گروه جامعه – رئیس سابق اتاق بازرگانی کرمان در مصاحبهای که به تازگی از او در ضمیمهی روزنامه ایران شماره 7023 چاپ شده است به عشقش به کرمان و ایران اشاره کرده و دلیل ماندنش در ایران و فکر نکردن به مهاجرت را این عشق بیان میکند.
به گزارش فردای کرمان، متن کامل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
محسن جلالپور، رئیس سابق اتاق بازرگانی ایران که یکی از بزرگترین تولیدکنندگان پسته ایران است و طی 35 سال اخیر بیش از یک میلیارد دلار صادرات به 70 کشور داشته است ماندن در ایران را ترجیح میدهد و میگوید: «ما؛ دو ایران داریم. یک؛ «ایران مردم» که بوی عشق میدهد و دوم؛ «ایران سیاستمداران» که خیلیها از آن گریزانند». او با آنکه سرمایهاش بارها به خاطر تصمیمهای اشتباه سیاستگذاران به خطر افتاده است ترجیح میدهد که وطنش را ترک نکند و با تمام مشکلات کنار بیاید. وی میگوید: «بیایید از سیاستمداران خواهش کنیم هیچ کاری نکنند چراکه تصمیمهای غلط آنها ممکن است وطنگریزی را بیشتر کند».
چرا ایران را دوست دارید؟
سؤالی عجیب و غافلگیرکننده است. از جنس عشق و دوست داشتن که کمیتپذیر هم نیست. در اقتصاد تلاش میکنند کیفیتها را تبدیل به کمیت کنند و به صورت گراف و نمودار شرح دهند اما چیزهایی هست که هرگز به کمیت تبدیل نمیشود. مثل عشق، دوست داشتن و فکر میکنم مقوله «دوست داشتن ایران» هم از آن دست کیفیتهایی است که کمیتپذیر نیست. دوست ندارم احساسی فکر کنم راستش وطنم را دوست دارم و هر سرودی مرتبط با آن اشکم را سرازیر میکند. نمیدانم این وطن چیست اما هرچه هست پشت آن یک عادت قدیمی است. دوست داشتن هم هست، اعتماد به نفس هم هست و از همه مهمتر غربت نیست. مهم نیست کجا بچگی کرده باشی، هر کوچهای از این مرز و بوم موطن بچههایی است که دلشان را آنجا جا گذاشتهاند. احتمالاً روی یک درخت انجیر، کنار دیوار سنگی، ته کوچهی بنبست یا حتی روی نیمکت چوبی مدرسه. یاد محمد علی جمالزاده میافتم که نمیدانم در کدام کتابش نوشته بود: «وطن اول آدم شکم مادر است و وطن دوم، حیاط خانهای است که در آن به دنیا آمدهای».
با آنکه شرایط بسیار خوبی داشتید که در خارج از کشور زندگی کنید و کسب و کار داشتید چرا ماندید؟ خیلی از مردم دوست دارند از ایران بروند و میگویند فشارهایی که به آنها وارد میشود، غیرقابل تحمل است؟
این سؤالی است که خیلیها از من میپرسند. بعضیها میپرسند چرا در کرمان ماندی و به تهران نرفتی و خیلیها میپرسند چرا در ایران ماندی و مهاجرت نکردی؟ بگذارید یک واقعیت را بگویم؛ آدمهای این زمانه دنبال چیزی که هستی نیستند، دنبال چیزی هستند که میخواهند باشی. بیشتر این آدمها به فکر مهاجرتند و همیشه از آدمهایی که شرایط رفتن را دارند میپرسند «تو که میتونی بری، خب چرا نمیری؟» من همیشه در پاسخ میگویم نمیروم چون هم کرمان را دوست دارم و هم ایران را؛ هر دو موطن من هستند. میدانید واکنش آنها چیست؟ چشمانشان را گرد میکنند و به لبهایشان پیچ و تاب میدهند. گاهی هم با پوزخند مواجه میشوم و بعضیها هم سر تکان میدهند طوری که انگار به سرم ضربهای خورده یا حواسم پرت است و من متعجب میمانم که کدام اشتباه میکنیم؟ من که از ابراز علاقهام به وطن سخن میگویم یا کسی که از این ابراز علاقه متعجب میشود. پیش خودم میگویم عجب زمانهای شده، کسی که آرزو دارد وطنش را ترک کند به کسی که آرزو دارد وطنش را ترک نکند پوزخند میزند. به قول میرزاده عشقی؛
«خاکم به سر، زغصه به سر خاک اگر کنم / خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟
آوخ، کلاه نیست وطن، گر که از سرم / برداشتند فکر کلاهی دگر کنم».
واقعاً تعجبآور هم هست. شما خودتان یکی از منتقدین سیاستهایی هستید که باعث شده کسب و کار شما هم تحت تأثیر قرار گیرد. حال اگر سرمایهی خود را به خارج از کشور ببرید دغدغهی شما کم میشود و میتوانید فعالیت خود را هم توسعه دهید.
فکر کردن به ترک وطن برای بعضیها سخت است و برای بعضیها آسان. من از آن دست آدمها هستم که حتی نمیتوانم دربارهاش فکر کنم. گاهی فشارهای زمانه وادارم میکند گوشهای بنشینم و به خودم بگویم «مرد بلند شو و چمدانت را ببند، جای تو اینجا نیست» اما درست همین لحظه یک نفر از درونم فریاد میکشد «مرد بنشین سرجایت، تو مال همین جایی و به همین خاک تعلق داری، فقط سعی کن خاکت را آلوده نکنی» این بوده که همیشه سرجایم نشستهام و تکان نخوردهام.
از نظر شما ایران چه ویژگیهایی دارد که باعث شده آن را انتخاب کنید؟
دو ایران میشناسم. یک ایران همان است که دوستش داریم و دوست داشتنش قابل اندازهگیری نیست. همان که کوچه و بازارش بوی عشق میدهد و یک دم نفس کشیدن در هوایش با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست. میتوانیم اسمش را بگذاریم «ایران مردم» و یک ایران هم داریم که خیلی دوستش نداریم. همان که خیلیها به خاطرش ترک وطن میکنند. ایرانی که شامل سیاست و حکمرانی و ساختمانهای دود گرفتهای میشود که پشت دیوارهایش برای ما تصمیم میگیرند. اسمش را بگذاریم «ایران سیاستمداران». ایرانی که دوست داشتنی نیست و خیلیها از آن گریزانند.
چه کاری برای ایران میتوان انجام داد که همه نگاهی مثل شما به وطنشان داشته باشند؟
متأسفم بگویم که قهرمانهای امروز ایران، آنهایی نیستند که کاری کردهاند یا قرار است بکنند؛ آنها هستند که کاری نکردهاند و قرار است نکنند. آنها که دزدی نکردهاند، غارت نکردهاند، خاک نفروختهاند، خونش را نریختهاند و پا روی گلویش نگذاشتهاند. برای ایران تنها کاری که میشود کرد این است که کاری نکنیم. سیاستمداران عصر ما دست به خیلی از کارها که زدهاند خرابکاری کردهاند. بیایید از آنها خواهش کنیم هیچ کاری نکنند.
*خبرنگار: مرجان اسلامیفر
نظر خود را بنویسید