فردای کرمان – گروه فرهنگوهنر: دکتر عباس آذرانداز مدرس دانشگاه شهید باهنر، دکترای فرهنگ و زبانهای باستانی از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی دارد. وی پژوهشگر و رئیس گروه پژوهشی فرهنگ و زبانهای باستانی پژوهشکده فرهنگ اسلام و ایران، دانشگاه شهید باهنر کرمان است.
آذرانداز مطالعات ارزشمندی در خصوص شاهنامه فردوسی انجام داده است، که فرصت را مغتنم دانسته در این مجال کوتاه نکتهسنجیها و دیدگاههای ایشان را در قالب یادداشتهایی مستقل با مخاطبهای علاقهمند «فردای کرمان» به اشتراک میگذاریم.
در شخصیت رستمِ شاهنامه، اسطوره و تاریخ؛ یا به عبارتی پندار و واقعیت گره خورده است. نژاد او را از یک سو به ایزدان رساندهاند و او را تغییریافتهی ایزدان هندوایرانی چون ایندره، وایو و میتره، یا همسان پهلوانی چون گرشاسب دانستهاند، که خارقالعاده بودن او؛ شیوهی تولد، 10 دایه شیر دادن او در زمان نوزادی، کشتن فیل در کودکی و خوردن یک گورخر درسته به تنهایی، نشان از این سرشت دارد؛ و از سوی دیگر گفتهاند که میتواند بازتابِ حماسی شخصیت تاریخی یکی از شاهان اشکانی-سکایی به نام گُندفر باشد که در سدهی نخست میلادی بر بخش جنوب شرقی ایران و کابل حکومت میکرده است.
گذشته از ظرفیت بیپایان شاهنامه در برداشتهای این چنینی، رستم در شاهنامه فرزند زال و نوهی سام است که داستانهای آنها از زمان منوچهر پیشدادی روایت میشود. با زاده شدن سهراب انتظار میرود که نخست این سلسله را پس از رستم او ادامه دهد که میدانیم با مرگ او این وظیفه به فرامرز، فرزند دیگر رستم محول میشود، که او هم بنا به روایت شاهنامه (نه در منابع دیگر) از این نظر ناکام است. از آنجا که پیوند رستم و تهمینه به شکل غریبی صورت گرفته، که در یادداشتهای پیشین به آن پرداخته شد، سهراب در کودکی نمیداند کیست و از کدام نژاد و تبار است، از این روی از مادرش تهمینه میپرسد:
«ز تخم کیم وز کدامین گهر؟ چه گویم چو پرسند نام پدر؟»
تهمینه با افتخار پاسخ میدهد:
«بدو گفت مادر که بشنو سخن بدین شادمان باش و تندی مکن
تو پورِ گو پیلتن رستمی ز دستان سامی و از نیرمی»
یعنی تو پسر رستم هستی، رستم پسر دستان یا زال، زال پسر سام و سام پسر نیرم یا نریمان. در شاهنامه، جایی دیگر میگوید نریمان هم پسر گرشاسب است. برای اینکه بفهمیم این نسبنامه چگونه شکل گرفته است باید به سرچشمهی داستانهای رستم نگاهی بیندازیم. روش معمول این است که به منابع کهنتر رجوع کنیم، در مورد شخصیتهای اساطیری و حماسی، منابع کهنتر ما قاعدتاً متون پهلوی است و کهنتر از آن متون اوستایی، مثلاً جم یا جمشید را در نظر بگیریم، منابع پهلوی پر از روایاتی دربارهی جمشید است، در اوستا، تقریباً در همهی بخشهای آن، گاهان، یشتها و ویدیوداد از جم سخن گفته شده است، حتی بخشی از وداها، کتب مقدس هندیها هم دربارهی اوست که در آنها به او یَمَه میگفتند، بنابراین یک شخصیت هندوایرانی است که ما میتوانیم سرگذشت او را از قدیمترین زمانها، مرحله به مرحله تا امروز پیگیری کنیم.
در مورد گرشاسب هم همینطور است، نام او در وداهای هندی آمده است، او پهلوان بزرگ اوستاست، و در کتابهای پهلوی هم داستانهای بسیاری دربارهی او نقل شده است، در قرن پنجم هجری اسدی طوسی یک مثنوی سروده به نام گرشاسبنامه، که روایات مربوط به او را نظم کشیده است. اما دربارهی رستم وضعیت فرق میکند، در اوستا نام او نیامده، در متون پهلوی هم از پهلوانیهای رستم نشانی نیست، فقط در چند متن فقط به او اشاره شده که این متنها یا اصل پارتی دارند، یا پس از اسلام نوشته شدهاند. بنابراین رستم از کجا آمده و این نسبنامه، که «ز دستان سامی و از نیرمی» از کجا سرچشمه گرفته است؟
رستم و پدرش زال حکومت سیستان را دارند و در سیستان زندگی میکنند. سیستان یا سکستان، به معنی سرزمین سکاها است. سکاها از اقوام ایرانی بودند که در سرزمینهای شمال و شرق دریاچهی خزر، از سوی شرق، از سینکیانگ چین، و از سوی غرب تا رود دانوب پراکنده بودند. اما اینها چگونه به سیستان راه پیدا کردند؟ اواخر سدهی دوم پیش از میلاد، اقوام سکایی از شمال میآیند به ناحیهی بلخ، که یونانیها بر آن حکومت میکردند، حکومت آنها را برمیاندازند و حکومتی را در شرق به وجود میآورند که به کوشانی معروف است.
کوشانیان بودایی بودند، ولی نه تعصب مذهبی داشتند نه تعصب قومی، به همین دلیل فرهنگهای مردمان متمدن آن روز یعنی ایرانی، یونانی، رومی، چینی، هندی، و فرهنگ خودشان، فرهنگ سکایی در این سرزمین جمع میآید. در این محیط اجتماعی و فرهنگی که شامل بلخ و هرات و زابل و سیستان میشود، حماسههای زال و رستم رشد میکند، و از آنجا به نواحی غربی و به حماسهی ملی ایران و شاهنامه راه پیدا میکند.
البته ما در هیچ نوشتهای به زبان سکایی نداریم که حماسههای زال و رستم در آنها ذکر شده باشد، بیشتر نشانههایی که بر سکایی بودن رستم و داستانهای او دلالت میکند بیرون از متون است؛ یکی اینکه رستم اهل سیستان یا سکستان است که گاهی «سگزی» خوانده میشود، گرچه این عنوان به تحقیر از سوی دشمنان به او داده میشود، اما در آن حقیقتی است که به تعلق سرزمینی او اشاره میکند، دوم به گزارش هرودوت مربوط میشود که گفته است سکاها تربیت شاهزادگان ماد و هخامنشی را بر عهده داشتند، در شاهنامه هم کاووس تربیت فرزند خود، سیاوش را به رستم سکایی واگذار میکند، دلیل دیگر سکایی بودن رستم نحوهی خاکسپاری او در شاهنامه است، رستم را درون دخمه میگذارند، و بعد اسبش، رخش را برابر دخمه در خاک میکنند. خاک کردن پهلوان با اسب او رسمی است که در فرهنگ سکایی وجود داشته است.
نشانهی دیگر در یک متن سغدی دربارهی رستم دیده شده که در آن رستم یک شگرد جنگی سکایی به کار میبرد، آنها در برابر هجوم دشمن اول عقب مینشستند، و در زمانی که دشمن تصور میکرد پیروز شده برمیگشتند و آن را نابود میکردند. رستم هم با همین شگرد بر دیوان چیره میشود.
بنابراین وقتی که رستم از طریق کوشانیان به حماسهی ملی ایران راه پیدا میکند، برای او نسبنامهای درست میکنند. در شاهنامه نیای او میشود گرشاسب، که پسری دارد به نام نریمان، و او هم پسری دارد به نام سام. گرشاسب پیش از رستم بزرگترین پهلوان ایران بود که حضوری کمرنگ به عنوان نیای رستم در آغاز کار در شاهنامه دارد. گرشاسب، در اصل پهلوان اوستا است، نام او در اوستایی کِرِساسپَه تلفظ میشود که لقب نئیری مَنَه یعنی «نرمنش، دلیر» دارد، و در اوستا گفته شده که از خاندان سامَه است، درواقع دو صفت گرشاسب، نئیری مَنَه و سامَه بعدها تبدیل شدهاند به دو شخصیت انسانی «نریمان» و «سام»، که البته در تحول اسطوره چیز عجیبی نیست، و سپس در نسبنامهی رستم جای گرفتهاند.
در منابع دیگر غیر از شاهنامه مثل تاریخ بلعمی و گرشاسبنامهی اسدیطوسی، نسب رستم را از گرشاسب هم فراتر برده و به جمشید رساندهاند، این روایت میگوید پس از آنکه جمشید از دست ضحاک گریخت به زابلستان رفت و آنجا با دختر شاه زابلستان ازدواج کرد. حاصل این ازدواج تور بود، و نسل اندر نسل از پسران و نوهها و نبیرهها نام برده میشود تا میرسد به گرشاسب، نریمان، سام، دستان و در آخر رستم. در این منابع، پس از رستم، نشانی از سهراب نیست، تنها به فرامرز، فرزند دیگر رستم اشاره میشود.
در شاهنامه، فرامرز هنگام کینخواهی سیاوش وارد شاهنامه میشود، پهلوانیها میکند و سرانجام بهمن پسر اسفندیار به خونخواهی پدر، او را میکشد. در شاهنامه برخلاف سهراب از چگونگی زاده شدن فرامرز سخنی به میان نیامده است. هرچند فرامرز پهلوان قابلی است اما جانشین شایستهای برای رستم نمیتواند باشد، آنکه شایستگی جهانپهلوان شدن را در همان کودکی از خود نشان میدهد سهراب است، که البته اجل امانش نمیدهد.
*یادداشتهای پیشین دکتر آذرانداز را میتوانید در لینکهای زیر مطالعه کنید:
https://fardayekerman.ir/news/31495
https://fardayekerman.ir/news/31557
https://fardayekerman.ir/news/31659
https://fardayekerman.ir/news/31854
https://fardayekerman.ir/news/32124
نظر خود را بنویسید