فردای کرمان ـ سیدمحمدعلی گلابزاده: «قدر آئینه بدانیم چو هست / نه در آن روز که افتاد و شکست». روایتی است که ماهیهای دریا گاهی از هم میپرسند: این آب چیست که میگویند اگر نباشد هیچ موجود زندهای توان ادامه زندگی نخواهد داشت! کیست نداند دلیل پرسش ماهیها این است که آنها در همان آب غرقند و جزء جزء وجودشان را مایه حیات فرا گرفته و چنین است که قدر آن را نمیدانند؛ تا آنکه روزی از تور ماهیگیری صیادی بر زمین بیفتند و معنای آب برایشان روشن شود.
نه تنها ماهیها قدر آنچه دم دستشان هست را نمیدانند، بلکه ما آدمها هم چنین هستیم. چند خانواده کرمانی را برایتان مثال بزنم که به رغم همجواری با مجموعه گنجعلیخان یا مدرسه ابراهیمخان و ... هنوز این مراکز گردشگری را ندیدهاند، در حالیکه ایرانگردان و جهانگردانی از راههای دور و پیمودن راههای دراز، خود را به کرمانِ برفراز میرسانند تا از لحظههای دیدار مراکزی از این دست بهره ببرند و خاطرهسازی کنند.
به یاد دارم دوستی در مشهد میگفت، کم نیستند خانوادههای مشهدی که به اندازه زائران کرمانی و آذری و کرد و بلوچ و یزدی به زیارت حضرت علیبن موسیالرضا مشرف نمیشوند، نه از جهت عدم ارادت، بلکه به دلیل اینکه در جوار حضرت هستند و چون در این نعمت غوطهورند، قدر آن را نمیدانند.
دوستی هم به شوخی میگفت: میدانی چرا روزه ماه رمضان در میان سایر عبادتها، اجر و قرب بیشتری دارد، تا آنجا که به رغم محدودیتها و دشواریهای ناشی از روزهداری، معذالک مومنین به استقبال آن میروند و طلیعهاش را به هم تبریک میگویند؟ دلیلش اینست که ماه رمضان سالی یکبار میآید، در حالیکه برخی عبادات هر روز و هر لحظه در جوار ما هستند و قدرشان را نمیدانیم، بیجهت نیست که میگویند: دوری و دوستی!
این شرح مفصل و نمونههای چند گانه را از این جهت عرض کردم تا به طرح شکوائیه یکی از اصحاب فرهنگ و هنر بپردازم که میگفت: چرا قدر کسانی که در زادگاه و شهر و دیار خود مانده و در لباس یک خدمتگزار، خالصاً و مخلصاً به عرضه خدمت پرداختهاند، شناخته نمیشود؟ چرا باید حتماً از کرمان مهاجرت کنی و مدتها از یار و دیار دور بمانی تا با آب و تاب تو را روی سر بگذارند و دعوت کنند و با سلام و صلوات از تو یاد نمایند؟
این نکته مرا به یاد مطلبی انداخت که چند سال پیش با عنوان « از کرمان برویم یا در کرمان بمانیم»، نوشتم و در آن از روح بلند نجمالدین کبری عارف واقف مدد گرفتم که وقتی چنگیز آوازه بزرگیهای او را شنید، برایش نوشت، سربازان من بیترحمند، بهتر است از خوارزم بروی تا بدست آنها نیفتی، و او در پاسخ نوشت، هفتاد سال با این مردم بسر بردم، در شادیها و غمهای یکدیگر سهیم بودیم، با هم روزگار گذراندیم، حالا هم در کنار آنها میمانم، بگذار هرچه بر سر آنها آمد، بر سر من هم بیاید و اتفاقاً همینطور هم شد و بدست سربازان مغول به قتل رسید تا خونش با خون دیگر بیگناهان خوارزمی بیامیزد.
باری با همه نقدهای آن دوست فرهنگی و هنری، بر این باورم که بزرگانِ کرمانیِ مطرح در سایر شهرها و کشورهای ایران و جهان نباید تنها به گناه دور بودن از زادگاه و هجرت به سرزمینهای دیگر مورد بیتوجهی و بیمهری باشند، بلکه به وجود آنها بنازیم و افتخار کنیم که در محافل و مجامع بزرگ، خود را کرمانی معرفی میکنند و نام پرشکوه این سرزمین را بر زبان جاری میسازند.
درست است که «سر حسین یاسائی» از کرمان رفته، در انگلستان تحصیل کرده، از سرمایه تجارت فرش پدرش مرحوم محمدعلی که در کرمان بدست آمده، بهره برده و به پاس اختراعات عدیده از ملکه انگلیس لقب «سر» را دریافت کرده، اما آیا نباید از او یاد کرد و به وجودش نازید؟
درست است که پروفسور سروش سروشیان با ثروت بدست آمدهی پدرش شاه جمشید در کرمان به آمریکا رفته، همانجا تحصیل کرده، و پس از سالها پژوهش و تحقیق در زمینه رفع مشکلات آبی جهان عالیترین جایزه این کشور را دریافت کرده، اما آیا میتوان به دلیل نماندن در کرمان، او را از چرخهی بزرگان حذف کرد؟ و آیا اگر در کرمان مانده بود، به همان مقام و مرتبه جهانی میرسید؟
بیگمان افتخار کردن به وجود آنها لازم و ضروری است، اما سوالی که دوست فرهنگی و سایر خدمتگزاران در زمینههای گوناگون دارند اینست که آیا نباید در کنار آن فرزانگان، ماندگان در این سرزمین را نیز در محدودهی نگاه و حیطه ارزشگزاری قرار داد؟ کارشناسی که در این شهر با تلاش چند دههی خود، چندین قنات را به ثبت جهانی رسانده، در زمینه آب، پژوهشهای گوناگون و تألیفات متعدد داشته و اکنون نیز با تمام توان در این راه گام برمیدارد، موجب افتخار و شایسته تقدیر نیست؟
هنرمندانی که دست از دامن دیار خود برنداشتند و تمام عمر خویش را در راه اشاعه و گسترش فرهنگ تأتر و سینما و موسیقی و ... سپری کردند و روی صحنه، مردم زادگاه خود را با راز و رمزهای هنر آشنا ساختند و لحظه لحظههای زندگی را به پای مردم این دیار افشاندند، نباید در چشمخانه اهل بصیرت و معرفت، بنشینند و شایستگیهای آنان نیز مورد عنایت قرار گیرد؟
از یاد نبریم که خداوند ما را به عنوان «امّتاً وسطا» فرا میخواند، حدّ متوسط و میانه اینست که نه از آن سوی بام بیفتیم و نه از این سو. همهی اصحاب هنر و فرهنگ و معرفت را از شهد سپاس بهرهمند سازیم تا رنجشی پیش نیابد، هر چند که هنروران و عارفان عرصهی دانش و خردمندی، اصلاً در اندیشه اینگونه نگاههای مهرآمیز نیستند و جهانی فراسوی ظاهر را میبینند.
نظر خود را بنویسید