزار تومان میخواسته یک میلیون تومان دریافت کند! تازه به او ارتقا هم میدهند بدون اینکه یکبار مواخذه شده باشد که چرا یک بنگاه اقتصادی را دو سال زمینگیر کرد؟ یا شهرداری میگوید بابت فلان موضوع باید 500 میلیون تومان بپردازید. صد جا باید بروی که ثابت کنی این رقم اشتباه است. سرمایهگذار جایی میرود که بداند حامی دارد نه اینکه از صبح تا شب برای او خط و نشان بکشند. در حوزۀ بیمۀ تامین اجتماعی هم مشکلات متعددی وجود دارد. بعد از 20 سال الان باید بروی جواب بدهی که چرا فلان کارگر فلان روز سر کار نبوده است. کجای دنیا اینطور است؟ در همۀ کشورها، وقتی کارفرما از نیروی کار راضی نباشد، همکاری با او را قطع میکند و هیچجا هم مواخذه نمیشود. دولت هم میگوید اگر نیروی خوبی بود اخراج نمیشد. اینجا برعکس است و کارفرما نوکر کارمند است در صورتی که کارگر باید به حقوق و حق خودش آگاه باشد و اینطور نباشد که دولت و حاکمیت مدام کارفرما را فرابخوانند که توضیح بده یا مبلغی را پرداخت کن. متاسفم از اینکه فضای استان فضای توسعۀ سرمایهگذاری نیست.
*آقای جلالپور، شما هم مثل بسیاری از مردم عادی نرخ دلار و سکه را دم به دقیقه دنبال میکنید؟ بابت دلاری که به ۱۰۰ هزار تومان رسیده حرص میخورید یا با آگاهیای که از وضعیت اقتصاد کشور دارید دلار صد هزار تومانی برایتان غافلگیرکننده نبود؟
من مجبورم مدام پیگیر نرخ دلار باشم چون شغلم صادرات است و باید حساب کنم که پسته را در دنیا با چه نرخی میخرند و دلار چه قیمتی دارد تا براساس آن قیمت کالایی که میخریم را معلوم کنیم. من مجبورم ولی توصیه نمیکنم که همه نرخ دلار را دنبال کنند چون جز اعصابخردی و ناراحتی چیزی ندارد. وضعی که ما امروز در عرصۀ بینالملل داریم و شرایط اقتصادی فعلی قابل پیشبینی بود. نمیشود هم با دنیا بجنگیم و هم توقع داشته باشیم دلار نرخ منطقیای داشته باشد. به قول آقای آلاسحاق نمیتوان با لباس رزم به بزم رفت. داریم با دنیا میجنگیم؛ درست یا نادرست آن را من نمیدانم بلکه سیاستگذاران کشور میدانند. نمیتوانیم توقع داشته باشیم در بزم بنشینیم. دنیا شوخی با کسی ندارد که بخواهد ما را به حال خود وابگذارد. اگر میخواهیم شرایط اقتصادی بهتر شود و ارز نرخ مناسبتری داشته باشد باید با دنیا همراهی و همدلی و همکاری داشته باشیم. توافق برجام و گشایشهای بعد از آن را همه به خاطر داریم. در مدت سه سال و نیمی که برجام پابرجا بود دلار نرخ ثابتی داشت یا در دولت آقای خاتمی چنین تجربهای را داشتیم.
*خیلی از جوانها میپرسند بالاخره چه خواهد شد؟ اقتصاد کشور به کجا میرسد؟ کِی به ثبات و رفاه میرسیم؟ پاسخ شما به این پرسشها چیست؟ در واقع میخواهم بدانم آیندۀ کوتاهمدت ایران، از نظر شما چه رنگی دارد؟ روشن یا تیره؟
همه چیز به تصمیم سیاستگذاران کشور بستگی دارد. اگر با همین منوال فعلی پیش برویم آینده اصلا روشن نیست. اما اگر تغییر رویکرد و پارادایم بدهیم و به سمت تعامل با دنیا برویم آیندۀ ایران میتواند خیلی روشن و حتی بهتر از همۀ کشورهای منطقه باشد. هنوز این ظرفیت و امکان وجود دارد تا به چنین نقطهای برسیم منتها باید تغییر مسیر بدهیم. ما به دنیا نیامدهایم که مراقبت کنیم در جایی از کرۀ زمین ظلمی اتفاق نیفتد بلکه ما متصدی کشور خودمان هستیم و اگر به دنبال بهبود شرایط بهتر کشور خودمان باشیم آینده روشن خواهد بود. در غیر اینصورت همین درگیریها و مشکلات ادامه خواهد یافت و در برخی زمینهها تشدید هم خواهد شد.
* فکر میکنید برجام دوباره تکرار خواهد شد؟ شما هم مثل مردم عادی منتظر مذاکره با آمریکا هستید؟
پروندۀ برجام که از نظر ایران و آمریکاییها بسته شده است. مذاکره با آمریکا موضوع جدیدی است. امیدوارم به این نتیجه برسیم که مذاکره کنیم. کمااینکه رئیسجمهور پزشکیان هم گفتهاند به این نتیجه رسیدهایم ولی شرایطی وجود دارد که اجازه نمیدهد مذاکره کنیم.
* منبع: هفتهنامه استقامت شماره ۸۸۰
* عکس: سعید عامری
نظر خود را بنویسید