فردای کرمان – گروه فرهنگوهنر: دکتر عباس آذرانداز مدرس دانشگاه شهید باهنر، دکترای فرهنگ و زبانهای باستانی از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دارد. وی پژوهشگر و رئیس گروه پژوهشی فرهنگ و زبانهای باستانی پژوهشکده فرهنگ اسلام و ایران، دانشگاه شهید باهنر کرمان است.
آذرانداز مطالعات ارزشمندی در خصوص شاهنامه فردوسی انجام داده است، که فرصت را مغتنم دانسته در این مجال کوتاه نکتهسنجیها و دیدگاههای ایشان را در قالب یادداشتهایی مستقل با مخاطبهای علاقهمند «فردای کرمان» به اشتراک میگذاریم.
رستم شبی را بدون رخش در سمنگان، شهر مرزی توران و ایران گذرانده، و در دیداری عاشقانه با تهمینه به صبح رسانده است. بامدادان شاه سمنگان به رستم مژده میدهد که رخش را یافتهاند، رستم شادمان میشود و با گرفتن اسبش، سمنگان را ترک میکند و رهسپار ایران میشود:
بیامد سوی شهر ایران چو باد وُ زین داستان کرد بسیار یاد
رستم به سوی شهر ایران، یا ایرانشهر میآید. شهر در گذشته معنای کشور میداده است، بنابراین شهر ایران یعنی کشور ایران. سمنگان هم جزء توران زمین بوده است. شهری است در تخارستان، ولایتی است در خراسان بزرگ که امروزه در افغانستان قرار دارد. بنابراین در اینجا ما میفهمیم که مرز شرقی ایران سمنگان است که رستم رفته و شبی را آنجا به صبح کرده است. هرچند جغرافیایی که در شاهنامه وجود دارد با جغرافیای واقعی نمیخواند، مثلاً البرزکوه شاهنامه البرز فعلی نیست، بیشتر با البرزی منطبق است که در اوستا وجود دارد، یا مثلاً مازندران، نه مازندران کنونی بلکه ناحیهای است در غرب ایران، اما سمنگان شاهنامه واقعاً همان شهری بوده است که در زمان فردوسی و امروز به این نام خوانده میشد و میشود. شاهنامه چون حماسه است صراحت زمان و مکان در آن وجود ندارد؛ بنابراین سعی در برابر کردن جغرافیای آن با جغرافیای امروز تلاشی بیحاصل وبیاهمیت است، آنچه اهمیت دارد ذکر نام ایران در شاهنامه در شناساندن هویت ایرانی است. شاهنامه سند ارزشمندی برای بازیابی هویت ایرانی است و نقشی هم که در تداوم این هویت پس از خود داشته انکارناپذیر است.
در شاهنامه کشوری به نام ایران چگونه شکل میگیرد، مرزهای آن کجاست و ایرانِ شاهنامه چه ارزشی برای ما ایرانیان از نظر هویتی دارد؟ در دوران نخستین شاهان شاهنامه مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید که هنوز جوامع شکل نگرفته و انسان درواقع اولین پلههای مدنیت را طی میکند هنوز ایرانی وجود ندارد و اینها بر کل جهان شاهی میکنند. فریدون جهان را میان پسرانش تقسیم میکند و بهترین بخش، یعنی ایران را به فرزند کوچکتر خود، ایرج میدهد. از این دوره به بعد است که از کشورهایی به نام توران و چین و هند و روم سخن به میان میآید. جالب اینجاست که پیش از آن، در اواخر روزگار جمشید که مردم از جمشید رویگردان میشوند و ضحاک را به شاهی میپذیرند به ضحاک است که مردم «شاه ایران زمین» میگویند، که این را هم باید با منطق آثار حماسی توجیه کرد:
به شاهی برو آفرین خواندند / ورا شاه ایران زمین خواندند
ظاهراً در شاهنامه بیش از هفتصد بار نام ایران آمده است، به صراحت گفته نشده که مرزهای این سرزمین کجا بوده است، در اینجا که رستم اسبش را گم میکند، مرز شرقی ایران و توران است و بنابراین سمنگان در غرب توران واقع است. از طرف شمال شرقی، رود جیحون ایران را از توران جدا میکند. جیحون به دریاچۀ آرال میریزد، مرز میان تاجیکستان و شمال شرقی افغانستان است که بسیاری از حوادث مهم شاهنامه آنجا اتفاق میافتد، ایرانیان که در زمان، نوذر از پشنگ، پدر افراسیاب شاه توران شکست میخورند از همین ناحیۀ غرب جیحون است که ایران را از دست میدهند و بعدها آن را باز پس میگیرند. ماجرای آرش کمانگیر که در شاهنامه نیامده اما در اوستا، متون پهلوی و کتابهای تاریخ دورۀ اسلامی مثل تاریخ طبری آمده، تیری که پرتاب میکند بر درختی که مینشیند آنسوی رود جیحون است. کیخسرو هم شکست نهایی افراسیاب تورانی را در همین نقطه است که رقم میزند. مرز غربی ایران به روشنی مرز شرقی نیست ولی در زمان پادشاهی ضحاک حد و حدود آن را تا اندازهای میتوان تشخیص داد. فریدون برای نبرد وسرکوب ضحاک از اروندرود میگذرد و به بیتالمقدس، پایتخت ضحاک میرود. این محدوده را میشود مرز غربی ایران تصور کرد. هاماوران (یمن) و مازندران هم سرزمینهای دیگر غرب ایران هستند. در مقدمۀ شاهنامه ابومنصوری که دربارۀ منابع شاهنامه آن را معرفی کردم گفته شده که شام (سوریه) و یمن را مازندران خواندهاند. ماجرایی در شاهنامه مرز شمال غربی را هم مشخص میکند. در زمان پادشاهی کاووس، پس از آنکه گیو، کیخسرو را از توران به ایران میآورد میان بزرگان اختلاف میافتد که جانشین کاووس، پسرش فریبرز باشد یا نوهاش کیخسرو، رستم و گیو از کیخسرو پشتیبانی میکنند و توس هواخواه فریبرز است. کاووس شرط میگذارد که هر کدام بتوانند دژ بهمن را تسخیر کنند پادشاهی از آن اوست. دژ بهمن در اردبیل قرار دارد. فریبرز در این آزمون ناکام میماند اما کیخسرو موفق میشود و آتشکدۀ آذرگشسب را در آنجا برپا میکند، بنابراین آذربایجان در مرز شمال غربی جغرافیای شاهنامه واقع شده است.
منابع موجود نشان میدهد سرزمینی که به نام ایران خوانده میشده همیشه موقعیت مکانی یکسانی نداشته است. حالا باید دید که ایرانِ شاهنامه چقدر با ایرانی که در کهنترین منابع ایرانی آمده تطبیق میکند. در اوستا سرزمین ایرانیها ایرانویج نامیده شده و در آن با اصطلاحاتی برخورد میکنیم چون ائیریه دَئِنگهاوُ «سرزمینهای ایرانی» و ائیریو شَیَنام «سرزمینی که ایرانیها در آن سکونت دارند». از نظر مکانی سرزمین ایران در اوستا در مقایسه با شاهنامه در ناحیۀ شرقیتری قرار گرفته است، هرچند در بخشهای مختلف اوستا این قلمرو کمی جا به جا میشود اما اگر مهریشت را ملاک قرار دهیم میتوانیم چنین موقعیتی را تعیین کنیم. در این سرود میگوید که مهر نگهبان سرزمین ایران است و بعد شهرهایی را از این سرزمین نام میبرد؛ ایشکَته، پروته، مرو، هرات، گَئوم، سغد و خوارزم، و اینها شهرهایی هستند که در قلمرو همسایگان کنونی ما در شرق و شمال شرق قرار دارند. قلمرو ایران در زمان هخامنشیان کمی به سمت غرب متمایل میشود، آنها هم خود را ایرانی میخواندند و به ایرانی بودن خود افتخار میکردند. در دورۀ پارتی شواهدی هست که آنها نام ایرانشهر را برای کشور خود به کار می بردند. قلمرو ایران در دوران ساسانی مانند هخامنشی است، آنها حتی غرب ایران، بویژه آذربایجان را ایرانویج خواندند. نقش ساسانیان در تعریف ایران و هویت ایرانی از همه مهمتر است، در این دوره واژۀ ایران به عنوان یک اندیشۀ سیاسی مطرح میشود. ساسانیان برای تقویت این ایده دست به تدوین تاریخ ایران میزنند که بخشی از آن جنبۀ دینی و اسطورهای داشت و بخشی هم تاریخ سیاسی بود. بعدها در دورۀ اسلامی که هویت ایرانی در برابر برتریطلبی بیگانگان به خطر میافتد، اندیشمندان ایرانی سعی میکنند با تکیه بر همین تواریخ حکومتی، که خداینامه داشت، و به یاری حافظۀ جمعی خود که ریشه در سنتهای مردمی داشت ایران را نجات دهند. سلسلههای محلی چون صفاریان و سامانیان هم به این مبارزۀ ملی یاری رساندند. در چنین فضایی است که شاهنامه متولد میشود تا از طریق بازآفرینی تاریخ سنتی اساطیری و تاریخی، یادگار شکوه ایرانی در دوران باستان ایران را زنده نگهدارد.
هرچند نام ایران و هویت فرهنگی ایران پس از فردوسی بر یک روال باقی نمیماند و حکومتها گاهی خود در برابر آن قرار میدهند و گاه شکوه و شوکت باستانی آن را تقلید میکنند، اما به رغم حکومتها آنچه که در نهاد ایرانیان همواره بر یک مدار میچرخد، حس ایرانی بودن است، حسی که شاهنامه، شاهنامهخوانیها و سنت نقالی شاهنامه به شدت آن را تقویت میکرد، درواقع شاهنامه، نام ایران، جغرافیای ایرانشهر و احساس ملی برآمده از یک تجربۀ فرهنگی مشترک سه هزار ساله را در زمان دودمانهای محلی و حکومتهای غیر ایرانی زنده نگه داشت. مفهوم وطن در شاهنامه برپایۀ میهن استوار شده است، اگر مقایسه کنیم با مفهوم وطن در نظر شاعرانی که به قول استاد شفیعی کدکنی وطن در شعرشان «صبغۀ اقلیمی» دارد و ناظر به یک ولایت، مثلاً خراسان، فارس، یا یک شهر از یک ولایت است؛ یا در مقابل آن را بسنجیم با مفهوم وطن از دیدگاه عارفان که ملکوتی است و فراتر از مرزهای جغرافیایی، درمییابیم که فردوسی برای ایرانیان چه گوهری را در شاهنامه زنده نگه داشته، و ارزش ابیاتی که در آن نام ایران به عنوان یک کشور آمده تا چه پایه است.
* *یادداشتهای پیشین دکتر آذرانداز را میتوانید در لینکهای زیر مطالعه کنید:
https://fardayekerman.ir/news/31495
https://fardayekerman.ir/news/31557
https://fardayekerman.ir/news/31659
نظر خود را بنویسید