گروه فرهنگوهنر ـ «حمید نیکنفس» از شاعران برجستهی کرمان شعری برای روانشاد باستانیپاریزی سروده با عنوان «دیدار آشنا» که در آن، همهی عناوین آثار استاد باستانیپاریزی نیز بهکار رفته است. پایگاه خبری فردایکرمان، پاسداشت مجازی استاد باستانیپاریزی را با تقدیم این شعر به پایان میرساند. پیش از این نیز، پنج یادداشت دربارهی استاد در پایگاه خبری «فردایکرمان» منتشر شده که لینک آن، در قسمت پایین همین صفحه در دسترس است.
«دیدار آشنا
باز بادِ صبا و گلریزان
باز دیدارِ آشنا، لبخند
او همینجاست، توی آبادی
مردی از جنس کوههای بلند
.....
بر بلندای قلعهی دختر
داشت تاریخ را ورق میزد
"خواجهای تاج دار" رد میشد
چرخِ تاریخ داشت لق میزد
.....
"یاد از او و یاد بود " از او
آن طرف قامتِ "هزاردستان"
"هفت کاسه ست" باز در دستش
با اناری به رنگِ تابستان
.....
گشت "پاریس را و در پاریز"
با "کویر و حماسه اش" سر کرد
"گنجعلیخان" و "پوستهای پلنگ"
ماجرایی که رفت بر آن مرد
.....
"کاسه و کوزهی تمدن" را
با نگاهش ولی بهم میریخت
"مشتمالِ خودش" گمانم بود
طنزهایی که از قلم میریخت
.....
"دزدها را ولی ست پیغمبر"
گرچه "فرماندهی ز کرمان" است
"گوشهای از کلاهِ نو شروان"
پشتِ "یعقوب لیث" پنهان است
.....
"در خَم هفت پیچِ" خاطرهها
گرچه از جنسِ سیب و گندم بود
"سنگ هفت آسیاب" در دستش
باستانیترینِ مردم بود
.....
از کلامش زبانه میگیرد
"اژدهایی که هفت سر" دارد
"نای را هفت بند" میسازد
او که از قصهها خبر دارد
.....
"هفت قلعه است و شهر خاتون ها"
"هفت سنگ و قلم" ، چراغانی
"زیرِ هفت آسمانِ" دستانش
هفتهها، روزهای بارانی
.....
کودکِ بیقرارِ گندمها
گفت با گیوههاش، باید رفت
رفت و یک شب نوشت تا فردا
قصههایی به رنگِ "هشت الهفت"
.....
"گرگ پالان ندیدهای" دیدم
"نون جو، دوغِ گو" طلب میکرد
"ماه و خورشید را فلک" کردند
روزها را اگرچه شب میکرد
.....
روی قالیچهی "حصیرستان"
"سبزپوشان" پیر لم دادند
"گوهر شب چراغ" تنها بود
بادها در کویر لم دادند
.....
"نی سواران" شهر در طوفان
"سیر را تا پیاز" میدانند
"تن آدم شریف" میماند
"شمعها تا چراغِ طوفانند"
.....
"نوح وقتی هزار طوفان را"
به سلامت رسید تا بندر
عاقبت "پیرِ سبز پوشان" شد
باز پارو کشید اسکندر
.....
"بارگه، خانقاه" در تبعید
"مار در آستین بتکدهها"
"با درخت جواهر" و اندوه
"کاخِ بازیگرانِ سبز" آوا
.....
بود محبوب او سیاه امّا
"در گذارِ زن از گُدارِ زمان"
"طوطیاش سبز بود و خوش آوا"
راویِ رنجهای بی پایان
.....
باد "فرمانروای عالم" بود
باز پیچید در "حضورستان"
"سایهای میشکست کنگره را"
"شاه منصور" و قصّهی کرمان
.....
روح پاریز و عطر شب بوها
هر کجا رفت در کمینش بود
"قلعهی سنگ" و "شاه خیرالله"
"هفت وادی" که سرزمینش بود
.....
راست قامت چو سرو پاریز است
پیرمردِ "حماسههای کویر"
یادِ آن شب که باد میآورد
بوی گُل، زیره، کاکوتی، انجیر
.....
اوست نامش محمّد ابراهیم
باستانیترینِ پاریزی
باد بر شانههاش گل میریخت
با درختان سرو و تبریزی»
*برای مطالعهی دیگر یادداشتهای این ویژهنامهی مجازی میتوانید بر روی لینکهای زیر کلیک کنید:
ضرورت آبیاری بذری که باستانی ۶۰ سال قبل کاشت
نگاهی مختصر به سبک تاریخنگاری باستانیپاریزی
شیوهی فروتنانۀ باستانی در تحقیق
نظر خود را بنویسید