فردای کرمان – گروه فرهنگوهنر: دکتر عباس آذرانداز مدرس دانشگاه شهید باهنر، دکترای فرهنگ و زبانهای باستانی از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دارد. وی پژوهشگر و رئیس گروه پژوهشی فرهنگ و زبانهای باستانی پژوهشکده فرهنگ اسلام و ایران، دانشگاه شهید باهنر کرمان است.
آذرانداز مطالعات ارزشمندی در خصوص شاهنامه فردوسی انجام داده است، که فرصت را مغتنم دانسته در این مجال کوتاه نکتهسنجیها و دیدگاههای ایشان را در قالب یادداشتهایی مستقل با مخاطبهای علاقهمند «فردای کرمان» به اشتراک میگذاریم.
زنان در شاهنامه شخصیتی چنان متفاوت با هنجارهای جامعۀ عصر فردوسی، و حتی جامعۀ امروز دارند که رفتار آنها جز شگفتی و پرسش برنمیانگیزد. غریبتر از همۀ این زنان، تهمینه است، شهزادهای که نیمهشب به بالین پهلوانی میرود، به او اظهار عشق میکند و بیعقد و نکاح خود را به او تسلیم میکند تا از او فرزندی داشته باشد. این پهلوان که رستم است برای شکار به مرز ایران و توران رفته است، پس از شکار اندکی به خواب رفته، اما بیدار که شده، اسبش، رخش را نیافته، برای پیدا کردن آن از مرز عبور کرده و وارد سمنگان (شهری در توران) شده است. در آن شهر، شاه و دخترش، تهمینه به او وعده دادهاند که اسبش را پیدا خواهند کرد. شب را رستم در سمنگان با تهمینه به صبح رسانده و بامدادان روز بعد، سوار بر رخش از توران به ایران باز گشته است.
از نشانیهایی که تهمینه میدهد معلوم میشود که او را در سمنگان تحت نظر داشته و ربودن رخش هم نقشۀ خود او بوده است. او از جزئیات سفر رستم به خوبی آگاه است. سخنانی که او به رستم میگوید باید با لحنی مناسب خوانده شود؛ به شیوۀ دلدادهای دلربا و جسور که تحسین خود را با کمی چاشنی شیرین طعنه همراه میکند:
«شب تیره تنها به توران شوی بگردی بر آن مرز و هم بغنوی
به تنها یکی گور بریان کنی هوا را به شمشیر گریان کنی»
میگوید شنیدن داستانهای پهلوانیها؛ دلیری، جنگاوری و حتی اشتهای سیریناپذیر او، دلش را لرزانده و او را به تحسین واداشته است:
«چُن این داستانها شنیدم ز تو بسی لب ز دندان گزیدم ز تو»
پس عاشقی و دلدادگی دلیل نخستِ آمدنِ تهمینه به خوابگاه رستم بود، سپس بی هیچ ترس و واهمهای دلیل دوم را میگوید:
«و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی پورم اندر کنار»
دلیل سومِ تهمینه، دیگر دلیل نیست بنظر میرسد تهدید است، گروکشی است، رخش را گروگان گرفته و آن را شرط پذیرش رستم کرده است:
«سدیگر که اسپت به جای آورم سمنگان همه زیر پای آورم»
روشن است که دزدیدن اسب کار خود او است. رستم میداند چارهای جز پذیرفتن ندارد، در ادامه بیتی آمده است که در آن ماهیت تهمینه آشکار میشود، پس با او پیمان میبندد:
«چو رستم بدانسان پری چهره دید ز هر دانشی نزد او بهره دید
و دیگر که از رخش داد آگهی ندید ایچ فرجام جز فرهی
به خشنودی و رای و فرمان اوی به خوبی بیاراست پیمان او»
شکی نیست «پری چهره» نامیده شدن تهمینه به زیبایی خیرهکنندۀ او اشاره دارد، اما گاهی معنای فراموش شدۀ واژگان میتواند سرشت اولیۀ یک بودۀ اساطیری و کهن را نیز آشکار کند. چهره یا چهر، جز معنای امروزِ رخسار و روی، در فارسی میانه نژاد و تبار هم معنی میداده است، در اوستایی چیثره به معنی نژاد و تخمه است و شاهان هخامنشی خود را اَریهچیثره، از نژاد آریایی یا ایرانی خواندهاند. بنابراین چه بسا فردوسی، نه آگاهانه، بلکه ناخودآگاه نمونۀ کهنالگویی این واژه را از نهانخانۀ ذهن خود بازیابی کرده است؛ تهمینه، پریچهره (از نژاد پریان) نامیده شده که سرشت اساطیری او که ریشه در یک جامعۀ ابتدایی و احتمالاً شکارگر دارد آشکار کند. به سبب وجود نشانههای روشن در این بخش از داستان رستم و تهمینه است که برخی محققان عقیده دارند که تهمینه در روایت اصلی داستان میتواند یک پری باشد، از پریانی که پهلوانان را اغوا کرده، با آنها آمیزش میکنند و صاحب فرزند میشوند. نمونۀ این ماجرا در فرهنگهای همریشه با فرهنگ ایرانی کم نیست، اما روایتی که بیش از همه با داستان رستم و تهمینه شباهت دارد، روایت یونانی است که هرودوت نقل میکند.
داستان از این قرار است که پهلوان هرکول برای چراندن رمۀ خود به سرزمین دیگری میرود، در آنجا به خواب میرود، وقتی که از خواب بیدار میشود، اثری از اسبانش نمیبیند، در جستجوی آنها به غاری میرسد که در آن یک پری ساکن است. پری به او میگوید که اسبهایش نزد او هستند، و به شرطی آنها را پس میدهد که با او همخوابگی کند، پهلوان میپذیرد. آن زن سه پسر میزاید و پسر کوچکتر بعدها میشود پادشاه سکاها.
هشتاد داستان شبیه داستان رستم و سهراب
یکی از کسانی که در بارۀ داستان رستم و سهراب تحقیق کرده، شاهنامهشناسی است به نام پاتر که هشتاد داستان شبیه داستان رستم و سهراب را از سراسر جهان گردآوری کرد که در آن بیش از هفتاد نمونۀ آن پایانی مرگبار دارد و در بیشتر آنها فرزند جوان است که کشته میشود. جالب است که در این پژوهش نمونههایی که بیشترین شباهت را با نمونۀ ایرانی دارد متعلق به فرهنگی است که رستم و سهراب ایران هم از همان آمده است یعنی به فرهنگ هندواروپایی.
این داستان که یک پری، پهلوانی را اغوا میکند در داستان گرشاسب، در اوستا هم آمده است. در یکی از بخشهای اوستا به نام وندیداد اشاره به داستانی شده که در آن گرشاسب از یک پری به اسم خناثَئیتی فریب میخورد. در وندیداد آمده است که اهریمن پری خناثَئیتی را آفرید، آنکه گرشاسب را فریفت و با او آمیزش کرد. دکتر سرکاراتی مقالهای دارد بسیار عالمانه با عنوان «پری» که پری را، هم از لحاظ معنی لغوی و هم تحول آن از نظر فرهنگی و اخلاقی در ایران بررسی کرده است. پری در اوستا به شکل پَئیریکا آمده و سرکاراتی که ریشهشناسیهای مختلف را دربارۀ آن گفته بهترین پیشنهاد را این میداند که پَئیریکا یا پری از یک ریشۀ هندواروپایی به معنی «به وجود آوردن و زاییدن» آمده است. با این اشتقاق، پری یعنی «زاینده»، «بارور»، و احتمالاً روزگاری، در گذشتههای دور پئیریکاها، ایزدبانوان باروری و زایش بودهاند. آنها مانند زنان جوان بسیار زیبا تصویر میشده و ستایش میشدند. برای اینکه فرزندی به دنیا بیاورند با زیبایی خود ایزدان، شاهان و پهلوانان را میفریفتند و با آنها آمیزش میکردند. با رواج دین زرتشتی در ایران، این پریها نیز تغییر ماهیت دادند؛ آنها به دلیل سرشت شهوانی و وابستگی به عیاشیهای آیینی، دیگر نمیتوانستند با ارزشهای اخلاقی جدید هماهنگی داشته باشند، بنابراین اوستا پری را اهریمنی دانسته و عمل آمیزش او با گرشاسب را یک عمل ناپسند شمرده است. اما واقعیت این است که به رغم این نگرش منفی دینی نسبت به پری، جامعه راه دیگری رفته است، اگر امروزه، در ادبیات ما، در افسانههای عامیانۀ ما پری موجودی زیبا، افسونگر و مهربان معرفی شده علتش آن است که مردم این تغییر ماهیت در پری را نپذیرفتهاند. شخصیت ازلی پری در هیئت یک زن زیبا و مهربان، به قول هدایت اثیری در خاطرۀ جمعی مردم مانده است.
مفهوم دیگری که از مفهوم پئیریکا یا پری بر میآید «زن بیگانه» است، که در ریشهشناسی این واژه این معنا نیز از سوی زبانشناسان پیشنهاد شده است. اگر به داستان رستم و تهمینه، گرشاسب و خناثئیتی، و داستان یونانی هرکول توجه کنیم، همۀ زنان این روایات به قوم بیگانه تعلق دارند که پهلوان سرزمین دیگر، احتمالاً دشمن را میفریبند. کارکرد اجتماعی چنین عملی را به دست آوردن تخمۀ پهلوانِ سرزمین دشمن دانستهاند؛ با این تصور که تنها فرزندی از پشت خود او قادر است بر او بر قبیلۀ پدری غالب گردد. احتمال دارد که در سنت زرتشتی یکی از دلایلی که ازدواج با فرد بیگانه ناپسند شمرده شده، و خوَدیدَه (ازدواج با خویشاوند) توصیه شده همین عامل اجتماعی بوده و تحت تأثیر همین عامل، پریان بیگانه، مانند دیوان از جایگاه مینویی خود به زیر کشیده شدهاند. مردم، اما آنها را چون موجوداتی زیبا، افسونگر و دوستداشتنی، و در عین حال پاک و بیعیب عزیز داشتهاند، چنانکه حافظ، خانۀ خود را در زمان بودن یار از دست رفتهاش جای پری دانسته و او را مانند پری بیعیب و نقص توصیف کرده است:
«آن یار کز او خانۀ ما جای پری بود / سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود»
تهمینۀ فردوسی هم چون پریِ حافظ نه تنها زیبا و دلفریب، بلکه چنان پاک و آسمانی است که گویی از خاک بهره ندارد:
«روانش خرد بود و تن جانِ پاک تو گفتی که بهره ندارد ز خاک».
*یادداشتهای پیشین دکتر آذرانداز را میتوانید در لینکهای زیر مطالعه کنید:
https://fardayekerman.ir/news/31495
https://fardayekerman.ir/news/31557
https://fardayekerman.ir/news/31659
https://fardayekerman.ir/news/31854
نظر خود را بنویسید